كلمات كليدي : جامعه شناسي نظم، توماس هابز، اميل دوركيم، تالكوت پارسونز، ماكس وبر، دروني شدن، نهادينه شدن
نویسنده : داود كريمي
جامعهشناسی بهعنوان یک رشته دارای دو مسأله اساسی است: یکی مسئله نظم، که در منابع جامعهشناسی به مساله هابزی معروف است؛ دوم مساله تغییر، که به مساله مارکسی معروف شده است. در مورد مساله نظم سوال اساسی این است که چگونه نظم اجتماعی (Social order) دوام مییابد و جنگ همه علیه همه درنمیگیرد، نظم اجتماعی چگونه حفظ میشود و چگونه باقی میماند.[1]
نظم در لغت بهمعنای آرایش، ترتیب و توالی است.[2] معنی مفهومی نظم در حوزههای مختلف متفاوت و بسیار مبهم است ولی در یک تعریف، نظم اجتماعی نتیجه نفوذ متقابل مجموعههای مشترک آرمانی و هنجاری با شبکههای فرصتی و تعاملی کنشگران فردی و جمعی است.[3]
در میان جامعهشناسان کلاسیک دورکیم را پدر جامعهشناسی نظم میدانند و پارسونز را از پیشگامان معاصر جامعهشناسی نظم قلمداد میکنند. مهمترین مساله نظم اجتماعی برای دورکیم و تا حدودی فردیناند تونیس، اعتماد و همبستگی اجتماعی است. یعنی اینکه بدون انسجام و نوعی اعتماد، پایداری نظم اجتماعی ممکن نیست. از نظر مارکس و وبر، قدرت و استثمار، از اهمّ مسائل نظم است.[4]
نظریهپردازان نظم
- توماس هابز (Thomas Hobbes:1588-1679)؛ هابز ایجاد و بقاء جامعه و نظم اجتماعی را برمحور قرارداد اجتماعی میداند. به نظر او انسان موجودی خودخواه است و صرفا به ارضای امیال فردی علاقمند میباشد بنابراین روابط انسانی مبتنیبر اصل رقابت است اما از طرفی ارضای امیال فردی نمیتواند با وجود هرجومرج در جامعه امکانپذیر باشد راهحل نهایی آن است که انسانها با یکدیگر همآوازه شده و یک قرارداد اجتماعی را بهوجود آورند. این قرارداد اساس ایجاد نظم اجتماعی در جامعه است. در ضمن برای اجرای قرارداد اجتماعی مورد توافق یک قدرت شهریاری (یک قدرت بیغرضانهای که بر روابط بین افراد نظارت دارد) لازم است که از این قرارداد اجتماعی حراست کند.[5]
- اگوست کنت (August Comte: 1798-1857)؛ کنت در بررسی نظم اجتماعی، به اجزای تشکیلدهنده یک نظام اجتماعی میپردازد. البته او افراد جامعه را بهعنوان اجزای عنصری نظام اجتماعی تلقّی نمیکند او خانواده، طبقات و شهرها را به ترتیب به سلولها، بافتها و کل بدن موجودات زنده تشبیه میکند.[6]
از نظر کنت عوامل استقرار نظم عبارتاند از:
الف) وجود نهادهای مرتبط با یکدیگر در سطح جامعه: خانواده و طبقات اجتماعی، که در واقع استخوانبندی جامعه را تشکیل میدهند.
ب) زبان: از نظر کنت زبان ظرفی است که در بستر آن ما با یکدیگر و با مردمی که در گذشته زندگی میکردهاند ارتباط برقرار میکنیم، و دارای فرهنگی مشترک میشویم. زبان، ما را به همزبانیهای ما پیوند میدهد و بدون یک زبان مشترک، انسانها هرگز نمیتوانند به همبستگی و توافق دست یابند و در نتیجه هرگونه سامان و نظمی امکانپذیر نیست.
ج) نظام اعتقادی مشترک: از نظر کنت جامعه برای نظم نیاز به ارزشهای مشترکی دارد که این امر اغلب از طریق دین ایجاد میگردد. دین باعث ایجاد ارزشهای مشترک میشود و همبستگی اجتماعی را تسهیل میکند.
د) تقسیم کار: جامعه دارای نهادها و گروههای مختلف شغلی و اجتماعی است که با افزایش جمعیت، هر کدام در امور خاصی تبحر و تخصص بیشتری یافتهاند. این وابستگی باعث تسهیل در نظم اجتماعی میشود چرا که نیازهای این گروهها نسبت به هم، آنها را در ارتباطی مستمر و مداوم با یکدیگر نگه میدارد. تقسیم کار از طریق ایجاد حسّ وابستگی به دیگران، باعث افزایش همبستگی انسان میشود. [7]
- دورکیم (Emile Durkheim:1858-1917)؛ از آنجا که دورکیم ریشه پدیدههای اجتماعی را در محیط اجتماعی میجوید نه در نهاد انسان، استدلالهایی از نوع هابز که قرارداد را اساس نظم اجتماعی میداند، طرد مینماید. به نظر وی عنصر اصلی تداوم حیات اجتماعی که علیرغم تغییرات در روابط ما و پرسنلی که سازنده آن است استمرار مییابد، نظم اخلاقی (مجموعهای از قواعد حاکم بر روابط اجتماعی) است.[8]
به نظر دورکیم عنصر اخلاقی، حافظ همبستگی و نظم است. جامعه مجموعه کلی از افراد نیست بلکه واقعیتی کیفی یگانهای میباشد. رسم و سنن اجتماعی بر عقل منفرد افراد مسلط هستند و جامعه با نظم و متعادل دارای وحدتی اخلاقی است و حرکت اصلی جامعه حرکتی است از همبستگی مکانیکی به ارگانیکی. به نظر دورکیم در جامعه ابتدایی همبستگی مکانیکی مبتنیبر "وجدان جمعی" بود ولی در جامعه مدرن "تقسیم کار" جای وجدان جمعی جامعه سنتی را میگیرد و تقسیم کار تنها در شرایط نرمال موجب همبستگی میگردد. تقسیم کار در شرایط آنومی یعنی بیهنجاری همبستگی اجتماعی را بهدنبال نمیآورد.[9]
اما مسئله اصلی این است که تقسیم کار چگونه به حفظ نظم اجتماعی کمک میکند؟ دورکیم مدعی است که تقسیم کار نهتنها بهمنزله نیروی اقتصادی بلکه بهمثابه نیروی اخلاقی نیز عمل میکند. آنگاه که جامعه بهکلی به تقسیم کار متکی باشد نیز به تودهای از اتمهای قرار گرفته در کنار یکدیگر بدل نمیشود. بلکه پیوند اعضاء به یکدیگر عمیقتر و فراتر از لحظات کوتاهی است که مبادله در آن انجام میپذیرد. نهادهای اجتماعی مدرن متقابلا به یکدیگر وابستهاند. برای مثال، اقتصاد به خانواده وابسته است تا با جامعهپذیر کردن افراد، کارکنانی منظم و باانگیزه تربیت کند. بههمین ترتیب نیز خانواده برای پیدا کردن شغل و کسب درآمد که تشکیل خانواده را ممکن میسازد، به اقتصاد وابسته است.[10]
- تالکوت پارسونز (Talcott Parsons:1902-1977)؛ به اعتقاد پارسونز ما در جامعه با مسالهای بهنام انتقال ارزشهای اساسی به افراد روبرو هستیم و این ارزشها هستند که کیفیت عمل افراد را تعیین میکنند و در بقاء نظم سهیماند. در هر جامعهای مجموعه قواعدی وجود دارد که آنچه را که هر فرد بایستی انجام دهد تعیین میکند به این مجموعه قواعد "هنجار" میگویند. او معتقد است که افراد هنجارها و ارزشها را درونی میکنند. این مدل درونیشده (Internalization) ارزشها و هنجارها قدرت پیشبینی در فعالیتهای روزمره را افزایش میدهد. در واقع زمانی که مردم سعی میکنند به شیوههای مورد انتظار دیگران عمل کنند، در واقع بهخاطر ترس از تنبیه همراه با انحراف، برخود لازم میبینند تا براساس شیوهها و الگوهای استقرار یافتهای عمل کنند که در جریان انتظارات متقابل مردم بهوجود آمده و ادامه یافته است.[11]
در حقیقت مساله اساسی نظریه تحلیل کنش پارسونز، مسئله نظم اجتماعی است. پارسونز چهار شکل کارکردی عام را برای هر نظام اجتماعی در هر سطحی مطرح مینماید: انطباق با محیط، دستیابی به هدف، انسجام و حفظ انگارههای فرهنگی. پارسونز مشکل اساسی نظم اجتماعی را عمدتا در بعد انسجامی میبیند. او حل مسئله نظم را در وهله اول منوط به تنظیم هنجاری روابط بین واحدها بر مبنای اصول مشترک ارزشی که از طریق نهادینه شدن اجتماعی و فرهنگی میسر میشود و در وهله دوم تنظیم هنجاری درون واحدی از طریق درونیکردن فرهنگ، ممکن میداند.[12]
- ماکس وبر (Max Weber: 1864-1920)؛ به نظر وبر «بین سازمان ساختهای اجتماعی و ماهیت تمایلات فردی، روابط نظامیافتهای وجود دارد.» تمایلات انسان، درون جامعه شکل میگیرد، فرد با قرار گرفتن در متن جامعه خویش ارزشها را درونی میکند، بنابراین نظم اجتماعی ریشه در سازمان جامعه، ایستارها و ارزشهای آن دارد.[13]
یأس وبر نسبت به نظم در جوامع معاصر در این نکته نهفته است که وبر بیم آن دارد که با گسترش سریع بوروکراسی و عقل ابزاری، نظم نوین خصلت قفس آهنین بهخود گیرد. با عقلانی شدن همه چیز در جامعه هنجارها نیز صبغه عاطفی خود را از دست میدهند و همه چیز وارد محاسبه عقلی میشود و عنصر آزادی، اراده و ذهنیت فرد حذف شده است.[14]
- جاناتان ترنر (Jonathan Turner: 1942)؛ ترنر سه فرایند را جزء خصائل عام هر جهان اجتماعی میداند. این فرایندها عبارتاند از؛ فرایند تجمع، فرایند تفکیک و فرایند انسجام. ترنر انسجام را فرایند سازماندهنده نظم اجتماعی میداند که واحدهای اجتماعی منفک را به یکدیگر مرتبط میسازد.[15]
نظم اجتماعی در دیدگاهها و نظریههای جامعهشناسی
- دیدگاه کارکردگرایان؛ کارکردگرایی (Functionalism) جامعه را در یک نظم مستقر یافته میبیند و به تحلیل ارکان اصلی این نظم میپردازد. و معتقد است که جامعه مانند یک موجود زنده بهصورت نظامی هماهنگ عمل میکند. کارکردگرایان در راستای تحلیل نظام اجتماعی، مفاهیمی مانند نقش یا کارکرد، انسجام و یکپارچگی، سازگاری و انطباقپذیری و ضرورتهای کارکردی را مطرح میسازند. از نظر آنها جامعه نظامی است متشکل از اجزایی که هر یک در بقا و استقرار نظام، نقش و کارکردی دارند. در این میان کارکرد برخی از اجزاء برای نظام از اهمیت بیشتری برخوردار است. تا آنجا که جامعه بدون کارکرد برخی از ارکان و اجزاء اصلیاش، یکپارچگی و انسجام اصلی خود را از دست میدهد و قادر به ادامه حیات نیست. از میان نهادهای اصلی جامعه، دو نهاد مذهب و قشربندی اجتماعی اهمیت بالایی دارند.[16]
- دیدگاه تضاد و ستیز؛ در اندیشه نظریهپردازان مکاتب تضاد و انتقادی، بهجای مفهوم نظم اجتماعی، بر تغییر اجتماعی تاکید میشود و به نقد اندیشههای کارکردگرایانه درباره نظم اجتماعی پرداختهاند. از جمله این انتقادات این است که؛ نظریه کارکردگرایی درباره نظم اجتماعی، نظریهای محافظهکارانه است و یک ایدئولوژی است تا یک نظریه علمی؛ اعمال قدرت در جامعه را ناچیز میانگارد، به نقش قاطع نهادهای شکل دهنده شرایط مادی زندگی توجه نمیکند، بیش از اندازه محدود و ملایم است.
نظریهپردازان مکاتب ستیز و تضاد معتقدند:
جامعه، نظامی از بخشها و اجزای مرتبط و بههم پیوسته نیست.
در جامعه نظمی هنجاری وجود ندارد، بلکه اشکال دیگر سازمان اجتماعی همیشه مانع تحقق هنجارها میشود.
میان قدرتمندان و ضعیفان، نیات معین و مشترک وجود ندارد و ارزشهای حاکم بر جامعه ارزشهای مسلط قدرتمندان است.
نهادهای سیاسی مستقر در نظم اجتماعی، نهادهای وابسته و اسبابی برای اعمال قدرت بر دیگرن بهشمار میروند و ناشی از اراده تودههای مردم نیستند.
بهدلیل اختلاف منافع ریشهای و عمیقی که بین گروهها وجود دارد، اجماع یک حالت موقتی است و ستیز در جامعه شایعتر است.
تحول انقلابی بیانگر تلاش بهسوی ایجاد یک جامعه نوینی است که در آن بیعدالتیها و نابرابریهای نظام کهن از میان میرود.[17]
- نظریه نابسامانی؛ در نظریه نابسامانی (Anomie Theory) درباره مشکلات استقرار نظم اجتماعی در جامعه صحبت میشود. رابرت مرتون از نظریهپردازان این دیدگاه در تلاش برای ساختن نظریهای برآمده که با اینکه نوعاً کارکردگراست، اما نشان میدهد که چگونه انحراف میتواند بهطور سازمانیافتهای توسط خود جامعه ایجاد شود. از نظر او، یک گسستی بین اهداف و وسایل مشروع وجود دارد، به این معنا که هدف که عبارت است از موفقیت مالی، تقریباً مورد پذیرش و پیروی همگان است، لیکن وسایل که عبارت است از راه موفقیت از طریق کار سخت، بهطور مساوی و برابر در جامعه توزیع نشده است و برای عدهای شانس بیشتری برای موفقیت وجود دارد. حاصل این عدم تجانس میان اهداف و وسایل که مرتون آن را "نابسامانی" مینامد، ایجاد فشار بر افراد برای بهکار گرفتن شیوههای دیگری برای رسیدن به موفقیت است که با شیوههای مورد قبول جامعه فرق میکند.[18]
- نظریه برچسبزنی؛ نظریهپردازان برچسبزنی مانند نظریهپردازان دیدگاههای ستیز عمدتاً استدلالهای نظریه کارکردگرایی را درباره نظم هنجاری در جامعه مورد انتقاد قرار دادهاند. به نظر نظریهپردازان برچسبزنی، استدلال کارکردگرایان مبنیبر اینکه مقررات تجلّی و نمود احساسات مشترک افراد جامعه هستند، اشتباه است. زیرا برای مثال در جامعه آمریکا، حتی در ارتباط با مقررات رسمی نیز نمیتوان گفت که آن مقررات تجلیّات خودبهخودی احساسات مشترک همه افراد هستند. روش قانونگذاری در آن جامعه پیچیده و بغرنج است. فعالیتهای گروههای فشار همراه با فعالیت متخصصین یا کسانی که منافع خاصی دارند منجر به تصویب قوانینی میشود که برای تمام افراد جامعه لازمالاجرا میشود و بنابراین، این قوانین بیانگر احساسات اکثریت کسانی که قانون برای آنها نوشته میشود نیست.
از دید نظریه برچسبزنی این نوع مطالعه، مطالعه مردمی که منحرف هستند و قانون خاصی را نقض کردهاند نیست، بلکه مطالعه مردمی است که از سوی افرادی، منحرف شناخته شده و محکوم به نقض قانون شدهاند.[19]
- دیدگاه کنش متقابل نمادی؛ نظریهپردازان کنش متقابل نمادی نیز عمدتاً استدلالهای نظریه کارکردگرایی را درباره نظم هنجاری در جامعه، مورد انتقاد قرار دادهاند. ایراد اساسی این دیدگاه به کارکردگرایی درباره شیوه اجتماعیشدن و به اصطلاح کارکردگراها مفهوم درونیکردن ارزشها و هنجارهای اجتماعی است. ایده مرکزی نظریه کارکردگرایی آن است که انسان یک عضو اجتماعیشده است. نظریهپردازان کنش متقابل نمادی، اجتماعیشدن فرد را به این معنا تکذیب میکنند.[20] نظریهپردازان کنش متقابل نمادین، اجتماعی شدن را فراگردی پویا میدانند که به انسان اجازه میدهد تا توانایی اندیشیدن را پرورش دهد و اطلاعات بهدست آمده را شکل دهد و با نیازهایش سازگار سازد.[21]
بهطور کلی، نظم اجتماعی از نظر نظریهپردازان کنش متقابل نمادی، حاصل فرآیند مستمر کنش متقابل بین اعضای جامعه است، کنش متقابل میان کسانی که وضعیتها را در نظر گرفته و به آنها عکسالعمل نشان میدهند.[22]
- روششناسی مردمی؛ این دیدگاه عمدتاً استدلالهای نظریه کارکردگرایی را درباره نظم هنجاری در جامعه و نظم مبتنیبر مقررات رسمی و مرسوم در جامعه مورد انتقاد قرار داده است. به نظر روششناسی مردمی فراهم آوردن نظم اجتماعی همان انتساب مفاهیم به وقایع است و ما از طریق رویهها و روشهایی که افراد یک جامعه بهکار میبرند تا بتوانند بفهمند "آنچه را اتفاق میافتد" یا "آنچه را او دارد به ما میگوید" میفهمیم که در آن جامعه چگونه نظم اجتماعی برقرار میشود.[23]
روششناسان مردمی برای ساخت روابط اجتماعی اصالت قائل نیستند، در واقع در دیدگاه روششناسی مردمی آنچه جامعه را بهصورت یک مجموعه بههم پیوسته در میآورد، روشهایی است که مردم از طریق آنها فرض وجود نظم و واقعیت اجتماعی را میپذیرند. بهعبارت دیگر، نظم بهوسیله افراد شرکت کننده در تعامل، به وضعیتها داده میشود و پدیدهای عینی و خارجی نیست. نظم در بطن هر جریان اجتماعی نهفته است و امر خارجی و اجتماعی نیست.[24]
مسائل اجتماعی نظم در سطوح مختلف
الف) در سطح خرد؛ "فرد" و "تعامل" دو عنصر اساسی سازنده جامعه در سطح خرد است آنچه افراد را بههم پیوند میدهد و باعث تکرار و دوام میشود تعامل است. از طریق تعامل است که "ما" یا "اجتماع" یا "گروه اجتماعی" شکل میگیرد. با تشکیل ما یا گروه است که میتوان صحبت از انگارههای منظم و نسبتا پایدار تعاملات نمود. پس در سطح خرد دو عنصر فرد و تعامل و اثر ترکیبی آنها یعنی "ما" هر سه دستاندرکار هستند.[25] لذا یکی از مقتضیات نظم خرد فراهم کردن حداقل همفکری، درک مشترک و ارزشیابی مشترک نسبی است در غیر این صورت در هر سه عنصر نظم یعنی (فرد، تعامل و گروه) اختلال حاصل میشود.[26]
ب) در سطح کلان؛ همچنانکه از سطح خرد دور میشویم شبکههایی با مراتب مختلف از افراد و "ماها" یا گروهها و تعاملات آنها مطرح میشود. در سطح کلان جامعه کل احتیاج به نظمی فراگیر دارد بهطوری که نظم کلان بتواند دربرگیرنده نظمهای متعدد در سطح خرد باشد. با تشدید فرایند تفکیک و تکثیر گروهبندیهای اجتماعی و ماهای مختلف اهمیت اساسی مسائل اجتماعی در سطح کلان افزایش مییابد.[27]