پرسش:
ازدواج امام حسن عسکري(ع) با نرگس (نرجس) خاتون، مادر امام زمان(ع) و دختر امپراطوري روم شرقي چگونه صورت گرفت؟
پاسخ:
«نرجس خاتون» مادر امام عصر(عج) يکي از ملکه هاي وجاهت و زيبايي است که از نسل حواريون عيسي بن مريم(ع) بوده است. قدرت الهي آن بانوي مکرمه را براي همسري امام حسن عسکري(ع) از روم شرقي (شامات) به سامرا فرستاد تا گوهر تابناک وجود مهدويت در آن رحم پاک پرورش يابد. نرجس خاتون که نام ديگر او مليکا بود، نوه قيصر روم و از خاندان شمعون وصي بلافصل حضرت مسيح(ع) است.
اما مأجراي ازدواج مليکاي مسيحي با امام حسن عسکري(ع) که قول مشهور در اين رابطه است به شرح زير مي باشد:
بشربن سليمان برده فروش، از فرزندان ابو ايوب انصاري و از شيعيان با اخلاص حضرت امام هادي و امام حسن عسکري يکي از خدمتگزاران امام هادي- بود و در سامره افتخار همسايگي حضرت عسکري را داشت. او گفت که روزي کافور به خانه ام آمد و گفت: امام با شما کار دارد، وقتي من به خدمت حضرت رسيدم، چنين فرمود: اي بشر تو از اولاد انصار هستي که در زمان ورود حضرت رسول اکرم(صلي الله عليه و آله و سلم) به ياري آن جناب به پا خاستند، و دوستي شما نسبت به ما اهل بيت مسلم است، بنابراين به شما اطمينان زيادي دارم و مي خواهم به تو افتخاري بدهم و رازي را با تو در ميان مي گذارم که نزدت محفوظ بماند.
سپس نامه پاکيزه اي به خط و زبان رومي مرقوم فرموده و سر آن نامه را با خاتم مبارکش مهر کرد، و کيسه زردي که در آن 225 اشرفي بود بيرون آورد و فرمود: اين کيسه را بگير و به بغداد برو، و صبح فلان روز سر پل فرات مي روي، در اين حال کشتي مي آيد، در آن اسيران زيادي خواهي ديد که بيشتر آنان مشتريان فرستادگان اشراف بني عباس خواهند بود و کمي از جوانان عرب هم در ميان آنها هستند.
در چنين وقتي متوجه شخصي به نام عمربن زيد برده فروش باش که کنيزي با چنين وصفي خواهي ديد که خود را از دسترس مشتريان حفظ مي کند. در اين حال صداي ناله اي به زبان رومي از پس پرده رقيق و نازکي خواهي شنيد که بر هتک احترام خود مي نالد.
بشر بن سليمان گويد: من به فرموده حضرت امام علي النقي(ع) عمل کردم و به همانجا رفتم و آنچه امام فرموده بود من ديدم و نامه را به آن کنيزک دادم، چون نگاه وي به نامه حضرت افتاد به شدت گريه کرد و نگاه (به عمربن زيد) کرد و گفت: مرا به صاحب اين نامه بفروش، و قسم ياد نمود که در غير اين صورت خودم را هلاک خواهم کرد.
من در تعيين قيمت با فروشنده گفت وگوي زيادي کردم تا به همان مبلغي که امام داده بود راضي شد، من هم پول را تسليم کردم و با کنيزک که خندان و شادان بود به محلي که قبلاً در بغداد تهيه کرده بودم، در آمديم. پس از ورود، ديدم نامه را با کمال بي قراري از جيب خود درآورد و بوسيد و روي ديدگان و مژگان خود نهاد و بر بدن و صورت خود ماليد.
گفتم: خيلي شگفت است که شما نامه اي را مي بوسي که نويسنده آن را نمیشناسي. گفت: آنچه مي گويم بشنو، تا علت آن را دريابي: من ملکه دختر يشوعا، پسر قيصر روم هستم، مادرم از فرزندان حواريين است و از نظر نسب، نسبت به حضرت عيسي دارم، بگذار داستان عجيب خودم را برايت نقل کنم.
جد من قيصر مي خواست مرا در سن سيزده سالگي براي برادرزاده اش تزويج کند. سيصد نفر از رهبانان و قسيسين نصاري از دودمان حواريين عيسي بن مريم و هفتصد نفر از رجال و اشراف و چهار هزار نفر از امرا و فرماندهان و سران لشگر و بزرگان مملکت را جمع نمود، آنگاه تختي آراسته به انواع جواهرات را روي چهل پايه نصب کرد، وقتي که پسر برادرش را روي آن نشانيد صليب ها را بيرون آورد و اسقفها پيش روي او قرار گرفتند و انجيل ها را گشودند، ناگهان صليب ها از بلندي روي زمين ريخت و پايه هاي تخت درهم شکست.
پسر عمويم با حالت بيهوشي از بالاي تخت برروي زمين در افتاده و رنگ صورت اسقف ها دگرگون گشت و به شدت لرزيد. بزرگ اسقفها چون چنين ديد، به جدم گفت: پادشاها! ما را از مشاهده اين اوضاع منحوس، که علامت بزرگي مربوط به زوال دين مسيح و مذهب پادشاهي است، معاف بدار.
جدم در حالي که اوضاع را به فال بد گرفت، به اسقفها دستور داد تا پايه هاي تخت را استوار کنند و دوباره صليب ها را برافرازند و گفت: پسر بدبخت برادرم را بياوريد تا هر طور هست اين دختر را به وي تزويج نمايم تا شايد که اين وصلت مبارک، نحوست آن از بين برود. وقتي که دستور ثانوي او را عمل کردند، هر چه که در دفعه اول ديده بودند تجديد شد، مردم پراکنده گشتند و جدم با حالت اندوه به حرمسرا رفت و پرده ها بيفتاد.
همان شب در عالم خواب ديدم مثل اينکه حضرت عيسي و شمعون وصي او و گروهي از حواريين در قصر جدم قيصر اجتماع کرده اند و در جاي تحت منبري که نور از آن مي درخشيد قرار داد
روزنامه كيهان، شماره 21531 به تاريخ 19/10/95، صفحه 8 (معارف)