كلمات كليدي : دين پژوهي، روش جامعه شناختي در دين پژوهي، ماكس وبر، لنين
نویسنده : عبدالله محمدي
در زمینه رویکرد جامعه شناختی به دین، سابقه ملاحظه اندیشه ورانه رابطه بین دین و جامعه، به یونان باستان باز میگردد و تا کنون نیز ادامه دارد. دین در این دیدگاه، همواره با عوامل اجتماعی گوناگون به طور عمیق رابطهای تنگاتنگ داشته و تبیینی از دین که فاقد جنبه جامعهشناختی باشد کامل نیست. گرچه تقریباً هرنظریهای در باب دین، به گونهای به کار کرد اجتماعی آنهم توجه دارد ولی این رویکرد، کارکرد اجتماعی دین را محورد و اساس قرار میدهد. حتی گاهی دین تنها به عنوان پدیدهای اجتماعی معرفی میشود[1]. در این زمینه ماکس وبر و لنین از مشهورترین افرادی هستند که نگاهی جامعهشناسانه در تحلیل دین دارند.
رهیافت ماکس وبر(1864-1920)
در زمینه مطالعات اجتماعی دو رویکرد غالب وجود دارد. نخست کسانی که در اثر تأثیرپذیری از طبیعت گرایی، تلاش میکردند با بهرهبردن از قواعد علوم طبیعی و همسانسازی علوم انسانی با علوم طبیعی، به تبیینهای علّی و فراگیر دست یابند. به نظر این گروه علوم انسان از علوم طبیعی جدا نیست و اینجا هم میتوان به قوانین کلی و عامی دست یافته و آنها را به دیگر جوامع تعمیم داد. این روش «تبیینی» نام گرفت. در مقابل عدهای معتقد شدند در علوم انسانی، موضوع مطالعه فاعل مختاری است که هر فعل آن هدف و جهت گیری خاصی دارد و بر خلاف شیء طبیعی، همواره واکنشهای ثابت از او سر نمیزند. بنابراین بجای پرداختن به علل کلی یک حادثه، باید معنی یک حادثه یا عمل در یک زمینه خاص اجتماعی مورد مطالعه باشد. روش دوم که «تفسیر یا تفهم» نام دارد بجای تحلیل عوامل ساختاری بر درک معانی و انگیزههای کنشهای فردی متمرکز میشود[2].
ابتکار ماکس وبر در این زمینه این بود که نه تفسیر و تفهم را به تنهایی کافی دانست و نه تبیین علّی محض را بلکه هر دو را مکمل هم تلقی کرد. به نظر او تفهم اعتبار علمی خود را از روشهای تبیینی کسب میکند و تبیین نیز معقولیت خود را از تفهم میگیرد. چون مادامی که تبیین صرفاً به بیان روابط علّی محدود باشد، اهداف و انگیزههای انسانی آن برای ما پوشیده خواهند ماند.[3]
«وبر» همین روش را در دین پژوهی جامعه شناختی به کار گرفت. به اعتقاد او دین«روابط انسانها با نیروهای فوق طبیعی است که شکل دعا، قربانی و عبادت را به خود میگیرند»[4]. او وظیفه جامعه شناسی را مطالعه جوهر دین نمیداند بلکه مطالعه رفتار دینی را هدف قرار میدهد. در نظریه وبر چند مفهوم نقش کلیدی دارد:
1. کاریزما: کشش و نیرویی که ناشی از جاذبهها و ویژگیهای فردی است. که یا ذاتی و یا اکتسابی است.
2. روح: نه جان است و نه شیطان و نه خدا. موجودی نامتعین، مادی ولی نامرئی، غیر متفرد ولی با اراده است. این مفهوم از رفتارهای دینی انتزاع شده است. اوائل تصور میشد موجودات خاصی پشت اشیاء یا حیوانات یا اشخاص کاریزماتیک وجود دارند. و با نیروی ویژهای که به آنها میدهند موجب رفتارهای خارق العادهای میشوند. بدینگونه اعتقاد به ارواح پیدا شد. ارواح ممکن است مقدس یا ناپاک باشند ولی به هر حال در سرنوشت فرد و جامعه دخالت دارند[5].
3. جان: وبر به وضوح تمایز روح و جان را بیان نمیکند. او معتقد است جان، موجود مستقلی است که درون اشیاء طبیعی، پشت یا نزدیک آنهاست. در بدن انسان هم وجود دارد و هنگام خواب، بیهوشی، مستی یا مرگ از آن جدا میشود. جان به عنوان موجود مستقلی در قبال بدن نیست، حتی در ادیان رستگاری[6].
4. تابووتوتم: تابو یعنی تحریم و ممنوعیت از برخی اعمال. با اعتقاد به وجود ارواح و حلول آنها در افراد، علت برخی حوادث غیرعادی با ارواح ارتباط یافت. در هر صورت امکان صدمه زدن ارواح به افراد وجود داشت و همه سعی میکردند از خشمگین کردن ارواح بپرهیزند. اگر روح در بدن شخصی حلول میکرد دیگران خود را از او دور میکردند و او هم خود را از دیگران وحتی بدن خود دور میکرد. بدینسان مفهوم«تابو» پدید آمد. تابوها نظامی از هنجارها را تشکیل دادند که بر اساس آنها کنشهای خاص تحریم میشود. حتی ارتکاب آنها مجازات مرگ دارد. وبر معتقد بود تابو غالباًدر ارتباط با منافع اقتصادی و اجتماعی شکل میگیرد و مثل محافظت از جنگلها وحیاتوحش، نگهداری از کالاهای کمیاب، حفظ غنایم جنگی، حفظ پاکی خون و اعتبار طبقاتی. در اثر رابطه میان یک شیء یا حیوان تابویی با یک گروه اجتماعی،«توتمیزم» پدید میآید. مثلاً حیوان توتمی یک نهاد خانوادگی است. پس از آن که اعضاء گروه از گوشت حیوان مصرف کردند، از روح او برخوردار شده و یک گروه توتمی پدید میآید[7].
5. خدا: مفهوم خدا بر اساس رشد تاریخی فهم بشر از خود، جامعه و محیط طبیعیاش، به تدریج و مرحله به مرحله رشد کرد. ابتدا خدا به موجودی اطلاق میشد که جریان یک رویداد معمولی را کنترل میکند. در این مرحله هر خدایی مسؤول کاری است. خانواده و گروههای سیاسی خدای خاص خود را دارند که ضامن موفقیت آنهاست. همچنین گروههای حرفهای و شغلی خدای خاص خود را دارند. کمکم برخی خدایان مثل خدای آسمان و ستارگان برخدایان دیگر غلبه یافته و منزلت بیشتری پیدا کردند. انضباط بیشتر امور آسمانها، تبلیغات روحانیون از خدایان آسمان و ستارگان، مفید بودن این خدایان برای اقتصاد و سیاست مردم از عوامل رشد منزلت این خدایان است. با مرور زمان و رشد امپراطوری جهانی چین، گسترش طبقه برهمنان در هند و توسعه امپراطوری ایران و روم زمینهای برای تفکر یکتاپرستی و خدای جهان شد. عوامل دیگری هم به ترویج فکر توحیدی کمک کرد مانند:
تفکرات فلسفی روحانیون و مردم عادی، انحصار کنترل آب در مناطق بیابانی و کم آب خاور نزدیک(دراین مناطق آب در کنترل شاه بود و او منبع منحصر به فرد و قدرت مطلق بود. این تجربه از حاکم مطلق زمینهای برای رشد فکر خدای خالق آسمان و زمین شد که در سطح جهان فعالیت کند) در این مناطق، طبقاتی که حامل اخلاق هندی و چینی باشند و اخلاق بدون خدا را ترویج کنند وجود نداشتند و زمینه توحید بیشتر بود[8].
6. پیامبر: فردی که با برخورداری از کاریزما یک دکترین را تبلیغ میکند.
وبر با این مقدمات، رابطه بیان اعتقادات دینی و نهادهای اجتماعی را بیان میکند. او برای هر کدام از طبقات جامعه از جمله دهقانان، اشراف، نظامیان، بورژواها، پیشهوران، روشنفکران، روستاییان و... نوعی دین خاص تعریف میکند[9].
همچنین رابطه میان پروتستان و سرمایهداری، تغییر نظام صنعتی با تغییر نظام دینی و نوع ریاضت آن(ریاضت آخرتی قرون وسطایی و ریاضت دنیایی نهضت اصلاح دینی که اساس سرمایهداری است) را با جدیت تحلیل میکند و نتیجه میگیرد مجموع ساختار اجتماعی ما عمیقاً از مفاهیم دینی متأثر است. عقاید دینی و نهادهای اجتماعی جلوههای نوعی نگرش ذهنی بنیادین واحد هستند[10].
رهیافت ولادیمیر ریچارد لنین (1870-1924)
او ضمن اینکه دین را به دلیل مغایرت با مبانی مارکسیسم امری باطل می داند تلاش می کند دین را به صورت ابزار و نهاد اجتماعی تبیین کند که از منافع طبقه حاکم رد جامعه دفاع می کند.از نظر او تمام ادیان جدید ابزارهایی در دست سرمایه داران هستند که از آنها برای استثمار و تخدیر طبقه کارگر استفاده می شود. دین یکی از نتایج شرایط خاص اقتصادی حاکم بر جامعه است و با تحقق جامعه بدون اختلاف طبقاتی دین نیز ازمیان خواهد رفت.[11]
نقد و بررسی
1. به کارگیری روش تفهمی در مطالعات اجتماعی به ویژه دین پژوهی با توجه به پیچیدگی رفتار دینی از نقاط مثبت وبر است.[12]
2. اشکال عمده به وبر و سایر دین پژوهان معاصر تحت تأثیر مدرنیته این است که دین دنیوی را پیش فرض مسلّم دانسته و نقش ماورائی آن را بدون هیچ برهانی انکار میکنند. تفسیر وبر از خدا کاملاً دنیایی بوده و یکتا پرستی را یکی از نتایج پدیده سیاسی اجتماعی میداند. این امر دخالت آشکار پیش فرضهای مدرنیته در دین پژوهی است.[13]
3. او دین را یک فرآیند تکاملی تصور میکند. نتیجه تکاملگرایی این است که فرض کنیم همه جوامع از ماهیت واحد برخوردارند. تکامل گرایان تاریخ را تنها به منزلة ابزاری گزینشی برای تأیید نظرات خود استفاده میکنند و دربارة جوامع دورافتاده به تحلیلهای صرفاً ذهنی متوسل میشوند. وبر نیز همه جلوهها و مظاهر دین در تمام جوامع را دارای ماهیت واحد دانسته و از پیدایش و تطور دین به عنوان موضوعی واحد بحث میکند. برای اثبات تحلیلهای خود به قبایل دور افتاده استناد میکند و تحلیلهایی کاملاً ذهنی و بدون اتکاء بر شواهد تاریخی ارائه میکند[14].
4. وبر مانند سایر دین پژوهان که رویکرد جامعه شناختی دارند از ابعاد دیگر دین از جمله معرفت بخشی نسبت به معنای زندگی و مبدأ و معاد انسان، آثار روانی دین و...غفلت کرده است .[15]
5. جامعه شناس تنها اثبات میکند دین با نهادهای اجتماعی مرتبط است ولی اثبات انحصار این ارتباط و نفی سایر جنبهها از دسترس او دور است.[16]
6. جامعه شناس اموری را پیش فرض گرفته که اثبات آنها آسان نیست از جمله انحصار روش تبیین دین در روش تجربی، آنهم با تبیین جامعه شناختی و بشری دانستن دین[17].
7. بر اساس تفکر لنین دین هر فرد برخاسته از عوامل بنیادین اقتصادی است و هر کس باید بر اساس همان طبقه اجتماعی فکر کند در حالی که در جوامع موارد نقض و خلاف این ادعا بسیار دیده میشود.[18] همچنین این دیدگاه که افراد محکوم قوانین جامعه خویش هستند نیز در موارد بسیار نقض شده است چه بسا افرادی که برای تغییر ارزشهای حاکم بر جامعه خود اقدام کرده و موفق شدهاند.[19]