كلمات كليدي : معيار ارزشمندي اخلاقي، سطوح نظريه اخلاقي، غايت گرايي، وظيفه گرايي، فضيلت، تحويل پذيري
نویسنده : مهدي فصيحي رامندي
نظریه اخلاقی پاسخی است به پرسش از معیارهای ارزش اخلاقی. و از همین رو یکی از اساسیترین بخشهای اخلاق هنجاری[1] طرح و ارزیابی نظریههای اخلاقی است. مک ناوتن نظریه اخلاقی را یکی از بخشهای مهم فلسفه اخلاق میداند. وی فلسفه اخلاق را به سه شاخه تقسیم میکند که شاخه اول آن اخلاق عملی و شاخه دوم نظریه اخلاقی است. این بخش، تلاشی است برای بسط نظریهای که ارائهکننده روشی عام برای پاسخگویی به همه مسائل اخلاقی خاصی است که در اخلاق عملی یا اخلاق کاربردی بوجود میآید. و شاخه سوم سؤالاتی است در باب ماهیت و شأن تفکر اخلاقی.[2] در این تقسیم اخلاق هنجاری به معنای نظریه اخلاقی به کار رفته است. اخلاق هنجاری، دفاع از داوریهای عام ارزشی و عرضه نظریهای جامع برای تبیین آنهاست.[3] پرسش مهم در اخلاق هنجاری این است که چگونه و بر اساس چه معیار یا معیارهایی میتوان درباره اعمال و حالتهای نفسانی انسان داوری کرد؟ مثلاً چرا راست گفتن خوب و دروغ گفتن بد است؟ چرا مهربانی خوب و کینه بد است؟ و ... . بنابراین به طور خلاصه میتوان گفت مراد از این که شخصی نظریهای اخلاقی دارد این است که او تبیین نظاممندی از بنیاد حکم اخلاقی دارد. نظریات اخلاقی برای به کارگیری در موقعیتها پدید میآیند و اصول و روشهایی ارائه میدهند که بتوان مشکلات اخلاقی را حل کرد.[4]
سطوح نظریه اخلاقی
در هر نظریه اخلاقی روند استدلال به گونهای است که از ادعاهای اخلاقی خاصتر آغاز میشود و به ادعاهای اخلاقی عامتر میانجامد. با دقت در نظریههای اخلاقی میتوان دریافت هر نظریه اخلاقی را در سه سطح مطرح میشود:
سطح اول یک نظریه اخلاقی، مرتبط با احکام اخلاقی است. در این سطح ارزشهای اخلاقی کارهای خاص یا افراد بیان میشود. این سطح در واقع غایت نهایی یک استدلال اخلاقی است. تفکر اخلاقی در این سطح به صورت یک توصیه عملی بروز میکند. به عنوان مثال این جمله که من نباید به زید دروغ بگویم دربردارنده یک حکم اخلاقی است.
سطح دوم یک نظریه اخلاقی مشتمل بر اصول اخلاقی است. اصول اخلاقی گزارههای کلیای هستند که ارزشهای انواع یا طبقهای از اعمال را نشان میدهند. نظریه اخلاقی در این سطح در این قالب صورت مییابد: دروغگویی خطاست.
در سطح سوم یا بالاترین سطح یک نظریه اخلاقی، معیارهای کلی رفتارهای اخلاقی بیان میگردد. در این سطح تلاش میشود ملاک جامعی برای درستی یک عمل بما هو عمل ارائه گردد. معیار اخلاقی ویژگیهایی را معین میکند که نه تنها عملی خاص یا حتی طبقهای از اعمال بلکه تمامی اعمال باید واجد آن باشند. قالب یک نظریه در این سطح معمولاً به این شکل بیان میشود: «یک عمل تنها و تنها در صورتی درست است که...(مثلاً بر مبنای وظیفه باشد یا به بیشترین غلبه خیر بر شر منجر شود) و در غیر این صورت نادرست است.»[5]
انواع نظریههای اخلاقی
نظریات اخلاقی معمولاً در فلسفه اخلاق به سه نوع اصلی تقسیم میشوند. نظریات غایتگرایانه، نظریات وظیفهگرایانه و نظریههای فضیلت. یک پرسش مهم در اینجا میتواند این باشد که تقسیم فوق بر اساس چه معیاری ترسیم شده است؟ دو تفسیر میتوان در تبیین این تقسیم سهگانه بیان کرد:
یک تفسیر رائج در این زمینه این است که توجه شود هر نظریه چه چیزی را مورد تأکید قرار میدهد و به دنبال رعایت چه چیزی است؟ عنصر کانونی در دیدگاههای غایتگرا نتایج و پیامدهای یک عمل است. این دیدگاه بر اساس ماحصل یک رفتار آنرا مورد ارزیابی قرار میدهد. غایتگرایی، دیدگاهی است ملاک داوری اخلاقی درباره یک عمل را نتیجه عمل میدانند؛ مثلاً برای داوری درباره خوبی یا بدی دروغ به پیامدهای دروغ در زندگی انسان میاندیشد. از نظر این دیدگاه دروغ فی نفسه بد نیست بلکه به خاطر نتایج زیانبار و ناراحت کنندهای که دارد محکوم به بدی است. ذات هیچ عملی خوب یا بد نیست و خوبی و بدی هر عملی منوط به بررسی نتایج انجام دادن آن است. اما دیدگاههای وظیفهگرا مفهوم حقوق را کانون توجه قرار میدهند. آنچه برای این نظریات اهمیت دارد رعایت حقوق انسانی است. هر رفتاری که بیشتر حقوق را رعایت کند اخلاقی تر است. این اهمیت فوق العاده به حقوق در قالب قانونگرایی خشک تجلی مییابدکه تمام توجهش صرف رعایت وظیفه و به دنبال آن رعایت حقوف انسانیاست.[6] به بیان دیگر نظریههای اخلاقی وظیفه گرا ملاک داوری یک عمل را ذات عمل میدانند از نظر اینها دروغ گفتن بر حسب ذات خود کاری زشت و ناپسند است و صرف نظر از هر نتیجهای که داشته باشد محکوم به نادرستی و زشتی است بر عکس راست گفتن در حد ذات خود کار خوبی است هر چند نتایج ناگواری به بار آورد. اما نظریه های فضیلت بر مفهوم فضائل انسانی تکیه دارند.
راه دیگری که برای فهم تقسیم این نظریات به سه بخش وجود دارد آن است که بدانیم هر نظریه چه چیزی را به مبناییترین شکل از ارزش اخلاقی برخوردار میداند. یا به تعبیر دیگر چه تصویر آرمانی از عمل به اخلاق دارد. و اخلاق را راهی برای دست یابی به چه میداند؟ در مورد نظریه اول آن چیز وضعیت خوب است و عمل درست عملی است که وضعیت خوب[7] به بار میآورد. در مورد نظریه دوم آن چیز عمل درست[8] است. در نهایت نظریه فضیلت به دنبال تحقق شخص خوب نه عمل خوب و نه وضعیت خوب. این نظریه بر مفهوم انسان از لحاظ اخلاقی خوب تأکید دارد.[9]
نکتهای که نباید مغفول بماند این است که اگر نظریات اخلاقی را به این شیوه متمایز نماییم دیگر به سختی میتوان خط مشی کاری تمام آنها را یکی دانست. هدف هر یک از دیدگاههای غایت گرا و وظیفه گرا تقریباً میتواند متمرکز بر یک چیز باشد و آن این که اصول و قوانین مربوط به عمل به گونهای روشکمند سازند که ما را در انجام کار درست یاری رسانند. اما نظریه فضائل به طور کلی از این فاز خارج است. و به طور کلی به دنبال نشان دادن اصول عمل و قواعد ناظر به رفتار نیست. تمام سخن اخلاق فضیلت این است که آنچه شما در انجام یا توصیه کارها بدان نیازمندید فضائل هستند. اما شخصی که چنین دیدگاهی دارد در رفتارهای روزمره از چه اصولی برای تشخیص درستی عمل خود باید پیروی کند. احتمالاً این دیدگاه نمیتواند پاسخی به این پرسش بدهد. این بیان روشن میکند که نظریه های مربوط به شخص خوب را نمیتوان جایگزین دیگر نظریهها کرد. بنابراین نظریه فضیلت از نظریات حقوق محور یا غایت گرا نمیتواند بی نیاز باشد و نظریه فضیلت را نمیتوان هم سطح دو نظریه دیگر قرار داد. از همین رو برخی فیلسوفان اخلاق نظریات اخلاقی را به دو قسم کلان نظریه های الزام یا اخلاق وظیفه و نظریههای ارزش یا اخلاق فضیلت تقسیم کردهاند. که دیدگاه اول به نظریههای غایت گرا و وظیفه گرا میپردازد و دیدگاه دیگر به مبحث اخلاق فضیلت میپردازد.[10]
اعتراض علیه نظریههای اخلاقی
برخی معتقدند نظریههای اخلاقی رائج به دلیل این که طبیعتی تحویلپذیر[11] دارند، به جای این که باعث پیشرفت نظریههای اخلاقی باشند درک و تعادل اخلاقی را مورد تهدید قرار میدهند. تحویل پذیری به این معناست که این نظریهها با حکم کردنشان، آنچه به اخلاق مرتبط است را از بین میبرند و برای ساختار تأمل اخلاقی قانون وضع میکنند. ریشه اصلی این معضل آنجاست که نظریات اخلاقی رائج یک پیش فرض ناصحیح دارند، این که ملاحظات اخلاقی ساختاری سلسله مراتبی و به هم مرتبطاند و بنابراین پیش فرض، در نظر میگیرند یک ملاحظه اصلی و در رأس به سان یک نظام تک اصلی میتواند تمام قواعد اخلاقی را به هم پیوندی منسجم دهد.[12]
نکته دیگری که دراعتراض به نظریههای اخلاقی رائج خصوصاً رویکردهای وظیفهگرا و غایتگرا و قراردادگرا گفته شده این است که این نظریهها شأن غایی اخلاق را رفع اوضاع و احوال مسأله آفرین میدانند. این یعنی گرایش به مسأله محوری در اخلاق. آنچه در این رویکرد به اخلاق به دست فراموشی سپرده میشود توجه به فاعل اخلاقی، انگیزهها، تمایلات، فضائل و ویژگیهای منشی فاعل اخلاقی است. اخلاق در این نگاه شأن حل معما دارد بدون هیچ توجهی به هویت شخصیتی انسانها. به اعتقاد یکی از صاحب نظران «نظریههای اخلاقی به طور جدی از اهداف حیات، تأمل و استدلال اخلاقی دور شدهاند. نظریههای اخلاقی در فضایی کاملاً جدای از زندگی واقعی با تمرکز بر روی فردگرایی جدا از نظام اجتماعی و با تمرکز بر اصولی که برای تصمیمگیری در مورد آنچه باید انجام شود تعیین میکنند تنها چیزی که به حساب میآورند سازگاری و ارتباط منطقی قراردادهای مفروض اجتماعی و یاسعادت افراد بوده و و به سادگی از موضوعات اخلاقی میگذرند که عبارتند از: ویژگیهای اساساً متفاوت اشخاص، خط مشیها، عملکردها و راههایی که در آنها وجود یا عدم این ویژگیها به عنوان ملاحظاتی برای بافتن تور شبکه استدلال اخلاقی به کار میآیند».[13]