كلمات كليدي : برهان علامت صنعتي، برهان علامت تجاري، خداشناسي دكارت
نویسنده : عبدالله محمدي
برهان علامت صنعتی یکی از چند برهانی است که دکارت برای اثبات وجود خدا اقامه کرده است. وجه تسمیه این برهان به برهان علامت صنعتی یا علامت تجاری این است که وی در برهان خویش به تصوری از خدا استناد جسته است که خدا آن را همچون مهری که صنعتگر بر اثر خویش حک میکند در ما به ودیعه گذارده است. همانطور که یک صنعتگر پس از ساختن محصول علامت تجاری خود را بر روی آن درج می کند، خدا نیز پس از آفرینش انسان مفهوم «خدا» را به عنوان علامت خود در وجود انسانی قرار داده است. به عبارت دیگر دکارت در این برهان از تصور خدا برای اثبات وجود او استفاده میکند.[1]
قبل از پرداختن به اصل استدلال توجه به این نکته ضروری است که اثبات وجود خدا غیر از اهمیتی که در سایر مکاتب فلسفی دارد در فلسفه دکارت از جایگاه ویژهای برخوردار است زیرا خدا یکی از ارکان فلسفه دکارت است. چرا که از سویی در فلسفه او بعد از اثبات خدا میتوان به اثبات جهان مادی پرداخت و از سوی دیگر ارزش شناخت در فلسفه دکارت وابسته به پذیرش فریبکار نبودن خداوند است.
مقدمات برهان دکارت
1- مفهوم خدا یا کمال مطلق در ذهن من هست.
2- این مفهوم به عنوان یک موجود و با قطع نظر از محتوا نیاز به علت وجودی دارد.
3- صرفنظر از اینکه معلول امری ذهنی یا عینی باشد علت آن باید دارای وجود عینی باشد.
4- ضروری است که علت در مقایسه با معلول از کمال و غنای بیشتری برخوردار باشد.
5- کاملتر بودن علت از معلول درباره معلولهای ذهنی و مفاهیم نیز صادق است.
6- این کمال نه در من و نه در هیچ موجود متناهی دیگری یافت نمی شود.
نتیجه: از آنجا که مفهوم «خدا» حاکی از کمال نامتناهی است پس باید واقعیتی در خارج به عنوان علت آن باشد که همین درجه از کمال را به نحو عینی دارا باشد و این موجود جز خدا نیست.
دکارت خود در مواضع متعدد به توضیح هر یک ازمقدمات استدلال پرداخته است. او در توضیح مقدمه اول و مقصودش ازخدا میگوید:
«مراد من از کلمه خدا جوهری است نامتناهی، سرمد، تغییر ناپذیر، قائم به ذات، عالم مطلق، قادر مطلق، که خود من و هر چیز دیگر را آفریده و پدید آورده است.»[2]
در توضیح مقدمه دوم باید گفت هر مفهومی از جهتی دارای حیث واقع نمایی و از جهت دیگر دارای واقعیتی خاص بوده و موجودی از موجودات جهان تلقی میشود. باتوجه به حیثیت دوم، مفهوم نیز باید دارای علتی باشد که آن را پدید آورده است.
دکارت میگوید:
«واقعیت ذهنی هریک از مفاهیم ما باید علتی داشته باشد که همین واقعیت را نه فقط به نحو ذهنی بلکه به همان صورت یا به نحو والاتر در خودش داشته باشد.» [3]
در مقدمه سوم به این نکته اشاره میشود که هر معلولی از آن جهت که معلول است نیازمند علتی است؛ ذهنی یا خارجی بودن معلول در نیازمندی آن به علت تاثیری ندارد.
«این حقیقت نه تنها در مورد معلول هایی که به اصطلاح فلاسفه واقعیتی بالفعل دارند بلکه در مورد مفاهیمی هم که به اصطلاح آنها فقط واقعیت ذهنی می شوند نیز واضح و بدیهی است .» [4] به عبارت دیگر نیاز معلول به علت واقعی و عینی تنها منحصر به موجودات خارجی نیست بلکه مفاهیم ذهنی را نیز شامل میشود.
از سویی میدانیم که هر علتی باید کمال موجود در معلول را به نحو کاملتر دارا باشد تا بتواند آن را به معلول خود اعطا کند. دقت در حقیقت وجود بخشی علت این موضوع را که مفاد مقدمه چهارم استدلال است، آشکار و از نظر دکارت بدیهی مینماید:
«این اصل مستلزم این است که اگر الف دارای خصوصیت ب باشد علتی که به وجود آورنده الف است باید دست کم همان مایه از خصوصیت ب را که در الف موجود است دارا باشد. دکارت این اصل را بدیهی و یا امری می داند که با نور فطرت آشکار می شود.»[5]
مقدمه پنجم این نکته را توضیح میدهد که کاملتر بودن علت تنها در معلولهای خارجی و واقعیات بالفعل صادق نیست. بلکه هر مفهومی نیز باید دارای علتی باشد که کمالاتی را که آن مفهوم حکایت میکند کاملتر ازخود مفهوم دارا باشد. به عبارت دیگر اگر به مفهوم خدا تنها به عنوان یک مفهوم و حیثیت دوم آن، موجود بودن مفهوم در ذهن، نظر کنیم کمال و واقعیتی بیش از سایر مفاهیم ندارد اما اگر جنبه حکایتگری و آینه بودن این مفهوم را در نظر بگیریم تفاوت عظیمی بین این مفهوم و سایر مفاهیم می بینیم. زیرا مفهوم خدا حاکی از کمال نامتناهی است و سایر مفاهیم از کمالات محدود و متناهی حکایت می کنند. چرا یک مفهوم حاکی از درجه خاصی از کمال است نه کمتر و نه بیشتر. علت این امر در واقعیتی است که این مفهوم از آن حکایت می کند. مثلاً در مورد تصویری که فردی زیبا را نشان میدهد علتی وجود دارد که چرا این درجه خاص از کمال را نشان می دهد. علت این امر باید فردی در خارج باشد که همین زیبایی را به نحو عینی در خود داشته باشد. به همین دلیل هرگز باور نمیکنیم که این تصوری متعلق به شخصی زشت رو باشد.[6] توضیح مقدمه پنجم استدلال را با ذکر بیانی دیگر خاتمه میدهیم که هر تصوری علتی دارد و حاکی از محتوای علت خویش است و هرچه محتوای ارائه شده از سوی آن تصور کاملتر باشد علت آن تصور هم به همان نحو کاملتر خواهد بود وگرنه هرگز نمی توانست مفهوم خود را در ذهن ما ایجاد کند.[7]
آخرین مقدمه استدلال این نکته را تبیین میکند که هیچ موجود متناهی نمیتواند علت امری نامتناهی باشد زیرا نه در خود ما و نه در هیچ موجود محدود دیگر این درجه از کمال یافت نمی شود پس باید علت مفهوم کمال مطلق، خود موجودی باشد که واجد کمال مطلق و نامتناهی است.
برخی معتقدند برهان علامت صنعتی دو تقریر دارد که در تقریر اول صرفاً از تصور ومفهوم خدا به هستی عینی او استدلال میشود، اما در تقریر دوم علاوه بر مفهوم خدا به عنوان کمال مطلق و هستی نامتناهی از مخلوق بودن انسان نیز برای برهان استفاده میگردد. به عبارت دیگر تقریر نخست از معلولیت مفهوم خدا به وجود علت آن یعنی ذات کامل و نامتناهی پی میبرد اما تقریر دوم علاوه بر استفاده از معلولیت مفهوم خدا از معلولیت ذات و هستی خود نیز استمداد می جوید.[8] اما عدهای چون کاپلستون تقریر دوم را تکلمهای بر تقریر اول میدانند. ما برای پرهیز از طولانی شدن متن، مقدمات هر دو تقریر را در یک استدلال آوردیم.
برخی از اشکالات به برهان علامت صنعتی
اشکال اول: مفهوم نامتناهی مفهومی سلبی است که با سلب امر متناهی فهمیده میشود همانطور که از طریق سلب حرکت به مفهوم سکون و از طریق سلب نور به مفهوم ظلمت پی میبریم. بنابراین ممکن است که خود من علت این مفهوم نامتناهی باشم و لزومی ندارد خدا را علت ایجاد این مفهوم بدانیم.[9]
پاسخ اشکال اول: پیش از آنکه من مفهوم متناهی را در خود بسازم خداوند مفهوم نامتناهی را در من قرار داده است . یعنی مفهوم نامتناهی نمیتواند از سلب مفهوم متناهی به دست آمده باشد بلکه برعکس این مفهوم صرفاً از طریق جوهری نامتناهی و موجودی کامل در من نهاده شده است .[10]
اشکال دوم: در زمان دکارت به مقدمه اول این استدلال اشکالات متعددی وارد شد. خلاصه همه اشکالات این بود که ما هیچ مفهومی از خدا در ذهن خود نداریم، زیرا او موجودی نامتناهی است وما نمیتوانیم تصوری از او داشته باشیم. این اشکال به دیدگاهی نزدیک است که به الهیات سلبی شهرت یافته است. طرفداران این نظریه با بیانهای متعدد اثبات این نکته را دنبال میکنند که خدا ویژگی های منحصر به فردی دارد که او را از همه موجودات جدا میسازد. اختلاف کیفی و کمی او با مخلوقات به حدی است که هیچگونه سخن معناداری درباره خداوند، اوصاف وافعال او نمیتوان گفت. او در ورای حدود و معانی متناهی و امکانی قراردارد. مفاهیم و تصوراتی که ما در زبان خود بکارمیبریم متناسب با این عالم و برگرفته از امورمحسوس و محدود آن است. بنابراین ماهیچ مفهومی ازخدا در ذهن خود نداریم و درباره اوهیچ نمیتوانیم بگوییم.[11]
پاسخ اشکال دوم: پاسخ دکارت همواره این بوده است که من «مفهوم» را به عامترین معنای آن به کار میبرم که شامل هر چیزی میشود که آن را به نحوی میفهمیم. از آنجا که هر کس معنای «ذات کامل نامتناهی» را میفهمد و «فهمیدن» هم به معنای «مفهوم» داشتن از یک چیز است، پس همه انسانها حتی کسانی که «ذات کامل» را منکرند فهمی از آن دارند و ایشان در واقع مصداق این مفهوم را انکار میکنند. دکارت میگوید معترضین واژه «مفهوم» را به معنای حسی و خیالی آن محدود کرده و چون ما صورت حسی و خیالی از خداوند نداریم گمان میکنند مفهومی هم از خدا نداریم اما من معنای مفهوم را به ادراک عقلی هم اطلاق می کنم و اگر کسی بخواهد چنین ادراکی نسبت به خدا را نیز انکار کند این به معنای تعطیل باب گفتگو و مفاهمه است چون تا چیزی را تصور نکنیم نمی توان در اثبات و انکار آن سخنی گفت.[12]