دانشنامه پژوهه بزرگترین بانک مقالات علوم انسانی و اسلامی

نامه 70 نهج البلاغه : روش برخورد با پديده فرار

موضوع نامه 70 نهج البلاغه درباره "روش برخورد با پديده فرار" است.
No image
نامه 70 نهج البلاغه : روش برخورد با پديده فرار

متن اصلی نامه 70 نهج البلاغه

عنوان نامه 70 نهج البلاغه

ترجمه مرحوم فیض

ترجمه مرحوم شهیدی

شرح ابن میثم

ترجمه شرح ابن میثم

شرح مرحوم مغنیه

شرح منهاج البراعة خویی

شرح لاهیجی

شرح ابن ابی الحدید

شرح نهج البلاغه منظوم

متن اصلی نامه 70 نهج البلاغه

(70) و من كتاب له عليه السلام إلى سهل بن حنيف الأنصاري

و هو عامله على المدينة في معنى قوم من أهلها لحقوا بمعاوية أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ بَلَغَنِي أَنَّ رِجَالًا مِمَّنْ قِبَلَكَ يَتَسَلَّلُونَ إِلَى مُعَاوِيَةَ فَلَا تَأْسَفْ عَلَى مَا يَفُوتُكَ مِنْ عَدَدِهِمْ وَ يَذْهَبُ عَنْكَ مِنْ مَدَدِهِمْ فَكَفَى لَهُمْ غَيّاً وَ لَكَ مِنْهُمْ شَافِياً فِرَارُهُمْ مِنَ الْهُدَى وَ الْحَقِّ وَ إِيضَاعُهُمْ إِلَى الْعَمَى وَ الْجَهْلِ فَإِنَّمَا هُمْ أَهْلُ دُنْيَا مُقْبِلُونَ عَلَيْهَا وَ مُهْطِعُونَ إِلَيْهَا قَدْ عَرَفُوا الْعَدْلَ وَ رَأَوْهُ وَ سَمِعُوهُ وَ وَعَوْهُ«» وَ عَلِمُوا أَنَّ النَّاسَ عِنْدَنَا«» فِي الْحَقِّ أُسْوَةٌ فَهَرَبُوا إِلَى الْأَثَرَةِ فَبُعْداً لَهُمْ وَ سُحْقاً إِنَّهُمْ- وَ اللَّهِ- لَمْ يَفِرُّوا مِنْ جَوْرٍ وَ لَمْ يَلْحَقُوا بِعَدْلٍ وَ إِنَّا لَنَطْمَعُ فِي هَذَا الْأَمْرِ أَنْ يُذَلِّلَ اللَّهُ لَنَا صَعْبَهُ وَ يُسَهِّلَ لَنَا حَزْنَهُ إِنْ شَاءَ اللَّهُ وَ السَّلَامُ عَلَيْكَ

عنوان نامه 70 نهج البلاغه

روش برخورد با پديده فرار

ترجمه مرحوم فیض

70- از نامه هاى آن حضرت عليه السّلام است بسهل ابن حنيف انصارىّ

كه (در شرح نامه چهل و پنجم نيكى او را ياد نموديم، و او) از جانب آن بزرگوار بر مدينه حكمفرما بود در باره گروهى از اهل آن سامان كه به معاويه ملحق شده بودند (كه اين پيشآمد را بى اهميّت پنداشته افسرده نشود): 1- پس از حمد خداى تعالى و درود بر پيغمبر اكرم، بمن خبر رسيد مردمى كه نزد تو هستند در پنهانى به معاويه مى پيوندند، پس با از دست رفتن ايشان و كاستن كمك آنها از تو (كم شدن لشگر و رعيّتت) افسردگى بخود راه مده، بس است براى (كيفر) ايشان (بيمارى) گمراهى و براى تو از آنها شفا دهنده (كه از رنج آنان رهائى يافتى، چون وجود گمراهان خود بيمارى سختى مى باشد در بنيه جمعيّت كه بسا زيان آن سرايت كرده جمعيّت را از هم مى پاشد، پس گريز آنها در بهبودى جمعيّت از آن بيمارى مؤثّر است، و اينكه نسبت بهبودى را بحاكم داده براى آنست كه رئيس جمعيّت مانند همه جمعيّت است) گريز ايشان از هدايت و رستگارى است، و شتافتنشان به گمراهى و نادانى، 2- و آنان دوستداران دنيا هستند كه بآن با شتاب رو آورده اند، و عدل و درستى را (از روش ما) شناخته ديدند و شنيدند و در گوش دارند، و دانستند مردمى كه نزد ما هستند در حقّ برابرند، پس (بين آنها چيزى تقسيم نمى كنيم مگر بالسّويّه) گريختند تا اينكه سودى را بخود اختصاص داده ديگران را بى بهره نمايند، خدا آنها را از رحمتش دور گرداند 3- سوگند بخدا ايشان از جور و ستم نگريختند و بعدل و داد نپيوستند، و ما اميدواريم در اين امر خلافت كه خدا دشوارى آنرا براى ما آسان و ناهمواريش هموار سازد، اگر بخواهد، و درود بر تو باد.

( . ترجمه و شرح نهج البلاغه فیض الاسلام، ج5، ص 1072و1073)

ترجمه مرحوم شهیدی

70 و از نامه آن حضرت است به سهل پسر حنيف انصارى

كه از جانب امام حاكم مدينه بود، در باره كسانى كه نزد معاويه رفتند اما بعد، به من خبر رسيده است از مردمى كه نزد تو به سر مى برند، بعضى پنهانى نزد معاويه مى روند، دريغ مخور كه شمار مردانت كاسته مى گردد، و كمكشان گسسته. در گمراهى آنان و رهايى ات از رنج ايشان، بس بود از حق شان گريختن و به كورى و نادانى شتافتن. آنان مردم دنيايند روى بدان نهاده و شتابان در پى اش افتاده. عدالت را شناختند و ديدند، و شنيدند و به گوش كشيدند، و دانستند مردم به ميزان عدالت در حق يكسانند پس گريختند تا تنها خود را به نوايى برسانند. دور بوند دور از رحمت خدا. به خدا آنان از ستمى نگريختند و به عدالت نرسيدند. ما در اين كار اميدواريم خدا دشوار آن را براى ما خوار، و ناهموارش را هموار سازد، ان شاء اللّه، و السلام.

( . ترجمه نهج البلاغه مرحوم شهیدی، ص 354و355)

شرح ابن میثم

69- و من كتاب له عليه السّلام إلى سهل بن حنيف الأنصارى، و هو عامله على المدينة فى معنى قوم من أهلها لحقوا بمعاوية

أَمَّا بَعْدُ- فَقَدْ بَلَغَنِي أَنَّ رِجَالًا مِمَّنْ قِبَلَكَ يَتَسَلَّلُونَ إِلَى مُعَاوِيَةَ- فَلَا تَأْسَفْ عَلَى مَا يَفُوتُكَ مِنْ عَدَدِهِمْ- وَ يَذْهَبُ عَنْكَ مِنْ مَدَدِهِمْ- فَكَفَى لَهُمْ غَيّاً- وَ لَكَ مِنْهُمْ شَافِياً فِرَارُهُمْ مِنَ الْهُدَى وَ الْحَقِّ- وَ إِيضَاعُهُمْ إِلَى الْعَمَى وَ الْجَهْلِ- فَإِنَّمَا هُمْ أَهْلُ دُنْيَا مُقْبِلُونَ عَلَيْهَا وَ مُهْطِعُونَ إِلَيْهَا- وَ قَدْ عَرَفُوا الْعَدْلَ وَ رَأَوْهُ وَ سَمِعُوهُ وَ وَعَوْهُ- وَ عَلِمُوا أَنَّ النَّاسَ عِنْدَنَا فِي الْحَقِ أُسْوَةٌ- فَهَرَبُوا إِلَى الْأَثَرَةِ- فَبُعْداً لَهُمْ وَ سُحْقاً- إِنَّهُمْ وَ اللَّهِ لَمْ يَنْفِرُوا مِنْ جَوْرٍ- وَ لَمْ يَلْحَقُوا بِعَدْلٍ- وَ إِنَّا لَنَطْمَعُ فِي هَذَا الْأَمْرِ أَنْ يُذَلِّلَ اللَّهُ لَنَا صَعْبَهُ- وَ يُسَهِّلَ لَنَا حَزْنَهُ إِنْ شَاءَ اللَّهُ- وَ السَّلَامُ

اللغة

أقول: التسلّل: الذهاب واحدا بعد واحد. و الايضاع: الإسراع. و كذلك الإهطاع. و الأثرة: الاستبداد.

المعنى

فقوله: أمّا بعد إلى قوله: معاوية. إعلامه بعلمه بحالهم. و قوله: فلا تأسف. إلى قوله: مددهم. تسلية له عمّا فاته من عددهم و مددهم. و قوله: فكفى. إلى قوله: العدل. استدراج له عن الأسف على فرارهم بذكر معايبهم في ضميرين صغرى الأوّل: منهما قوله: فكفى. إلى قوله: الجهل. و تقدير كبراه: و كلّ من كان كذلك فلا يجوز الأسف عليه. و فرار فاعل كفى، و غيّا و شافيا تميز. و صغرى الثاني: قوله: و إنّما هم أهل الدنيا: أى لمّا كان شأنهم ذلك و عرفوا العدل عندنا و علموا تساوى الناس عندنا في الحقّ هربوا إلى الاستئثار و الاستبداد عند معاوية. و تقدير كبراه: و كلّ من كان بهذه الحال فلا يجوز الأسف عليه، و لذلك دعا عليهم بالبعد و السحق و هما مصدران وضعا للدعاء. ثمّ أقسم أنّهم لم يفرّوا من جور منه و لم يلحقوا بعدل من معاوية ليتأكّد حصره لأحوالهم الّتي هربوا لأجلها. ثمّ وعده بما يطمع من اللّه تعالى من تذليل ما صعب من أمر الخلافة لهم، و تسهيل حزنه بمشيئته سبحانه.

( . شرح نهج البلاغه ابن میثم، ج5، ص 225و226)

ترجمه شرح ابن میثم

69- از جمله نامه هاى امام (ع) به سهل بن حنيف كه از طرف وى حاكم مدينه بود، در مورد گروهى از مردم آن جا كه به معاويه پيوسته بودند.

أَمَّا بَعْدُ- فَقَدْ بَلَغَنِي أَنَّ رِجَالًا مِمَّنْ قِبَلَكَ يَتَسَلَّلُونَ إِلَى مُعَاوِيَةَ- فَلَا تَأْسَفْ عَلَى مَا يَفُوتُكَ مِنْ عَدَدِهِمْ- وَ يَذْهَبُ عَنْكَ مِنْ مَدَدِهِمْ- فَكَفَى لَهُمْ غَيّاً- وَ لَكَ مِنْهُمْ شَافِياً فِرَارُهُمْ مِنَ الْهُدَى وَ الْحَقِّ- وَ إِيضَاعُهُمْ إِلَى الْعَمَى وَ الْجَهْلِ- فَإِنَّمَا هُمْ أَهْلُ دُنْيَا مُقْبِلُونَ عَلَيْهَا وَ مُهْطِعُونَ إِلَيْهَا- وَ قَدْ عَرَفُوا الْعَدْلَ وَ رَأَوْهُ وَ سَمِعُوهُ وَ وَعَوْهُ- وَ عَلِمُوا أَنَّ النَّاسَ عِنْدَنَا فِي الْحَقِّ أُسْوَةٌ- فَهَرَبُوا إِلَى الْأَثَرَةِ- فَبُعْداً لَهُمْ وَ سُحْقاً- إِنَّهُمْ وَ اللَّهِ لَمْ يَنْفِرُوا مِنْ جَوْرٍ- وَ لَمْ يَلْحَقُوا بِعَدْلٍ- وَ إِنَّا لَنَطْمَعُ فِي هَذَا الْأَمْرِ أَنْ يُذَلِّلَ اللَّهُ لَنَا صَعْبَهُ- وَ يُسَهِّلَ لَنَا حَزْنَهُ إِنْ شَاءَ اللَّهُ- وَ السَّلَامُ

لغات

تسلل: يك به يك رفتن ايضاع: شتافتن. الاهطاع، نيز به همان معناست اثرة: خودبينى، خود رأى بودن

ترجمه

«اما بعد اطلاع يافته ام، افرادى از مردم آن جا به معاويه مى پيوندند، نسبت به از دست دادن آنان و كاستى يارى آنها از تو، افسرده مباش، همين خود براى گمراهى آنها و شفا يافتن تو از آنها بس است. آنها از هدايت و رستگارى گريزان و به سمت گمراهى و جهالت شتابانند، آنان به دنيا علاقمند هستند، از آن روست كه بدان روآورده و به طرف آن مى تازند، آنان عدل و داد را درك كردند، ديدند، شنيدند و در گوش گرفتند و دانستند كه پيش ما همه مردم، به طور برابر از حق برخوردارند، با اين حال به سمت نابرابرى و اين كه حقى را به خود اختصاص دهند، گريختند، خداوند آنها را از رحمتش دور كند و نابودشان سازد.

به خدا قسم كه آنها از ظلم و ستم فرار نكرده و به عدل و داد نپيوسته اند، و ما اميدواريم در امر خلافت كه خداوند دشواريش را براى ما آسان و ناهموارى اش را بر ما هموار سازد، اگر به تمام اينها اراده خدا و مصلحت تعلق بگيرد، و السلام».

شرح

عبارت: اما بعد... معاويه،

اطلاع از آگاهى خود به جريان كار آنهاست.

و عبارت: فلا تأسف... مددهم،

نوعى دلدارى از سوى امام (ع) به سهل است به خاطر از دست دادن افراد مدينه و كمك ايشان. و در عبارت: فكفى... العدل، از تأسف بر فرار و دورى افرادى از مردم مدينه، سخن را به ذكر عيبهايشان، در دو قياس مضمر كشانده است كه صغراى قياس اول همان جمله: فكفى... الجهل است، و كبراى مقدّر آن نيز چنين است: و هر كسى كه آن طور باشد، جاى تأسف ندارد. كلمه: فرار فاعل كفى است، كلمات: غيا، شافيا تميزند.

صغراى قياس دوّم، جمله: و انّما هم اهل الدنيا، است. يعنى، چون روش آنها چنين بود، از عدالت نزد ما با خبر بودند، و مى دانستند كه مردم در نزد ما به طور مساوى از حق برخوردارند، به سمت اختصاص دادن حقى براى خود و استبدادى كه نزد معاويه بود، فرار كردند. و كبراى مقدر آن نيز چنين است: و هر كس كه داراى چنان حالتى است، تأسّف بر او روا نيست. و از آن رو، امام (ع) آنها را به دورى از رحمت خدا و هلاكت، نفرين كرده است، كلمات: بعدا و سحقا. مصادرى هستند كه براى نفرين وضع شده اند.

آن گاه امام (ع)، سوگند ياد كرده كه آنان از ظلم و جور وى، فرار نكرده و به عدل و داد معاويه نپيوسته اند، تا مطلب خود را- در مورد حالات اين مردم كه به خاطر چه چيز منحصرا از امام فاصله گرفته اند- تأكيد نمايد.

سرانجام، او را بر آنچه از خداوند آرزو دارد، يعنى آسان ساختن دشوارى امر خلافت بر ايشان و هموار سازى ناهمواريها- به خواست خدا- اميدوار ساخته است.

( . ترجمه شرح نهج البلاغه ابن میثم، ج5، ص 377-379)

شرح مرحوم مغنیه

الرسالة - 69- الى سهيل بن حنيف:

أمّا بعد فقد بلغني أنّ رجالا ممّن قبلك يتسلّلون إلى معاوية فلا تأسف على ما يفوتك من عددهم و يذهب عنك من مددهم. فكفى لهم غيّا و لك منهم شافيا، فرارهم من الهدى و الحقّ و إيضاعهم إلى العمى و الجهل، و إنّما هم أهل دنيا مقبلون عليها و مهطعون إليها، قد عرفوا العدل و رأوه و سمعوه و وعوه، و علموا أنّ النّاس عنده في الحقّ أسوة، فهربوا إلى الأثرة، فبعدا لهم و سحقا. إنّهم و اللّه لم ينفروا من جور و لم يلحقوا بعدل. و إنّا لنطمع في هذا الأمر أن يذلّل اللّه لنا صعبه و يسهّل لنا حزنه إن شاء اللّه. و السّلام.

اللغة:

قبلك: عندك. و يتسللون: يهربون. و المدد: العون. و ايضاعهم: اسراعهم. و مهطعون: مسرعون. و الأترة: الاختيار و الاختصاص. و البعد و السحق: بمعنى و هو الهلاك. و الحزن- بفتح الحاء و سكون الزاي- ما غلظ من الأرض.

الإعراب:

غيا و شافيا نصب على التمييز، و بعدا و سحقا نصب على المصدرية، و المصدر من أن يذلل مجرور بفي محذوفة.

المعنى:

سهيل بن الحنيف الأنصاري هو أخو عثمان بن حنيف الذي كان واليا للإمام على البصرة حين غزاها أصحاب الجمل، و نكلوا به و مثلوا، و سبق الكلام عن ذلك، و كان سهيل من أجلّ الصحابة المقربين، قال ابن حجر العسقلاني في كتاب «الإصابة». «كان سهيل من السابقين، شهد بدرا، و ثبت يوم أحد حين انكشف الناس- أي انهزموا عن رسول اللّه- و بايع يومئذ على الموت، و مات بالكوفة، و صلى عليه الإمام». و في سفينة البحار: «كان سهيل أحب الناس الى الإمام، و لما مات خرج في جنازته، و جزع عليه جزعا شديدا».

و كان قد بلغ الإمام ان جماعة من أهل المدينة لحقوا بمعاوية طمعا في دنياه، و كان سهيل واليا على المدينة، فأسف و تألم، فكتب اليه إمامه: (فلا تأسف على ما يفوتك من عددهم إلخ).. كان الأنبياء يدعون دعوة الحق، و يقيمون الأدلة و البراهين على صدقها، و يدعون الناس إلى الإيمان بها عن علم و قناعة بلا جبر و إكراه: لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ- 256 البقرة.

و هذا أمر طبيعي، لأن العقيدة و ممارسة الدين لا تكون و لن تكون إلا في ظل الحرية التامة، و هي حق لكل إنسان، فإذا اعتدى و أساء استعمالها تحمّل وحده التبعات و المسئولية.

هذا هو مبدأ القرآن و الرسول و الإمام، و لذا لم يكره أحدا على بيعته، و لا صدّ أحدا ممن بايعه عن النكث و الذهاب الى حيث يشاء تماما كما لم يكره النبي الكريم (ص) أحدا على الاعتراف بنبوته.

(فكفى لهم غيا) لقد اختاروا لأنفسهم طريق الغي و الضلال، و آثروه على الحق و الهدى، و سيجزي اللّه الذين أساءوا بما كانوا يعملون (و لك منهم شافيا) أي كفى شفاء لغيظك منهم انهم من الهالكين، و عبّر الإمام عن الهلاك بقوله: (فرارهم من الهدى و الحق، و إيضاعهم الى العمى و الجهل) لأن الفرار من الحق الى الباطل من أقوى أسباب العذاب.

(و إنما هم أهل الدنيا للخ).. تركونا لأنّا نعدل في الرعية، و نقسم بالسوية، و ذهبوا الى الدنيا و الجور.. و ما يضرون إلا أنفسهم.. فعلام تذهب نفسك عليهم حسرات (و انّا لنطمع في هذا الأمر إلخ).. أي الخلافة، و هي بيد اللّه تعالى، و نحن لا نيأس من رحمته تعالى، و في الوقت نفسه نرضى بقضائه، و نصبر على بلائه.

( . فی ضلال نهج البلاغه، ج4، ص 185-187)

شرح منهاج البراعة خویی

المختار التاسع و الستون و من كتاب له عليه السّلام الى سهل بن حنيف الانصارى

و هو عامله على المدينة في معنى قوم من أهلها لحقوا بمعاوية.

أمّا بعد، فقد بلغني أنّ رجالا ممّن قبلك يتسلّلون إلى معاوية فلا تأسف على ما يفوتك من عددهم، و يذهب عنك من مددهم، فكفى لهم غيّا و لك منهم شافيا، فرارهم من الهدى و الحقّ، و إيضاعهم إلى العمى و الجهل، و إنّما هم أهل دنيا مقبلون عليها، و مهطعون إليها، قد عرفوا العدل و رأوه و سمعوه و وعوه و علموا أنّ النّاس عندنا في الحقّ أسوة، فهربوا إلى الأثرة، فبعدا لهم و سحقا إنّهم- و اللّه- لم يفرّوا من جور، و لم يلحقوا بعدل، و إنّا لنطمع في هذا الأمر أن يذلّل اللّه لنا صعبه، و يسهّل لنا حزنه، إن شاء اللّه، و السّلام [عليك و رحمة اللّه و بركاته ].

اللغة

(يتسلّلون): يخرجون إلى معاوية هاربين في خفية و استتار، (فلا تأسف): لا تحزن، (الغيّ): الضلال، (الايضاع): الاسراع، (مهطعين): مسرعين، (الاسوة): مستوين، (الاثرة): الاستبداد.

الاعراب

ممّن قبلك: الباء للتبعيض، غيّا: تميز، فرارهم: مصدر مضاف إلى الفاعل، فبعدا و سحقا: منصوبان على المفعول المطلق لفعل محذوف أى فابعدوا بعدا و اسحقوا سحقا، يفيد الدعاء عليهم.

المعنى

هذا الكتاب لهيب من لهبات قلبه المقدّس تشتعل من إصابات مخالفة رعاياه على قلبه الشريف حيث يرمونه بسهام نفاقهم و تخلّفهم عنه ساعون وراء آمالهم الدنيويّة الدنيّة، فقد قعد جمع من كبار الصحابة عن بيعته و تخلّف عنه جمّ ممّن بايعه بعد رحلته إلى البصرة لإخماد ثورة الجمل و إلى صفيّن لسدّ خلل خلاف معاوية.

فلمّا انتهى حرب صفيّن بأسوء العواقب من مقاومة أهل الضلال و قيام أهل النهروان على وجهه و هم جلّة أصحابه المخلصين الأبطال، و شاع هذه الأخبار الهائلة و أحسّ المتقاعدون عن البيعة و النفر معه نصرة معاوية عليه بمكائده و بذل الأموال الطائلة لمن مال عنه عليه السّلام إليه شرع المهاجرون و الأنصار المتخلّفون عنه في التسلّل إلى معاوية مثنى و فرادى و كان ذلك فتّا في عضد حكومته و ضربة شديدة على عامله في المدينة.

فكأنّه طلب منه عليه السّلام معالجة هذا الداء العضال بما رآه عليه السّلام.

فكتب إليه بعدم التعرّض لهم و صرف النظر عنهم و تفويضهم إلى سوء عاقبتهم الّتي اختاروها لأنفسهم من الغيّ و الضلال و هلاك الأبد.

و إن كان من جزائهم عند الحكومات بسط العقوبة عليهم بالحبس و بمصادرة أموالهم و هدم دورهم.

و لكنّه عليه السّلام عزّى عامله عن هذه المصيبة الهائلة بما نبّه عليه من أنّهم اناس يفرّون من العدل إلى الظلم و من الهدى إلى الضلالة و من الحقّ إلى الباطل و من الجنّة إلى النار بعد تمام الحجّة و وضوح البيان «و ما ذا بعد الحقّ إلّا الضلال».

الترجمة

از نامه اى كه آن حضرت به سهل بن حنيف أنصارى فرمانگزار خود در مدينه نگاشت در باره مردمى كه از اهل مدينه بمعاويه پيوستند: أمّا بعد، بمن رسيده كه مردانى از قلمرو فرمانگزارى تو نهانى بمعاويه پيوستند و عهد ما را گسستند، بر شماره آنان كه از دست مى دهى و از كمك آنان بى بهره مى شوى افسوس مخور، همين گمراهى و سرگردانى براى سزاى آنها و تشفّي خاطر تو بس كه از شاهراه هدايت و حقيقت گريخته اند و به كورى و نادانى شتافته اند (چه شكنجه از اين بدتر) همانا كه آنان اهل دنيايند كه بدان روى آورده و بسوى آن مى شتابند با اين كه بخوبى عدالت را شناخته و ديده و گزارش آنرا شنيده اند و باور كرده اند و دانسته اند كه همه مردم نزد ما و در آئين حكومت ما حقوق برابر دارند و از اين برابرى و بردارى گريخته و بدنبال خود خواهى و امتياز طلبى رفته اند گم باشند، نابود باشند.

براستى كه- سوگند بخدا- اينان از ستم نگريخته اند و بعدل و داد نپيوسته اند و ما اميدواريم كه در اين كار خداوند دشوارى ها را بر ما آسان سازد و سختى ها را هموار كند انشاء اللّه. و السّلام.

( . منهاج البراعة فی شرح نهج البلاغه، ج17، ص 393-396)

شرح لاهیجی

الكتاب 68

و من كتاب له (- ع- ) الى سهل بن حنيف الانصارى و هو عامله على المدينة فى معنى قوم من اهلها لحقوا بمعاوية يعنى و از مكتوب امير المؤمنين عليه السّلام است بسوى سهل بن حنيف انصارى و او حاكم حضرت بود بر اهل مدينه در صفت جماعتى از اهل مدينه كه ملحق شده بودند بسپاه معويه امّا بعد فقد بلغنى انّ رجالا ممّن قبلك يتسلّلون الى معاوية فلا تاسف الى ما يفوتك من عددهم و يذهب عنك من مددهم فكفى لهم غيّا و لك منهم شافيا فرارهم من الهدى و الحقّ و ايضاعهم الى العمى و الجهل و انّما هم اهل الدّنيا مقبلون عليها و مهطعون اليها قد عرفوا العدل و راوه و سمعوه و وعوه و علموا انّ النّاس عندنا فى الحقّ اسوة فهربوا الى الأثرة فبعدا لهم و سحقا انّهم و اللّه لم ينفروا من جور و لم يلحقوا بعدل و انّا لنطمع فى هذا الامر ان يذلّل اللّه لنا اصبعه و يسهّل لنا احزنه انشاء اللّه و السّلم عليك يعنى امّا بعد از حمد خدا و نعت رسول (- ص- ) پس بتحقيق كه رسيد بمن خبر اين كه چند نفر از كسانى كه پيش تواند بيرون رفتند ايشان بسوى معاويه پس اندوهناك مباش بر چيزى كه فوت شد تو را از معدودى از ايشان و رفت از تو از امداد و كمك ايشان پس كافيست رفتن ايشان از براى ايشان در گمراه شدن ايشان و از براى تو شفا يافتن و خلاص شدن از رنج شرارت ايشان فرار كردن ايشان از راه راست و حقّ است و تند رفتن ايشان بسوى كورى و نادانى است و نيستند ايشان مگر اهل دنيا روى آورنده اند بر دنيا و دواننده اند بسوى دنيا در حالتى كه شناخته بودند عدل را و ديده بودند انرا و شنيده بودند انرا و حفظ كرده بودند انرا و دانسته بودند كه مردمان در نزد ما در حقّ داشتن يكسانند پس گريختند بسوى زيادتى داشتن در عطا از ديگرى پس دورى از ثواب باد از براى ايشان و راندن بسوى عذاب باد از براى ايشان بتحقيق كه ايشان سوگند بخدا كه كوچ نكردند از ستمى و ملحق نشدند بعدلى و بتحقيق كه ما هر اينه اميدواريم در اين كار خلافت اين كه اسان گرداند خدا از براى ما دشوار انرا و سهل گرداند از براى ما كوهسار انرا اگر بخواهد خدا و سلام بر تو

( . شرح نهج البلاغه لاهیجی، ص 288و289)

شرح ابن ابی الحدید

70 و من كتاب له ع إلى سهل بن حنيف الأنصاري- و هو عامله على المدينة- في معنى قوم من أهلها لحقوا بمعاوية

أَمَّا بَعْدُ- فَقَدْ بَلَغَنِي أَنَّ رِجَالًا مِمَّنْ قِبَلَكَ يَتَسَلَّلُونَ إِلَى مُعَاوِيَةَ- فَلَا تَأْسَفْ عَلَى مَا يَفُوتُكَ مِنْ عَدَدِهِمْ- وَ يَذْهَبُ عَنْكَ مِنْ مَدَدِهِمْ- فَكَفَى لَهُمْ غَيّاً- وَ لَكَ مِنْهُمْ شَافِياً فِرَارُهُمْ مِنَ الْهُدَى وَ الْحَقِّ- وَ إِيضَاعُهُمْ إِلَى الْعَمَى وَ الْجَهْلِ- فَإِنَّمَا هُمْ أَهْلُ دُنْيَا مُقْبِلُونَ عَلَيْهَا وَ مُهْطِعُونَ إِلَيْهَا- قَدْ عَرَفُوا الْعَدْلَ وَ رَأَوْهُ وَ سَمِعُوهُ وَ وَعَوْهُ- وَ عَلِمُوا أَنَّ النَّاسَ عِنْدَنَا فِي الْحَقِّ أُسْوَةٌ- فَهَرَبُوا إِلَى الْأَثَرَةِ- فَبُعْداً لَهُمْ وَ سُحْقاً- إِنَّهُمْ وَ اللَّهِ لَمْ يَفِرُّوا مِنْ جَوْرٍ- وَ لَمْ يَلْحَقُوا بِعَدْلٍ- وَ إِنَّا لَنَطْمَعُ فِي هَذَا الْأَمْرِ أَنْ يُذَلِّلَ اللَّهُ لَنَا صَعْبَهُ- وَ يُسَهِّلَ لَنَا حَزْنَهُ إِنْ شَاءَ اللَّهُ- وَ السَّلَامُ عَلَيْكَ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ قد تقدم نسب سهل بن حنيف- و أخيه عثمان فيما مضى- . و يتسللون يخرجون إلى معاوية هاربين في خفية و استتار- . قال فلا تأسف أي لا تحزن- و الغي الضلال- . قال و لك منهم شافيا- أي يكفيك في الانتقام منهم و شفاء النفس من عقوبتهم- أنهم يتسللون إلى معاوية- .

قال ارض لمن غاب عنك غيبته- فذاك ذنب عقابه فيه- . و الإيضاع الإسراع- وضع البعير أي أسرع و أوضعه صاحبه- قال

  • رأى برقا فأوضع فوق بكرفلا يك ما أسال و لا أعاما

- . و مهطعون مسرعون أيضا- و الأثرة الاستئثار- يقول قد عرفوا أني لا أقسم إلا بالسوية- و أني لا أنفل قوما على قوم- و لا أعطي على الأحساب و الأنساب كما فعل غيري- فتركوني و هربوا إلى من يستأثر و يؤثر- . قال فبعدا لهم و سحقا- دعاء عليهم بالبعد و الهلاك- . و روي أنهم لم ينفروا بالنون من نفر- ثم ذكر أنه راج من الله- أن يذلل له صعب هذا الأمر و يسهل له حزنه- و الحزن ما غلظ من الأرض- و ضده السهل

( . شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج18، ص 52و53)

شرح نهج البلاغه منظوم

(70) و من كتاب لّه عليه السّلام (إلى سهل ابن حنيف الأنصارىّ، و هو عامله على المدينة في معنى قوم مّن أهلها لحقوا بمعاوية:)

أمّا بعد، فقد بلغنى أنّ رجالا مّمّن قبلك يتسلّلون إلى معاوية فلا تأسف على ما يفوتك من عددهم، و يذهب عنك من مّددهم، فكفى لهم غيّا وّ لك منهم شافيا، فرارهم مّن الهدى و الحقّ، و ايضاعهم إلى العمى و الجهل، و إنّما هم أهل دنيا مقبلون عليها، و مهطعون إليها، قد عرفوا العدل و رأوه و سمعوه و وعوه، و علموا أنّ النّاس عندنا في الحقّ أسوة، فهربوا إلى الأثرة، فبعدا لهم و سحقا إنّهم- و اللَّه- لم يفرّوا من جور، وّ لم يلحقوا بعدل، وّ إنّا لنطمع في هذا الأمر أن يّذلّل اللَّه لنا صعبه، و يسهّل لنا حزنه، إن شاء اللَّه، و السّلام عليك.

ترجمه

از نامه هاى آن حضرت عليه السّلام است، بسهل ابن حنيف انصارى (ره) (برادر عثمان ابن حنيف، و اين سهل يكى از دوستان با وفاى حضرت أمير المؤمنين (ع) است و از آن 12 نفرى است كه در مسجد بهنگام خلافت ابى بكر برخاسته، و او را نكوهش كردند، علّامه طباطبائى در رجال فرمايد: او از طرف حضرت بر مدينه و فارس و بصره حكومت كرده، و از حاضرين در صفّين، و از شرطة الخميس يعنى از كسانى كه تا پاى جان حاضر شدند جنگ را بسود حضرت تمام كنند ميباشد، و حضرت بهشت را براى او ضامن شده، وفاتش در كوفه سنه 38 هجرى است، و حضرت خود او را كفن كرده، و در نماز بر او 25 تكبير گفته و فرموده اند اگر هفتاد تكبير بر او بگويم اهليّت آنرا دارا است) و اين نامه را حضرت بهنگام فرماندارى سهل در مدينه بوى نگاشته اند، در باره دسته از اهل مدينه كه بمعاويّه پيوسته بودند.

مرا رسيده است از كسانى كه نزد تو هستند مردمى بمعاويّه مى پيوندند، پس تو با از دست رفتن آنان و كم شدن ياريشان نوان و اندوهگين مباش، اين تو را بس كه فرار آنان از حقّ و هدايت، و شقاوتشان بكورى و نادانى براى آنها گمراهى و براى تو شفا دهنده است (كه از رنج كارشكنى آنان عليه خودت آسوده خواهى شد آرى) اينان دنيا پرستانند كه بسوى آن شتافتند، با اين كه حق و دادگرى را (در ما) ديده و شناخته و شنيده و حفظش كردند، و دانستند مردمى كه نزد ما هستند در حق مساوى اند (و كسى را در تقسيم بر ديگرى امتيازى نيست، و دانستند كه نزد معاويه از دين و داد اثرى نيست) با اين حال گريختند تا مگر سود ديگران را بخويش اختصاص دهند، خداى اينان را از رحمتش دور بدارد، سوگند با خداى كه اينان نه از ستم گريختند، و نه بعدل و داد پيوستند. و ما از خداوند چشم آن داريم كه دشوارترين امر را بر ما آسان گيرد و ناهمواريش را هموار سازد. در پايان درود خداى بر تو باد

نظم

  • بدى سهل حنيف از خيل انصارامير المؤمنين ع را ياور و يار
  • ز نزد شه به يثرب حكمران بوبدو عنوان چنين شهنامه فرمود
  • اگر قومى ز تو پيمان شكستندبپور هند اندر شام بستند
  • مباش از رفتن آنان تو در غمچه غم گر شد ز دريا خاشه كم
  • گر از حقّ و هدايت در فراراندبكورىّ و جهالت قرن و ياراند
  • بر آنان گمرهى ميدان كه كافى استتو را رفتارشان از رنج شافى است
  • شدى آسوده زين دنيا پرستانولى آنان بسوى آن شتابان
  • و حال آنكه عدل و داد ديدندبنزد ما و از ما آن شنيدند
  • ز رفتار خوش ما گشته محظوظبگوش جانشان نيكى است محفوظ
  • بقانون نزد ما ملّت مساويستكسى را بر ديگر كس برترى نيست
  • و حال اين ز ما دورى گزيدند بسوى پور سفيان (لعنة اللَّه عليه) ره بريدند
  • مگر كز قسمت اشخاص ديگرفتدشان در كف آنجا بيشتر زر
  • هلا از حق بر اينان باد لعنتبدارد دورشان از مهر و رحمت
  • نكردندى ز ما جز داد ديداربجان بيداد را گشته خريدار
  • مرا باشد ز درگاه خداونداميد آنكه بگشايد همه بند
  • بما آسان همه دشوار سازدهمان الطاف خود را يار سازد
  • بكس خلّاق گيتى چون بياريستچه غم گر خلق گيتى زو فرارى است

( . شرح نهج البلاغه منظوم، ج8، ص 241-244)

منبع:پژوهه تبلیغ

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

جدیدترین ها در این موضوع

No image

خطبه 236 نهج البلاغه : ياد مشكلات هجرت

خطبه 236 نهج البلاغه موضوع "ياد مشكلات هجرت" را مطرح می کند.
No image

خطبه 237 نهج البلاغه : سفارش به نيكوكارى

خطبه 237 نهج البلاغه موضوع "سفارش به نيكوكارى" را بررسی می کند.
No image

خطبه 238 نهج البلاغه بخش 1 : وصف شاميان

خطبه 238 نهج البلاغه بخش 1 موضوع "وصف شاميان" را مطرح می کند.
No image

خطبه 240 نهج البلاغه : نكوهش از موضع گيرى‏ هاى نارواى عثمان

خطبه 240 نهج البلاغه موضوع "نكوهش از موضع گيرى‏ هاى نارواى عثمان" را بررسی می کند.
No image

خطبه 241 نهج البلاغه : تشويق براى جهاد

خطبه 241 نهج البلاغه به موضوع "تشويق براى جهاد" می پردازد.

پر بازدیدترین ها

No image

حکمت 139 نهج البلاغه : علمى، اخلاقى، اعتقادى

موضوع حکمت 139 نهج البلاغه درباره "علمى، اخلاقى، اعتقادى" است.
No image

حکمت 445 نهج البلاغه : راه غرور زدایی

حکمت 445 نهج البلاغه به موضوع "راه غرور زدایی" می پردازد.
No image

حکمت 289 نهج البلاغه : ضرورت عبرت گرفتن

حکمت 289 نهج البلاغه به موضوع "ضرورت عبرت گرفتن" می پردازد.
No image

حکمت 423 نهج البلاغه : اقسام روزی

حکمت 423 نهج البلاغه به موضوع "اقسام روزی" اشاره دارد.
No image

حکمت 127 نهج البلاغه : ضرورت ياد مرگ

حکمت 127 نهج البلاغه موضوع "ضرورت ياد مرگ" را بیان می کند.
Powered by TayaCMS