دانشنامه پژوهه بزرگترین بانک مقالات علوم انسانی و اسلامی

جامعه گرایی communutarianism

No image
جامعه گرایی communutarianism

جامعه گرايي، جماعت گرايي، كارل دويچ، چارلز تيلور، مكين تاير، مايكل سندل، والتز، علوم سياسي

نویسنده : علي محمد ابوالحسني

جامعه‌گرایی (communutarianism) یکی از جریان‌های مهم فکری منتقد لیبرالیسم سیاسی حاکم بر دوره‌ی مدرن در غرب است که در اواخر قرن بیستم - تقریبا هم زمان با انقلاب اسلامی ایران- پا به عرصه تفکر سیاسی گذاشته است. انتشار کتاب «در پی فضیلت» اثر السدیر مک این ‌تایر در سال 1981م و «لیبرالیسم و محدودیت‌های عدالت» اثر مایکل سندل در سال 1982م را می‌توان اعلان موجودیت این جریان تلقی کرد. گرچه پیش از این نیز انتقادات مشابهی کمابیش مطرح شده بود، حتی گاهی عنوان جامعه‌گرا به‌معنایی شبیه کمونیست به کار رفته بود، اما بعد از این‌که سندل عنوان جامعه‌گرایی را در کتاب خود به کار می‌برد، به تدریج این جریان فکری نام و نشان شناخته‌شده‌تر و متمایزتری به معنای امروزی کلمه پیدا می‌کند.[1] جامعه گرایی به مفهوم فنی کلمه، یک نحله‌ی فکری است که در خصوص مفاهیمی چون؛ جامعه، فردیت، هویت، و خود، برداشت‌های خاصی ارائه می‌دهد و در مقابل لیبرالیسم، تفاسیر متفاوتی در خصوص همان مفاهیم عرضه می‌دارد.[2]

چیستی جامعه‌گرایی

در واقع‌ می‌توان‌ گفت جامعه‌گرایی communutarianism به‌‌عنوان‌ نوعی‌ نگرش‌ در فلسفه‌ سیاسی، از جهتی‌ خاص، یک‌ واکنش‌ فکری‌ در برابر لیبرالیسم‌ به‌‌ عنوان‌ یک‌ فلسفه‌ سیاسی است. گذشته‌ از اختلاف‌ نظرهایی‌ که‌ میان‌ کامیونیت‌ها و لیبرالیست‌ها در مورد مبانی‌ انسان‌شناسی‌ و جهان‌شناسی‌ و مسائلی‌ چون‌ وظیفه‌ حکومت، آزادی، خیر عمومی‌ و رابطه‌ فرد و جامعه‌ وجود دارد باید اذعان‌ کرد communutarianism جامعه‌گرایی در غرب‌ کنونی‌ جریان‌ توانا و هوشمندی‌ است‌ که‌ به‌‌عنوان‌ یک‌ دیدگاه‌ منسجم‌ و سازمان‌یافته فکری‌ در یکی از محورهای‌ فعالیتش‌ به‌ نقادی‌ لیبرالیسم‌[3] می‌‌پردازد و پرواضح‌ است‌ که‌ این‌ توانایی و هوشمندی‌ لزوما به‌ معنی صحت‌ و درستی تمامی‌ پیکره‌ این‌ فلسفه‌ی‌ سیاسی‌ و یا صدق‌ تمامی‌ نقدهای‌ او از لیبرالیسم‌ نیست.[4] به نظر می‌رسد که اصطلاح جامعه‌گرایی، برای نخستین‌بار توسط جامعه‌شناس فرانسوی، امیل دورکهایم در مقابل لیبرالیسم به کار گرفته شد. دورکهایم در مقاله‌ای که در سال 1887م نگاشته است به روسو توجه خاصی نشان می‌دهد و معتقد است که ژان ژاک روسو در فردگرایی اخلاقی خویش، لیبرالیسم را با جامعه‌گرایی پیوند داده است.[5] البته امروزه با توجه به محورهای نزاع جامعه‌گرایان معاصر با برخی تلقی‌های لیبرالی می‌توان به گذشته، بازگشت و متفکرینی را همسو با رویکرد جامعه‌گرایانه معرفی کرد؛ گرچه در آثار آنان از این واژه استفاده نشده است. برای نمونه، نقد مکین‌تایر نسبت به فردیت لیبرالی از جهاتی شبیه به نقد مارکس نسبت به فردگرایی لیبرالی می‌باشد؛ بنابراین می‌توان کارل مارکس را نیز از زمره جامعه‌گرایان یاد کرد. هم‌چنان که براساس نزاع دیگر لیبرال‌ها و جامعه‌گرایان بر سر تقدم فرد بر جامعه و با برجسته کردن نقش جامعه در تکوین فردیت افراد می‌توان به دسته‌بندی برخی متفکران گذشته که به نوعی به این مسئله پرداخته‌اند اقدام کرد و در نتیجه، جان لاک را سمبل یک متفکر لیبرال، و هگل را به عنوان یک جامعه‌گرا معرفی کرد. از نگاه مایکل والتزر که خود، یکی از جامعه‌گرایان معاصر محسوب می‌شود جامعه‌گرایی، پدیده‌ای نوظهور نیست، بلکه واکنشی انتقادی نسبت به لیبرالیسم است که در برهه‌های تاریخی مختلف در قالب‌های گوناگون، بروز و ظهور می‌یابد و آسیب‌ها و ضایعاتی که لیبرالیسم با آن مواجه است خاطرنشان می‌سازد؛ مانند مد لباس خاص که به طور متناوب، پس از گذشت چند سال، هر بار به‌گونه‌ای خاص، بار دیگر به بازار مد، عرضه می‌شود.[6]

جامعه‌گرایی مکین تایر

اگر بخواهیم رویکرد السدیر مکین تایر را در یک جمله خلاصه کنیم باید بگوییم که رویکرد وی معطوف به نگرش انتقادی و تحلیل تاریخی فرهنگ غرب در دوران مدرن است که از عصر روشنگری و در بستر لیبرالیسم شکل گرفته است.[7] محور این نگرش تحلیلی و انتقادی، بررسی جایگاه اخلاق و فضایل انسانی در درون‌مایه وضعیت فرهنگی غرب است. دغدغه مکین تایر، بررسی منشأ رشد و زوال فرهنگ اخلاقی و سیاسی غرب است.

وی در کتاب معروف «در پی فضیلت» دو مدعای اصلی را پی‌ می‌گیرد. نخست آن‌که فرهنگ اخلاقی غرب احساس‌گرا شده است و از عینی‌گرایی فاصله پیدا کرده است و دوم آن‌که راهی برای این‌که بار دیگر عینی‌گرایی مضامین اخلاقی احیا شود وجود دارد؛ گرچه این ظرفیت اخلاقی در فرهنگ لیبرالی غرب وجود ندارد و روح فرهنگ لیبرالی با احساس‌گرایی و سوبژکتیویزم اخلاقی، پیوند جدایی‌ناپذیر دارد. وی این دو کار اصلی را همراه با توضیح و تبیین روند تاریخی‌ گذر از عینی‌گرایی (پیش از دوران مدرن) به احساس‌گرایی (غالب در فرهنگ سیاسی لیبرالی دوران مدرن) به انجام می‌رساند.

مکین تایر، لیبرالیسم را بخشی از پروژه‌ای می‌داند که از عصر روشنگری آغاز شده است. و از نگاه او زوال مباحث اخلاقی و آغاز رویکرد دل‌بخواهی و سوبژکتیو به اخلاق و فضایل فردی به عصر روشنگری باز می‌گردد.

وی فیلسوفی جامعه‌گرا است؛ زیرا بر این نکته اصرار دارد که عقلانیت و عینیت[8] در عرصه اخلاق و سیاست، مبتنی بر قراردادن افراد و مباحثات آنان با یک‌دیگر در چهارچوب فراگیر جامعه است.

جامعه‌گرایی مکین تایر با توجه به بحث او در نقش سنت[9] در شکل‌دهی هویت اخلاقی فرد، رنگ روشن‌تری به خود می‌گیرد. وی بر آن است که هر کس، دارای نقطه آغازین اخلاقی است که بر اساس و متأثر از خانواده، قوم و قبیله و ملیت و شهر و آئین حاکم بر گذشته سرزمین وی شکل گرفته است. سنتی که فرد در آن تنفس می‌کند خصوصیت اخلاقی زندگی هر فرد را تحت تأثیر خود قرار می‌دهد. بنا بر نظر مکین تایر هویت تاریخی، مطابق و همسو با هویت اجتماعی او سامان می‌یابد و شخص، وارث هویت اجتماعی جامعه خویش خواهد بود.[10]

جامعه‌گرایی مایکل سندل

برخلاف مکین تایر که به قرائت خاصی از لیبرالیسم نظر ندارد و سنت تفکر لیبرالی به‌طور عام را مورد تحلیل انتقادی قرار می‌دهد مایکل سندل، معطوف به قرائت وظیفه‌گرایانه از لیبرالیسم است که در اندیشه متفکرینی نظیر امانوئل کانت و به‌ویژه جان رالز متبلور می‌شود.

از نگاه سندل هم فرد اخلاقی کانت که حاکم و داور قضایای اخلاقی و اصول عدالت است و هم تصور رالز از افراد وضع اصیل که گزینش‌کنندگان و توافق‌کنندگان بر محتوای اصول عدالت هستند بر این پیش فرض نظری استوار است که فرد و هویت او می‌تواند از غایات، اهداف و آگاهی‌های او جدا و مستقل شود. به اعتقاد سندل، تصور کانت و رالز از فرد در نظریه‌های عدالت خویش، مبتنی بر این جداسازی متافیزیکی و هستی‌شناختی میان فرد در غایات و امیال او می‌باشد و چنین تصوری از فرد، ناممکن و باطل است.[11]

نگرش جامعه‌گرایانه چارلز تیلور

چارلز تیلور، برخلاف سندل به قرائت خاصی از لیبرالیسم، معطوف نیست و اگر نامی از رالز می‌برد خیلی گذرا از آن می‌گذرد. هم چنین وی برخلاف مکین تایر، نگاه منفی به لیبرالیسم ندارد و جهات مثبت فراوانی در آن مشاهده می‌کند و لیبرالیسم را عامل مهمی در فرهنگ معاصر غرب می‌داند. تیلور به جای نفی فردیت نهفته در تقریری خاص از لیبرالیسم و نظریه عدالت، عرصه‌ی وسیع‌تری را هدف گرفته است. و رویکرد فرهنگی نفع‌انگاری[12] و طبیعت‌گرایی[13] به فرد را به نقد می‌کشد. تیلور با مکین تایر در این نکته کاملا هم داستان است که هر تلقی عقلانی از اخلاق بر پیش فرض و تصور خاصی از فرد[14] و زندگی انسانی استوار است. بنابراین هیچ نظریه اخلاقی یا سیاسی نمی‌تواند خود را نسبت به تصورات گوناگون از فرد و ماهیت زندگی خوب (مقوله‌ی خیر) بی‌تفاوت و خنثی بداند.

تیلور، انسان را حیوانی خویش تفسیر‌گر[15] تعریف می‌کند که هویت او به عنوان یک فرد در پیوند با تصوراتی است که او از خیر[16] دارد. این تلقی‌ها از خیر را هر فرد از قالب و چهارچوب جامعه‌ی زبانی[17] خویش بر می‌گیرد. از همین‌جا وجه جامعه‌گرا دانستن تیلور آشکار می‌شود. از نظر تیلور، جامعه نقشی کلیدی در هویت فرد ایفا می‌نماید و این موضع جامعه گرایانه او را در برابر برخی تفاسیر فردگرایانه از شخصیت آدمی قرار می‌دهد که در میان لیبرال‌ها مصادیق فراوانی از آن یافت می‌شود.

از زاویه دیگر تحلیل خاص تیلور از اخلاق و داوری ارزشی آدمی و این که قضاوت اخلاقی درباره خوبی و بدی و درستی و نادرستی، بدون قرار گرفتن فرد در یک افق و چهارچوب که جامعه وی و شبکه تعلقات و تعهدات اجتماعی وی در اختیار می‌نهد، میسّر نمی‌شود، او را در مقابل تفاسیر وظیفه‌گرا از اخلاق و عدالت قرار می‌دهد. در تفکر تیلور، مبحث تقدم خیر بر حق و این که آن چه درست و بایسته است بر محور آن چه خیر و خوب است تفسیر و تعیین می‌شود، جایگاهی اساسی دارد.[18]

وجوه جامعه‌گرایانه اندیشه والتزر

از میان جامعه‌گرایان معاصر، مایکل والتزر بیش از بقیه بر مبحث عدالت اجتماعی متمرکز شده است و اگر تحلیل ویلیام گالستون را بپذیریم که می‌گوید: نقد معاصر از لیبرالیسم بر چهار محور «جامعه» [Community] «دموکراسی»، «فضیلت» [Virtue] و «برابری» [equality] می‌گردد، باید بگوییم که نقد والتزر از لیبرالیسم،‌ معطوف به مقوله برابری و عدالت توزیعی است و می‌کوشد از زاویه‌ای خاص،‌ سهم جامعه و درک‌های شکل گرفته در جامعه از خیرات اجتماعی را در توزیع عادلانه روشن سازد. وجوه جامعه‌گرا بودن والتزر را می‌توان در امور ذیل خلاصه کرد:

الف) محور و موضوع عدالت اجتماعی و توزیعی، خیرات است و الگوهای مختلف عدالت توزیعی و اصول آن برآنند که نظامی عادلانه از توزیع خیرات اجتماعی عرضه نمایند: دغدغه والتزر، آن است که نمی‌توان بدون توجه به نگرش‌های عینی موجود در هر جامعه و تصور و تفسیر آحاد آن جامعه از خیرات، به‌طور انتزاعی، مجموعه‌ای را به‌عنوان خیرات اجتماعی و موضوع عدالت توزیعی معرفی کرد.

ب) روابط اجتماعی در هر جامعه براساس تصوراتی که در آن جامعه از خیرات وجود دارد شکل می‌گیرد: بنابراین، گرچه نحوه و عوامل دخیل در توزیع خیرات، اهمیت دارد، اما پیش از آن، آنچه مهم است تصوری است که در هر جامعه از خیرات وجود دارد. تصور و ایجاد خیرات، خصلتی اجتماعی و غیر فردی دارد. یعنی اموری که صرفا به‌طور فردی و برای فردی خاص، ارزش‌مند و خیر است مبنا و موضوع عدالت و توزیع عادلانه نیست.

ج) والتزر تعریفی از عدالت به دست می‌دهد که دیگر مجالی برای صورت واحد آرمانی از حیات اجتماعی به عنوان صورت وضعیت عادلانه باقی نمی‌گذارد: وی می‌نویسد: یک جامعه مفروض، عادلانه است اگر حیات محتوایی آن جامعه به طریقی خاص رقم خورده باشد، یعنی وفادار به درک‌های مشترک اعضای آن شکل گرفته باشد. لازمه این تعریف، آن است که اولا برخلاف نظر رالز، این عدالت یا اصول عدالت نیست که پایه بنیادین تکوین ساختار‌های کلان هر جامعه است، بلکه این درک مشترک اعضای آن جامعه از خیرات است که محتوای ساختارهای کلان هر جامعه را رقم می‌زند.[19]

دیدگاه جامعه‌گرایانه در مورد دولت

علی‌رغم قدرت رسمی ملت – دولت، نظریه‌پردازان جامعه‌گرا بر این باورند که دولت بر جامعه‌ی مدنی سلطه‌ای همه‌جانبه و گسترده ندارد؛ بلکه از سلطه‌ای محدود برخوردار است. نظریه‌های جامعه‌گرا، قدرت سیاسی را مبهم، گسیخته و فاقد انسجام می‌دانند و آن‌را یکپارچه فرض نمی‌کنند.

نظریه‌های جامعه‌گرایانه، اقتدار رسمی ملت – دولت را با قابلیت‌های محدودی که دولت جهت ایجاد تغییر و ارائه‌ی نظم در اختیار دارد، در برابر یکدیگر قرار می‌دهند و مقایسه می‌کنند:

1. ملت – دولت به ندرت استفاده‌ی قانونی از نیروی قهریه را در انحصار خود قرار می‌دهند.

2. آنها بر این باورند که در اکثر نقاط دنیای مدرن، سیاست‌گذاری‌های واقعی بیش از آن‌که نوعی قدرت دولتی متمرکز را نشان دهند؛ نشان‌دهنده‌ی دولتی غیر متمرکز هستند. حکومت‌های مشروطه نوعی روند سیاسی غیر متمرکز را دنبال می‌کنند.

3. هماهنگی بین فعالیت‌های دولت در اغلب ملت – دولت‌ها نامنسجم و گسیخته است. یک فرد یا سازمان خاص به ندرت می‌تواند تمام جوانب یک روند سیاسی را هماهنگ سازد. تقریبا تمام رژیم‌ها و حکومت‌ها در مورد حقوق و تکالیف سازمان‌های مختلف ابهاماتی دارند.

4. اغلب ملت – دولت‌های معاصر به‌جای این‌که تمامیت‌طلب باشند و تمام گروه‌های اجتماعی را زیر سلطه‌ی خود داشته باشند، ماهیتی کثرت‌گرا دارند. مخصوصا در حکومت‌های مشروطه، گروه‌ها و تشکل‌ها تحت سلطه و کنترل دولت نیستند و مستقل عمل می‌کنند. کلیساها، سرمایه‌گذاری‌های تجاری، اتحادیه‌های کارگری، انجمن‌های نژادی و سازمان‌های مدنی، به شکل‌گیری سیاست‌ها کمک می‌کنند و در اجرای آنها مشارکت دارند.

5. اکثر نظام‌های سیاسی ملت – دولت‌ دارای دایره‌ی قدرت محدودی هستند. دولت‌های مرکزی معمولا بر فعالیت‌هایی تاکید می‌کنند که به حفظ نظام متمرکز منجر می‌شوند؛ فعالیت‌هایی که سبب حفظ تمامیت ارضی و حق اخذ تصمیمات الزام‌آور از سوی دولت می‌گردند. کشورهای تازه صنعتی‌شده سعی دارند که زیرساخت‌های اقتصادی بنا نهند نظیر: فعالیت‌های عمومی، تسهیلات حمل و نقل و شبکه‌ی ارتباطات.[20]

رویکرد جماعتی یا جامعه‌گرایانه در مورد امنیت

بحث از «جماعت»[21] اگرچه نزد اندیشه‌گران روابط بین‌الملل چندان موجه نبوده و ایشان نسبت به تحقق آن در جهان واقع خوش‌بین نیستند، اما از سوی برخی از تحلیل‌گران امنیتی مورد توجه قرار گرفته است. به‌زعم ایشان «جماعت» عنصر اصلی در روابط بین‌الملل است و لذا امنیت بدون آن قابل فهم و طراحی استراتژیک نمی‌باشد. این اصطلاح که توسط «کارل دویچ» حدود چهل سال پیش وضع شد، دلالت بر دو نکته دارد:

1- اول آن‌که کشورها در وضعیت تکثرگرایانه به سر می‌برند و هر یک منافع و اهداف خاص خود را دارد؛

2- دوم آن‌که، منافع پراکنده نهایت امر بر حول محور واحدی قرار می‌گیرند که اصول مشترک امنیتی آنها را شکل می‌دهد. این امر منجر می‌شود تا کشورها در مقام حل اختلافات خود به راه‌حل‌های غیر جنگ بیاندیشند.

مطابق دیدگاه دویچ کشورهای حاضر در «جماعت‌های امنیتی» نه «نظم ثابت» بلکه «صلح مستمری» را بنیان می‌گذارند که مزایای آن عاید تمامی آنها می‌شود. البته رویکرد دولت‌مردان و اندیشه‌گران امنیتی امروزی به «جماعت امنیتی» با آنچه که دویچ گفته، کاملا یکسان نیست و بیشتر نیروهای اجتماعی مدنظرند تا عواملی چون توسعه‌ی درکی مشترک و مترقی از امنیت یا بسط ارزش‌های فراملی و... که دویچ مدنظر داشت. بر این اساس شیوه تلفیق امنیت و جماعت متفاوت بوده و چنین به‌نظر می‌رسد که نزد ایشان امنیت عبارت است از: یک وضعیت[22] و کیفیت[23] که جماعت‌ها می‌توانند داشته باشند و برای هر یک از اعضا و یا بازیگران خارج از آن، مزایا و هزینه‌هایی را به دنبال دارد.

در اندیشه‌ی دویچ امنیت جماعتی عبارت بود از: «اجتماع گروهی از مردمان، بر محوری واحد که ایشان را از واگرایی به هم‌گرایی می‌رساند؛ و این محور چیزی جز این اصل نیست که: اعضای گروه اطمینان خاطر دارند که هیچ گاه با دیگری به نزاع فیزیکی بر نخواسته و اختلافات‌شان را از طریق مسالمت‌آمیز مبنی بر گفتگو حل و فصل می‌نمایند». چنین جماعت امنیتی بر دو گونه است:

1- ادغامی:[24] جماعتی که از امتزاج[25] دو یا چند واحد سیاسی حاصل می‌آید؛ به این معنا که دو یا چند واحد که سابق بر این مستقل بوده‌اند، در جریان یک اقدام سیاسی موثر با یکدیگر ادغام شده، واحد سیاسی واحدی را تشکیل می‌دهند.

2- تکثر‌گرا:[26] که از حیث مفهومی دلالت بر الگویی متفاوت با گونه‌ی اول دارد و ایالات متحده‌ی امریکا نمونه بارز آن است. با تامل در رویکرد «تکثر‌گرا»، «سایبرنتیک»[27] یا «تعاملی» مشاهده می‌شود که جان مایه این بحث را مقوله‌ی «ارتباطات» شکل می‌دهد.

در نهایت رویکرد تعاملی دویچ در عرصه‌ی سیاست بین‌الملل به طرح دیدگاه تازه‌ای منجر می‌شود که محور اصلی آن‌را «ارتباطات» و «تعامل» بین بازیگران سیاسی شکل می‌دهد.[28]

مقاله

نویسنده علي محمد ابوالحسني

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

مطلب مکمل

کتاب جامعه برتر

کتاب جامعه برتر

کتاب «جامعه برتر» با نگاهی عمیق و نو در کلمات گهربار امیرالمؤمنین علیه السلام، بحث امر به معروف و نهی از منکر را مورد بررسی قرار داده است.

پر بازدیدترین ها

No image

دیکتاتور مصلح

No image

الیت elite

No image

کالوینیسم Calvinism

Powered by TayaCMS