كلمات كليدي : تاريخ، طاهريان، بغداد، اسحاق بن ابراهيم، متوكل، معتضد، خرمدينان
نویسنده : سيد احمد موسوي
شهر بغداد با لقب مدینه السلام اهمیت بسیاری در مناقشات سیاسی و نظامی جهان اسلام داشته است. نفوذ افراد خاندان طاهری در این شهر باز میگردد به حضور طاهر بن حسین در بغداد در زمان مامون، از همان زمان به بعد مناصب سیاسی و نظامی زیادی در این شهر و اطراف آن به عهده خاندان طاهری بود. بدین سبب، سقوط حکومت قدرتمند طاهریان در خراسان با کنار رفتن کامل این خاندان از صحنه قدرت سیاسی همراه نبود، زیرا خویشاوندان آنان و فرزندان عبدالله بن طاهر موفق شده بودند برای نیم قرن دیگر مناصب مهم و اداره امور شهر بغداد را بر عهده بگیرند. اختیاراتی که مامون از همان بدو ورود به بغداد در سال 205(ه.ق) بر عهده طاهر بن حسین گذاشته بود، نسل اندر نسل در اختیار فرزندان او قرار گرفته بود و موجب نفوذ اجتماعی، اقتصادی و سیاسی آنها در طی قرن سوم هجری شده بود. چندین تن از افراد این خاندان توانستند نقش و تاثیر مهم در اداره امور خلافت عباسی در طی این سالها داشته باشند، که در ادامه به بررسی آنها پرداخته خواهد شد.
اسحاق بن ابراهیم
اسحاق برادرزاده طاهر بن حسین بود. به احتمال زیاد خانواده وی به همراه مامون به بغداد رفتند. اسحاق و برادرش محمد، موقعیتهای مناسبی در بغداد به دست آوردند. اولین مسئولتی که برای وی در منابع ذکر شده است، جانشینی عبدالله بن طاهر در بغداد است. چون طاهر عازم خراسان شد و در منصب حکومت آن سامان نشست، تمامی اختیارات خویش را به عبدالله واگذار کرد. لذا عبدالله نیز مدت چندانی در بغداد نماند و به دیگر مناطق سرزمینهای اسلامی جهت نبرد با خوارج رفت، وی نیز تمامی مناصبش را به پسر عمش، اسحاق بن ابراهیم سپرد.[1] از جمله این مسئولیتها ریاست شرطه بغداد و اداره امور خراج نواحی سواد بود.[2] البته در این میان و بعد از سالها عبدالله برای مدتی به بغداد رجعت نموده و خود این مسئولیتها را بر عهده گرفت. همچنین هنگامی که بعد از مدت کوتاهی عبدالله مجددا برای نبرد با بابک از بغداد خارج گشت و پس از آن نیز حکم ولایت خراسان را از خلیفه دریافت نمود، این ابراهیم بن اسحاق بود که تمامی پستهای دولتی عبدالله را بر عهده گرفت.
جایگاه اسحاق بن ابراهیم در دستگاه حاکمه
اسحاق از چنان شخصیت و جایگاهی برخودار بود که علاوه بر این که هیچگاه مورد غضب خلفای عباسی قرار نگرفت، حتی همواره مورد وثوق و اطمنیان خلفای بغداد از جمله مامون، معتصم، واثق و متوکل قرار داشت و با اقتدار تمام به وظیفه خویش عمل مینمود. حتی در دوران خلافت مامون و در هنگام خروج وی برای جنگ با اهل روم، اسحاق از سوی مامون به عنوان جانشین معرفی شد و اداره شهر در غیاب خلیفه به وی سپرده شد و فراتر از آن حکومت سواد و حلوان هم به دایره اختیارات وی افزوده گردید.[3] مامون همچنین همواره در این مدت غیبت از مرکز حکومت به طور مداوم با اسحاق بن ابراهیم مرتبط بوده است و فرامین ضروری را صادر و منتقل میکرده است به طوری که در منابع اشاره گردیده است که بنا به دستور مامون اسحاق ماموریت یافت سپاهیان را ملزم به گفتن تکبیر در هنگام نماز کند.[4]
نقش اسحاق بن ابراهیم در جریان تفتیش عقاید در جریان خلق قرآن
همچنین در جریان الزام مردم از طرف حکومت، به داشتن عقیده به خلق قرآن (این سالها به ایام محنت مشهور گشت)، اسحاق بن براهیم از مامون دستوری اکید دریافت کرد که وی را مکلف میکرد تمامی قضات، محدثین و فقها را در مورد اعتقاد یا عدم اعتقاد به این نظریه (خلق قرآن) آزمایش نماید.[5] در تاریخ طبری قسمتی از متن نامه چنین آورده شده است: «پس این نامه امیرمؤمنان را که به تو مىنویسد بر جعفر بن عیسى و عبدالرحمان ابن اسحاق قاضى بخوان و راى آنها را درباره قرآن کشف کن و بگویشان که امیرمؤمنان در چیزى از امور مسلمانان کمک نمىگیرد؛ مگر از آن کس که به اخلاص و توحید وى اعتماد داشته باشد و هر که مقر نباشد که قرآن مخلوق میباشد، از توحید برى است. اگر در این باب به گفتار امیرمؤمنان قائل شدند به آنها بگوى تا کسانى را که در مجلسشان براى شهادت درباره حقها حاضر مىشوند امتحان کنند و گفتارشان را درباره قرآن کشف کنند، هر کس از آنها که نگفت قرآن مخلوق است شهادت وى را باطل شمارند و حکمى را به گفته او فیصل ندهند، اگر چه امانت و استقامت وى معلوم باشد. درباره آنها مراقبتى کن که خداى، بصیرت بصیر را بدان بیفزاید و مشکوک الحال را از بىاعتنایى بدین خویش باز دارد و آن چه را که در این باب مىکنى به امیر مؤمنان بنویس. ان شاء الله.»[6]
ارسال احمد بن حنبل نزد مامون به سبب عدم اعتقاد به خلق قرآن
بعد از آن و طی نامهای دیگر اسحاق را دستور داد تا چند تن از فقها و محدثان را پیش وی به رقه بفرستد، و باز وی را مامور کرد که اگر کسی به خلق قرآن معتقد نبود او را به پیشگاه وی بفرستد و اسحاق نیز احمد بن حنبل را به همین دلیل نزد مامون فرستاد.[7]
جریان برخی از مناظرات اسحاق بن ابراهیم در مورد خلق قرآن
طبری شرح برخی از مناظرات اسحاق بن ابراهیم با این افراد را چنین آورده است: «اسحاق بن ابراهیم به این منظور جمعى از فقیهان و قاضیان و محدثان را احضار کرد. اسحاق به بشر بن ولید گفت: «درباره قرآن چه مىگویى؟» گفت: «گفتار خویش را بارها معلوم امیرمؤمنان داشتهام.» گفت: «چنان که مىبینى نامه امیرمؤمنان تازه آمده.» گفت: «مىگویم: قرآن کلام خداست.» گفت: «ترا از این نپرسیدم، آیا مخلوق هست؟» گفت: «خدا خالق همه چیز است.» گفت: «قرآن چیز نیست.» گفت: «قرآن چیز است.» گفت: «پس مخلوق است؟» گفت: «خالق نیست.» گفت: «ترا از این نمىپرسم، آیا مخلوق هست؟» گفت: «جز آن چه به تو گفتم نمىدانم با امیرمؤمنان قرار کردهام که درباره آن سخن نکنم. سپس به على بن ابى مقاتل گفت: «اى على چه مىگویى؟» گفت: «سخنى را که در این باب با امیرمؤمنان گفتهام بارها شنیدهاى و جز آن چه از من شنیدهاى سخنى ندارم.» گوید: پس او را با رقعه امتحان کرد که به مضمون آن مقر شد، آنگاه بدو گفت: «قرآن مخلوق هست؟» گفت: «قرآن کلام خداست.» گفت: «ترا از آن نپرسیدم.» گفت: «قرآن کلام خداست و اگر امیرمؤمنان ما را به چیزى فرمان دهد شنواییم و مطیع.» به دبیر گفت: «گفتار وى را بنویس.»[8]
اسحاق ابن ابراهیم و زندانی کردن ابومسهر
همچنین نقل است که ابومسهر از فقیهان و بزرگان دمشق را از دمشق پیش مأمون که در رقه بود گسیل داشتند. مأمون درباره قدیم یا حادث بودن قرآن از او پرسید، ابومسهر گفت کلام خداوند است و از این که بگوید حادث و مخلوق است خوددارى کرد، مأمون شمشیر و نطع خواست که گردنش زده شود، ابومسهر همین که چنان دید گفت قرآن مخلوق است. مأمون او را از کشته شدن معاف ساخت و به او گفت اگر پیش از شمشیر خواستن این سخن را گفته بودى از تو مىپذیرفتم و تو را به سرزمین خودت و پیش خانوادهات مىفرستادم، ولى اینک مىروى و مىگویى من از بیم کشته شدن آن سخن را گفتم. مأمون گفت او را به بغداد بفرستید و در زندان نگه داشته تا همان جا بمیرد. او را در ماه ربیع الآخر سال دویست و هیجده از رقه به بغداد گسیل داشتند و پیش از اسحاق بن ابراهیم زندانى شد. او اندک زمانى زندانى بود و به روز نخست ماه رجب همان سال در زندان در گذشت. چون جنازهاش را براى خاک سپارى بیرون آوردند گروه بسیارى از مردم بغداد در تشییع جنازهاش شرکت کردند.[9]
دریافت وصیتنامه مامون
مامون قبل از مرگش یک نسخه از وصیتنامهاش را برای اسحاق بن ابراهیم فرستاد[10] و دلیل آن نیز آماده سازی مقدمات حکومت معتصم در بغداد از جانب اسحاق بود و مامون حتی سفارش اسحاق را نیز به معتصم نموده بود.[11]
اسحاق بن ابراهیم و نبرد با خرم دینان
بسیارى از مردم کوهستان (زاگرس و کرمانشاهان) و همدان و و اصفهان و ماسبذان و بلاد دیگر دین خرم دینان را پذیرفتند (تابع بابک شدند) همه جمع شدند و در لشگرگاه همدان لشگر زدند. اسحاق ابن ابراهیم در سال 218(ه.ق) برای جنگ با آنها به همدان اعزام شد و موفق به شکست آنان گردید،[12] و تعداد بسیار زیادی از آنان را به قتل رساند حتی نقل شده است که اسحاق بن ابراهیم غیر از زن و کودکان و فقط از مردان، نزدیک به یک صد هزار نفر از آنان را از دم تیغ گذرانده است.[13]
در مدتی که اسحاق سرگرم نبرد با خرم دینان بود برادرش طاهر بن ابراهیم، ریاست شرطه بغداد را به عهده گرفته بود.[14] دایره اختیارات و مسئولیت های اسحاق بن ابراهیم به همین جا ختم نشد بلکه با تاسیس شهر سامرا و رفتن معتصم و سپاهیان حکومتی به آن شهر، تمامی امور مربوط به اداره بغداد به اسحاق بن ابراهیم سپرده شد.
اجرای فرمانهای خلفا
معتصم پس از آن که موفق به دستگیری بابک و برادرش عبدالله شد، عبدالله را به بغداد و نزد اسحاق بن ابراهیم فرستاد تا ضمن قطع کردن دست و پا، او را به دار بیاویزد.[15] به سبب همین اجرای دقیق فرمانهای خلیفه، اسحاق بن ابراهیم به صورت یکی از مشاوران خاص و مورد وثوق معتصم در آمده بود. به همین دلیل وی یکی از معدود افراد مدعو از طرف خلیفه بود که برای جلسه محاکمه افشین فراخوانده شده بودند.[16]
حتی ابن خلدون اشاره دارد که اسحاق بن ابراهیم در شهر سامره نیز که فاصله زیادی با بغداد دارد نیز مسئولیت معونه را بر عهده داشته است و البته در این امر با غلامی ترک به نام ایتاخ که بعدا مقامی والا یافت، همکاری داشته است.[17]
اسحاق بن ابراهیم و حبس ایتاخ
ایتاخ که به برکت سیاست های جدید حکومت عباسی توانسته بود برای خود مناصب مهمی تدارک ببیند به نحوی بر امور مسلط شده بود که حتی خلیفه را جرات درشتی با او نبود نقل است که یک شب با متوکل شراب مىخورد. متوکل با او عربده کرد. ایتاخ آهنگ کشتن خلیفه نمود. فردای آن روز متوکل از او پوزش خواست، و کسانى را واداشت تا او را به حج ترغیب کنند. پس ایتاخ از متوکل اذن خواست که به حج رود. متوکل اجازه داد، و بر او خلعت پوشید و او را فرمان داد به این صورت که بر هر شهرى که مىگذرد امیر باشد.
ایتاخ در ماه ذو القعده سال 234 یا 233، به حج رفت، و سپاهى همراه را با خود به همراه برد. چون او رفت، متوکل وصیف خادم را به مقام حاجبى درگاه ارتقاء داد. چون ایتاخ از حج برگشت، متوکل براى او هدایاى گران بها فرستاد و مهربانىهای زیادی نسبت به وی نشان داد. ولى در عین حال به اسحاق بن ابراهیم بن مصعب نوشت، که او را حبس کند. چون ایتاخ نزدیک بغداد شد، اسحاق به او نوشت که متوکل فرمان داده که به بغداد درآید، تا بنى هاشم و دیگر مردم از او دیدار کنند، و در خانه خزیمة بن خازم مستقر گشت و به مردم بر حسب مقام و طبقاتشان، جوایزی اهدا نماید. او نیز چنین کرد. اسحاق بر در بایستاد، و اصحابش را از ورود به خانه منع نمود و کسانى را بر درها به نگهبانی گماشت. سپس پسران او، منصور و مظفر را نیز دستگیر نمود و نیز کاتبان او وهب و قدامة بن زیاد را، و در واقع او را حبس خانگی نمود.
ایتاخ نزد اسحاق بن ابراهیم کسانی فرستاد که توصیه کنند با پسرانش مدارا ورزد. او نیز با پسران وی با مدارا رفتار نمود. ایتاخ هم چنان در زندان بود، تا درگذشت. گفته شده است که آب را به رویش بستند، تا از تشنگى هلاک شد. پسرانش هم، هم چنان در زندان بماندند تا منتصر به خلافت رسید و آن دو را آزاد نمود.[18]
اسحاق بن ابراهیم و مازیار
مازیار بعد از جنگیدن با عبدالله بن طاهر توسط وی شکست خورده و اسیر شد عبدالله به او وعده داد که اگر نامههاى افشین را به وى بنماید از امیرمؤمنان میخواهد که از او در گذرد. عبدالله به او گفت که مىداند که نامهها نزد اوست.
مازیار به این اقرار امر کرد، نامهها را یافتند که چندین نامه بود. عبدالله بن طاهر نامهها را گرفت و با مازیار نزد اسحاق بن ابراهیم فرستاد و دستور داد که نه نامهها و نه مازیار را از دست ندهد، مگر به دست امیرمؤمنان که درباره نامهها و مازیار حیله نکنند. اسحاق چنین کرد و آن را با دست خویش به دست خلیفه رسانید.[19]
چگونگی رابطه خلفا با اسحاق بن ابراهیم
حمایت خلفای عباسی از اسحاق بن ابراهیم به اندازهای بود که بعد از درگذشت عبدالله بن طاهر گویا خلیفه واثق اهتمام زیادی داشته است که وی را به عنوان حاکم خراسان برگزیند.[20] خلفای بعدی نیز رابطهای دوستانه با اسحاق برقرار نمودند و همیشه از راهنماییهای وی بهره مند میشدند برای مثال متوکل که از ایتاخ امیرالامراء خویش عصبانی بود با هدایت اسحاق بن ابراهیم وی را در بغداد زندانی کرد.[21]
اسحاق بن ابراهیم و خدمت به پیشرفت علمی تمدن اسلامی
در ایام معتضد، پسران موسى بن شاکر بسیار پیشرفت کردند. آنان سه تن بودند: محمد و احمد و حسن. موسى بن شاکر از یاران نزدیک مأمون بود. موسى خود از اهل علم نبود. در اوایل جوانى دزدى راهزن بود که بعدها توبه کرد و پس از آن از دنیا رفت و این سه پسر را که همه خردسال بودند بر جاى نهاد. مأمون آنان را به اسحاق بن ابراهیم المصعبى سپرد. او نیز ایشان را با یحیى بن ابى منصور در بیت الحکمه نهاد. بنو موسی از نظر مالی بسیار فقیر و ژنده پوش بودند. البته این امر در مورد همه اصحاب مأمون تقریبا مساوی بود. پسران موسى در علوم سرآمد شدند. بزرگترین ایشان ابوجعفر محمد بود که از هندسه و نجوم بهرهای وافر داشت سپس به خدمت درآمد و از سرداران نامى شد تا هنگامی که ترکان بر آن دولت غلبه یافتند. احمد در علم به پایه محمد نمىرسید؛ ولى در علم الحیل [مکانیک] استادى بنام بود و در آن صناعت براى او چیزهایى کشف شد که براى دیگران کشف نشده بود. حسن، برادر کوچکتر، در هندسه یکتا بود و در آن علم، مهارتی عجیب داشت، که هیچ کس به پایه او نمىرسید. او هر چه آموخت همه را با تلاش خود به دست آورد و از کتب هندسه جز شش مقاله از کتاب اقلیدس در اصول هندسه نخوانده بود و این کمتر از نصف کتاب است. ولى حافظهای عجیب و تخیّلی نیرومند داشته است.[22]
وفات اسحاق بن ابراهیم
اسحاق بن ابراهیم که پیشتر نیز مورد سوء قصد قرار گرفته بود و زخمی شده؛ اما جان سالم به در برده بود،[23] عاقبت وی که بسیار مورد توجه خلفای عباسی و هم چنین حکام طاهری قرار داشت در ذیالحجه سال 265 هجری از دنیا رفت.[24] متوکل در زمان بیماری او، فرزند خود را به همراه هیاتی عالی رتبه برای عیادت وی فرستاد،[25] و به همین خاطر خلیفه متوکل تمام مسئولیتهای اسحاق را و هم چنین اضافه بر آن از توابع و فارس را بر عهده فرزند اسحاق، محمد بن اسحاق قرار داد.[26]
اختلاف در جانشینی اسحاق بن ابراهیم
در مورد به حکومت رسیدن محمد فرزند اسحاق بن ابراهیم، بین خاندان طاهری اختلاف نظرات فراوانی وجود داشت و مخصوصا یکی از سرداران بزرگ خاندان طاهری به نام ابراهیم بن حسین بن مصعب که از جانب معتصم حکومت فارس را بر عهده داشت.[27] با این انتصاب مخالفت ورزید و سخت مکدر شد.[28] به همین سبب محمد بن اسحاق از خلیفه در مورد سرزمین فارس و هم چنین عمویش از جانب خلیفه دستور تام گرفت که به اختیار خویش عمل نماید؛ او نیز به همین دلیل عموزاده خویش حسین بن اسماعیل بن مصعب را به حکومت فارس فرستاده و خواست تا محمد بن ابراهیم را به قتل برساند.[29]
پس از درگذشت محمد بن اسحاق که بعد از پدرش بسیار کوتاه ( یک سال) زنده ماند، برادرش عبدالله بن اسحاق به مناصب خانوادگی رسید؛ اما همچنان کمبود یک مهره مهم در این مناصب به چشم میخورد به همین دلیل طاهر بن عبدالله حاکم خراسان و بزرگ طاهریان در این زمان، برادرش محمد بن عبدالله بن طاهر را روانه بغداد نمود تا به وضعیت آن شهر سر و سامان بدهد.