كلمات كليدي : مردم شناسي دين، انسان شناسي دين، شاخه هاي دين پژوهي
نویسنده : عبدالله محمدي
توجه به واقعیت دین، آن گونه که در ذهن و رفتار دینداران نمودار میشود، در تحقیقات دینپژوهانه جدید، از جایگاه ویژهای برخوردار است. شناخت دین در جوامع صنعتی مدرن، دانش جامعهشناسی دین را پدید آورده و فهم دین در جوامع سنتی توسعه نیافته، به پیدایش علم مردمشناسی (انسانشناسی) دین انجامیده است.
موضوع تحقیق در هر دو رشته علمی مذکور، دین ـ و یا باورها و عقاید دینی، اعمال، آداب، رسوم و شعائر دینی ـ عینیت یافته و خارجیت یافته در اذهان و اعمال گروه و یا جامعه معین مورد مطالعه است؛ یعنی آنچه در عرف و فهم عمومی به عقاید و اعمال دینی نامیده میشود و نه آنچه توسط متکلمان، متألهان و مبلغان دینی به عنوان دین حق و ثابت، وحی مُنزل تلقی میگردد. بنابراین موضوع تحقیق از یک طرف خاص و جزیی است و به همین جهت دارای زمان و مکان است، مثلاً دین در جمهوری اسلامی ایران، دین در ژاپن معاصر و نظایر آن که به سرزمین خاص و جامعه معین و عصر و دوره مشخصی محدود میشود و از طرف دیگر، عاری از هرگونه ارزش ویژه و خصوصیات متمایز برتر است، درست همانند سایر پدیدهها و واقعیتهای اجتماعی که برای جمع و جامعه، اموری طبیعی و معمول قلمداد میشوند. برای فهم و شناختن چنین واقعیتهای دینی خاص و جزیی، از روشهای کمی و کیفی رایج در سایر عرصههای علوم اجتماعی استفاده میشود... این روشها دینی را که در جمع نهادینه شده و به وسیله افراد جامعه ـ چه جامعه توسعه یافته و چه جامعه توسعه نیافته ـ به طور مرتب در روز، شب، هفته، ماه و سال ممارست میشود، مورد شناسایی و تجزیه و تحلیل قرار میدهند.[1]
انسانشناسی یکی از شاخههای علوم اجتماعی است که در نیمه دوم قرن نوزدهم میلادی و همزمان با جامعهشناسی ابداع شد.[2] این علم، که انسان را به مثابة موجودی واحد مورد بررسی قرار میدهد، از دهه شصت قرن بیستم به این سو، با دو رویکرد متفاوت مطرح شد. انسانشناسی زیستی یا طبیعی به بررسی سرنوشت زیستی انسان میپردازد و بُعد بیولوژیکی و زیستی او را مورد مطالعه قرار میدهد، ولی انسانشناسی فرهنگی یا اجتماعی، به بررسی و شناخت انسان به مثابة یک موجود فرهنگی اقدام میکند.[3]
انسانشناسی دینی یکی از قدیمیترین شاخههای انسانشناسی فرهنگی است. نخستین مردمشناسانی که به موضوع دین پرداختند، فریزر و تایلر بودند که هر دو کمابیش یک خط تکاملی را ترسیم میکردند که از جانگرایی به شیءپرستی و از آن به چند خداپرستی و سرانجام به تک خداپرستی میرسید.[4] انسانشناسی دینی، انسان را به مثابة موجودی مورد مطالعه قرار میدهد که با آنچه خود مافوق طبیعی یا امر قدسی میپندارد، وارد رابطه شده و از خلال این رابطه دست به ساختن و دگرگون نمودن نمادها میزند. میدان انسانشناسی دینی شامل حوزههای بسیار گوناگونی از سحر و جادو گرفته تا اشکال سازمان یافته دینی را شامل میشود.[5] انسانشناسی دینی، توجه انسانشناس را به نقش دین به عنوان بخش لاینفک یک حوزه فرهنگی معطوف میدارد؛ بخشی که به سنت، آثار مکتوب و هنر آن حوزه معنا میبخشد.[6]
رهیافت مردمشناسی به دین، به عنوان یک حوزه یا رشته نظاممند، ریشههای عمیقی در فرهنگ غرب دارد. سلسلة النسب این امر را میتوان به روشنی تا آثار مورخان قومشناس یونانی و اخلاف رومی آنها پی گرفت. تکاملگرایی اجتماعی و زیستی قرن نوزدهم در نظریههای مردمشناختی دین، نقش مهمی بازی کرده است.[7]
ادوارد برنت تیلور[8] (1832- 1917م) قومشناس انگلیسی که یکی از نخستین محققاتی بود که مفاهیم تکاملی را در دینپژوهی بکار برد، مؤسس دینپژوهی مردمشناختی شمرده میشود. آوازه تیلور به خاطر نظریه جانمندانگاری[9] اوست؛ به اعتقاد او مرحله اولیه دین عبارت بوده است از اعتقاد به ارواحی که نه فقط در وجود انسانها، بلکه در همه ترکیبات موجودات زنده و اشیاء حضور دارند. از میان کسانی که به طور مستقیم تحت تأثیر تیلور قرار گرفتند، یکی مردمشناس انگلیسی ر.ر.مارت[10](1866-1943م) و دیگری ادیب و محقق اسکاتلندی آندرو لنگ[11](1844-1912م) بود. مارت فراتر از استاد خود رفت و مرحلهای پیش از جانمندانگاری برای دین مطرح کرد. انگلیسی دیگری که تأثیری عظیم بر نظریههای مردمشناختی داشت، و.رابرتسون اسمیت[12](1846-1894م) پژوهنده عهد عتیق و محقق مطالعات مربوط به زبانهای سامی بود که از گرایشهای فردگرایانه و عقلی نظریهپردازان پیشین فاصله گرفت. او مفهوم توتمیسم[13] را مطرح کرد که عبارت بود از پیوند بین یک گروه اجتماعی و یک نوع آلی و ارگانیک؛ او بر آن بود که در میان سامیهای باستان، قربانی کردن حیوان مقدس قبیله، بین اعضای قبیله پیوند برقرار میکند.
امیل دورکیم[14](1858-1917م) جامعهشناس متنفذ فرانسوی، با مطالعه یک قبیله بدوی استرالیایی به تبعیت از اسمیت بر خصلت اجتماعی دین و توتمیسم یعنی آیین دینی قبیله بدوی به عنوان ابتداییترین شکل حیات دینی تأکید نمود. از نظر او، دین ذاتاً یک واقعیت اجتماعی است، و امر اجتماعی فراتر از امر روانی(به معنای اصالت فردی آن) است.
از دیگر مردمشناسان فرانسوی میتوان مین.م.فوستل دو کولانژ[15](1830-1889م)، لوسین لوی برول[16](1857-1939م)، ارنست رنان[17](1823-1892م) و ... را نام برد.
جیمز جورج فریزر[18](1854-1941م) با عرضه اثر عظیمش شاخه زرین[19] مشهورترین اثر را در زمینه دین تطبیقی ارائه کرد که بر حوزههای مختلف فکری و فرهنگی تأثیر نهاد. او در این اثر به مقایسه میان دین، جادو و مراحل تکوین و تکامل دین پرداخت.
مکتب آلمانی «فیضانگرا»[20] یا مکتب «فرهنگیـتاریخی» مقابل نظرگاه عمدتاً تکاملی مکتبهای انگلیسی و فرانسوی بود و قائل به این بود که شباهتهای فرهنگی در مناطق مختلف، ناشی از نشأت گرفتن از یک سرچشمه واحد است که در نهایت به مهاجرت و سایر تماسها در روزگاران پیشین مربوط میشود. از میان فیضانگراهای بزرگ آلمانی میتوان فریدریش فراتزل[21](1844-1904م) و ویلهلم اشمیت[22](1868-1954م) را که طرفدار نظریه توحید ابتدایی بود، نام برد.
فرانتس بوآس[23](1858-1942) مردمشناس آمریکاییـآلمانی با تحقیقات عملی منضبط و دقیق و تربیت شاگردانی برجسته، تأثیری عظیم بر پیشرفت مطالعات مردمشناختی نهاد. او در مجموع، تعمیمهای کلی گسترده در باب فرهنگ و دین بدوی را رد میکرد و بر آن بود که هر فرهنگی را باید در چارچوب خودش ملاحظه کرد و هر فقره فرهنگی ـاعم از اقتصادی، هنری، دینی، جادویی و غیرهـ باید به مثابه عنصری در یک کل یکپارچه ملحوظ شود، و بر اثر همین تأکید است که بوآس را در حوزه مردمشناسی، در زمره مکتب کارکردگرایی[24] به شمار میآورند.
از دیگر طرفداران مشاهده دست اول و عضو مکتب کارکردگرایی، مردمشناس لهستانی برونیسلاو مالینوفسکی[25](1884-1942م) و مردمشناس انگلیسی، ا.ر.رادکلیف براون[26](1881-1955م) میباشند. اهمیت مالینوفسکی تنها در این نیست که منادی مشاهده فعالانه به عنوان یک روش کلیدی در پژوهشهای مردمشناختی بود، بلکه در تعمیمهای نظریاش براساس مثلث معروف فریزری ـیعنی جادو، علم و دینـ نیز نهفته بود. و اما رادکلیف براون اغلب به خاطر خدمات مهمش به روش و نظریههای مردمشناختی است. او یکی از پیشگامان برجسته رهیافتهای اواخر قرن بیستم نظیر ساختگرایی[27] و تفسیر نشانهشناسانه[28] یا نمادین[29] بود.[30]
نگاهی به تاریخ مردمشناسی دین، این نکته را آشکار میکند که اندیشمندان این رشته و نظرگاههایشان به مکاتب متعددی تقسیم میشوند؛ این مکاتب که به ترتیب زمانی پای به عرصه وجود نهادهاند، عبارتند از: تکاملگرایی[31]، کارکردگرایی[32]، ساختـکارکردگرایی[33]، ساختگرایی[34]، فراساختگرایی[35]، ساختشکنی[36]، فمینیسم[37]، پستمدرنیسم[38] و غیره.[39]