كلمات كليدي : تاريخ، كليسا، انديشمندان، جنگ جهاني، تبشير
نویسنده : محمد صادق احمدي
در تاریخ هر مکتب و دینی نظریه پردازان آن از اهمیت بسزایی برخوردارند زیرا قوام یک تفکر، به وجود متفکران پرورشدهنده آن بستگی دارد. کلیسای مسیحی و مسیحیت نیز از این قاعده مستثنی نیست. زیرا در این دین، اندیشمندان و الهیدانان،جایگاه والایی دارند و این به سبب بنای این دین بر اندیشههای ایشان است. جان بایر ناس، مورخ شهیر مسیحی در همین زمینه مینویسد: «باید گفت آن دین عیسوی که پیروان عیسی روی شالوده ایمان به او بنیاد نهادند، غالبا در صورت و معنی با تعلیم آن معلم فرق بسیار دارد...»[1]
نکته حائز اهمیت دیگر در بررسی اندیشمندان و الهیدانان مسیحی در واقع روشن شدن بیشتر زوایای تاریخ کلیسا نیز بشمار میرود و این بر اهل نظر پوشیده نیست. اکنون به برخی از مهمترین متفکران مسیحی در قرن بیستم اشاره میکنیم.
هانس کونگ
هانس کونگ در سال 1928در ایالت لوسرن Lucerneسوییس دیده به جهان گشود.او تحصیلات خود را در زمینه الهیات آغاز کرد. سپس تحصیلات خود را در دانشگاه روم تا دکتری ادامه داد و برای تکمیل و نهایی کردن رساله دکتری خود به پاریس رفت تا از رساله خود با عنوان "عادل شمردگی: آموزه کارل بارت و دیدگاه کاتولیک" دفاع کند. او در این امر موفق شد و رساله خود را در سال 1957 منتشر کرد که سر و صدای زیادی بهپا کرد.
در سال 1957 و با انتشار کتاب هانس کونگ، او از طرف دستگاه مقدس که پیش از این دستگاه تفتیش عقائد خوانده میشد، مؤاخذه شد و عدم رضایت واتیکان از کونگ نیز توسط ایشان به او گوشزد شد. کونگ پس از این سالها و تا سال 1975 با رد برخی آموزههای کاتولیکی مورد غضب کلیسا واقع شد و کلیساییان به شدت به مخالفت با او پرداختند.
در سال 1978 و با انتخاب پاپ ژان پل دوم، کلیسای روم برخورد سختگیرانهتری با کونگ در پیش گرفت.در این زمان "جماعت آموزه ایمان" اعلام کرد که کونگ دیگر یک کاتولیک بشمار نمیرود. ایشان وی را مجبور به خروج از دانشگاه توبینگن کردند تا دیگر در منصب استادی تدریس نکند،اما مقامهای دولتی کرسی استادی دیگری برای او در نظر گرفتند و او در این کرسی جدید به تدریس خود ادامه داد.[2]
هماکنون نیز کونگ با راه اندازی مدارس و پژوهشگاههایی در پی تقریب بین ادیان ایجاد صلح در سراسر جهان است.[3]
بولتمان
رودلف بولتمان در سال 1884 در ویف الستد[4] آلمان دیده به جهان گشود.او پس از گذر از دوره جوانی و با توجه به علاقه وافری که به الهیات داشت، در دانشگاههای توبینگن، برلین و ماربورگ به تحصیل الهیات پرداخت.
بولتمان پیش از آنکه یک عالم و الهیدان باشد، متخصص عهد جدید بود.در واقع او بزرگترین محقق و متخصص عهد جدید در قرن بیستم بود که بیش از هر محقق دیگری تاثیرگذاری داشت.حتی هنگامی که جنگ جهانی اول شروع شد و بسیاری از محققان دست از کار خود شستند، بولتمان به تحقیقات خود ادامه داد و یکی از پیشگامان نقادی عهد جدید به شمار میرفت.
بولتمان تا زمان بازنشستگی در سال 1951 در دانشگاه ماربورگ به عنوان استاد عهد جدید فعالیت داشت.او پس از بازنشستگی نیز استاد افتخاری دانشگاه بود و تا زمان مرگش در سال 1976 این سمت را به عهده داشت.
بارت
کارل بارت در دهم ماه می سال 1886 میلادی در خانوادهای مذهبی در شهر بازل سوئیس به دنیا آمد. پدر "کارل" کشیش بود،بنابراین او را به دانشکده الهیات در شهرهای برن، برلین، توبینگن و ماربورگ فرستاد تا در این زمینه آموزش ببیند.
بارت پس از فراغت از تحصیل در یک کلیسای اصلاح شده در سوییس مشغول خدمت شبانی شد و در آنجا تفسیر رساله به رومیان را نوشت که در دنیای لیبرال آن زمان سر و صدای زیادی بپا کرد.بارت با نوشتن این کتاب عملا به رهبر جنبش لیبرالی قرن نوزدهم تبدیل شد.
از این پس فصل جدیدی در زندگی بارت شروع شد، زیرا اندکی بعد از اینکه به شهرت رسید، ابتدا استاد افتخاری الهیات اصلاح شده در دانشگاه گوتینگن شد و پس از آن به عنوان استاد اصول اعتقادات قطعی و الهیات عهد جدید در دانشگاه مونستر پذیرفته شد و بعد به عنوان استاد الهیات نظاممند در برن مشغول به تدریس شد.
در سال 1934و با به قدرت رسیدن هیتلر و حزب نازی گروهی در میان پروتستانهای آلمان پیدا گشت که مسیحیان آلمانی خوانده میشدند. مسیحیان آلمانی با پیروزی بزرگی که در سال 1933در انتخابات رهبران کلیسا به دست آورده بودند، در پی آن بودند تا نازیسم یا ملی گرایی آلمانی را با مسیحیت تلفیق کنند و میخواستند کلیسا از نظر مذهبی، نازیسم را تایید کند.
در این هنگام بارت که به رهبر اصلی کلیسای معترف آلمان تبدیل شده بود، با مسیحیان آلمانی به مخالفت برخاست و اعلامیه بارمن را منتشر کرد. به همین علت نازیسم در سال 1935 اجبارا او را از کار برکنار کرد و پس از مدتی تمام فعالیتهای او در آلمان تعلیق شد. پس از این جریان بارت به سویس بازگشت و در بازل به عنوان استاد اصول اعتقادات قطعی مشغول به کار شد.
بارت 13 سال بعدی را در انزوا و به تدریس الهیات پرداختتا اینکه در سال 1948 ناقوس نهضت وحدت کلیساها برای اولین بار نواخته شد[5] و از او نیز برای شرکت در این شورای جهانی در آمستردام دعوت به عمل آمد.
بارت وقتی با امتناع پاپ رم و پاتریارک مسکو از شرکت در این نشست مواجه شد به شدت ناراحت شد و در واکنشی تند آنها را مؤاخذه کرد.او در قسمتی از سخنرانی مهم خود گفت: «امیدوارم این آزادی و استقلال نشانه آن باشد که خشم و اندوه حاصل از پاسخهای منفیای که از سوی کلیساهای رم یا مسکو دریافت کردهایم، کمترین تاثیر را در بحث و گفتگوهای اولین نشست ما داشته باشد!... آنها نخواستند در جنبش همه کلیساها شرکت کنند... رم و مسکو مخصوصا متحد شدند که کاری به کار ما نداشته باشند...انتظارات آنقدر گزاف است که نمیتوانیم برآورده سازیم؛ میخواهید بی هیچ قید و شرطی، دعوی برتری و تقدم شما را به جد بپذیریم و در همان حال، مشتاقانه حضورتان را انتظار بکشیم!»[6]
پس از این بارت با تجربه سلسله سخنرانیهایی رادر مورد الاهیات انجیلی آغاز کرد. در سال 1962بارت برای اولین بار از ایالات متحده آمریکا دیدار کرد و پس از چند سال در 1966 برای آخرین بار سفری به رم داشت تا به گفته خودش آرامگاه رسولان را زیارت کرده باشد.
سرانجام کارل بارت در سال 1968 در گذشت و در بازل به خاک سپرده شد.
تیلیخ
پل تیلیخ در سال 1886 در ایالت براندنبورگ آلمان دیده بهجهان گشود.پدر او کشیش یک کلیسای لوتری بود و همین امر او را به فراگیری الهیات علاقمند کرد.او سالهای نخستین زندگی خود را در مرز بین شهر و روستا گذراند و این امر سبب برخورد او با چند فرهنگ متفاوت شد.
تیلیخ برای فراگیری الهیات به تحصیل در دانشگاههای برلین، توبینگن، هال و برسلو مشغول شد تا اینکه نخستین دکترای خود رادرسال 1911 از برسلو و در سال بعد دومین دکترای خود را از دانشگاه هال دریافت کرد.در همین هنگام جنگ جهانی اول شروع شد و تیلیخ به عنوان کشیش در ارتش مشغول خدمت شد.از سال 1919 به بعد تیلیخ به تدریس در دانشگاه های برلین، ماربورگ، درسدن، لایپزیک و فرانکفورت پرداخت و سمتهای پیشین خود را نیز حفظ کرد.
در این دوره در آلمان علاقه شدیدی به فلسفه و ایدهآلیزم وجود داشت.در این سالها تیلیخ به تدریج به سوسیالیزم دینی و هستی گرایی علاقهمند شد.این مساله او را در دو مرحله با چالشی جدی مواجه کرد: از یک سو با توجه به هستیگرایی در جهان الهیات سر و صدای زیادی بپا کرد و از سویی با نگرش سوسیالیستی خود، در گیر مشکلات سیاسی شد.زیرا با بروز و ظهور حکومت هیتلر در آلمان خدمات دانشگاهی و تحقیقاتی او خاتمه یافت و در سال 1933 به سبب داشتن افکار سوسیالیستی تحت آزار نازی ها قرار گرفت.
در سال 1933 تیلیخ چهلوهفت ساله به آمریکا مهاجرت کرد و با کمکهای رینهولد نیبور (Reinhold Niebuhr) در دانشگاه الهیاتی یونیون نیویورک به عنوان استاد الهیات فلسفی پذیرفته شد.او پس از چند سال و با پشتکاری که داشت به عنوان استاد تمام وقت منصوب شد.
پل تیلیخ در سال 1940 تابعیت آلمانی خود را لغو و به تابعیت آمریکا در آمد.او تا سال 1954 هم چنان استاد دانشگاه یونیون بود و در این زمان پس از بازنشسته شدن به عنوان استاد دانشگاه هاروارد انتخاب شد.بعد از اندکی به مقام استادی دانشگاه شیکاگو هم دست یافت.
تیلیخ همچنان به امور تحقیقاتی و آموزشی مشغول بود تا اینکه در سال 1965 و پس از دریافت پانزده درجه دکتری درگذشت.[7]
پاننبرگ
ولفهارت پانن برگ در سال 1928 در استتین (Stettin) دیده به جهان گشود.قرن نوزدهم و بیستم دوره آزادی علمی در آلمان بود و پانن برگ نیز با رشد در چنین فضایی که تفکر غیر دینی بسیار رایج بود، به ایمان مسیحی روی آورد.
او پس از جنگ جهانی در دانشگاههای برلین و گوتینگن تحصیل کرد و در سال 1950 به بازل رفت تا زیر نظر کارل بارت به تحصیل الهیات بپردازد.پس از این مرحله ولفهارت برای تحقیق و پژوهش به هیدلبرگ رفت.
در دانشگاه هیدلبرگ ولفهارت عضو گروهی شد که مشغول تحقیق و پژوهش بودند که البته بعدها نام این گروه "حلقه پانن برگ" شد.مطالعات و پژوهشهای این گروه در اثری بنام " مکاشفه به مثابه تاریخ " در سال 1961 منتشر شد.این گروه تا سال 1969 با هم همکاری داشتند تا اینکه در مورد تاریخمندی و عدم تاریخمندی رستاخیز عیسی اختلاف عقیده پیدا کردند و این مساله باعث شد که اعضای گروه نتوانند رویکرد مشترکی داشته باشند و از یکدیگر جدا شدند.
پانن برگ به تحقیقات خود در زمینه الهیات ادامه داد تا اینکه در سال 1955 به عنوان استادی الهیات دانشگاه هیدلبرگ دست یافت. او در سال 1958 در دانشکده الهیاتی و پرتال به تدریس الهیات نظاممند پرداخت. در سال 1961 به عنوان استاد دانشگاه ماینز (Mainz) به تدریس الهیات پرداخت و بعد از آن در سال 1968 در دانشگاه مونیخ در سمت استاد الهیات نظام مند مشغول تدریس شد و از آن زمان تا کنون در مونیخ ساکن است.
جنگ جهانی
یکی از مهمترین حوادث قرن بیستم جنگ جهانی اول و دوم است که بر تمامی شئون جهان از جمله مسیحیت و مسیحیان نیز تاثیر بسزایی نهاد. یکی از این آثار، تغییر بینش اندیشمندان مسیحی در الهیات بود.
تا پیش از جنگ جهانی الهیدانان لیبرال چه در قالب پروتستان و چه در قالب کاتولیک در عرصه الهیات مسیحی پیشتاز بودند و خوش بینی ایشان به انسان و پذیرش انتقادات به الهیات مسیحی و کتاب مقدس بدون هیچ نگرانیای پیگیری میشد اما با وقوع دو جنگ جهانی در این قرن خوش بینی مفرط ایشان به انسان و تواناییهایی او به کناری نهاده شد و اندیشمندان مسیحی به مکاتب دیگر الهیاتی مانند نوارتدکسی و بنیادگرایی رو آوردند که در آنها بیش از انسان،بر خدا و قدرت او تاکید میشد.
بنابر این حداقل تاثیر جنگ جهانی بر جهان مسیحی را میتوان در دگرگون شدن رویکردهای الهیاتی جهان مسیحیت مشاهده کرد. این جدا از کمک این جنگها به مبشران مسیحی برای ورود به کشورهای جدید بود، چرا که در همان زمان جنگ جهانی نیز کلیسا با حمایت گسترده خود و فرستادن کشیشان برای موعظه سربازان خود را برای فعالیتهای تبشیری آماده میکرد. شدت دخالت کلیسا در جنگ بهحدی بود که یکی از کشیشان، سربازان آلمانی را افعی و کفتار خواند. در کل میتوان مدعی شد که کلیسا جنگ جهانی را مانند جنگهای صلیبی برکت داد.[8]
تبشیر
فعالیتهای تبشیری کلیسا در قرن بیستم گسترش چشمگیری یافت تا جایی که مورخان مسیحی معتقدند که کلیسای مسیحی پس از اقدامات تبشیری در قرن بیست به شایعترین مذهب در جهان تبدیل شده است.[9]
گرچه این گسترش مذهب و استحاله فرهنگی و مذهبی کشورهای دیگر طبیعتا برای کلیسا هزینههایی داشته و برخی از مبشرین در همین زمینه حتی جان خود را نیز از دست داده و یا متحمل آزارهایی شدهاند که البته اقدامات پیش گفته کلیسا در این زمینه بیتأثیر نبوده است.