8 اسفند 1396, 15:57
ارنست یونگر در کتاب «عبور از خط» گذار از نیست انگاری به یقین را ضروری میداند. اگر مساله اصلی در روان شناسی امروز، افسردگی (Depression) است، مساله اصلی در فلسفه امروز هم، نیست انگاری یا نیهیلیسم است، اما آیا نیهیلیسم بیماری مشخصی است که همه چیزش از پیش نزد معتقدان به معنا معلوم بوده و با نسخهای سرپایی درمان میشود؟ یا این که نه، از جنس شک است و شک معبری است ضروری برای شناخت که باید به جای توقف، درصدد گذار از آن بود؟ ارنست یونگر در کتاب «عبور از خط» با بیانی ژرف و به واقع دور از دسترس فهم و شناخت درخور ما، به این مساله اصلی دنیای جدید میپردازد. با این وصف روشن است که این نوشتار که با نگاهی به مفهوم شک در کتاب ارنست یونگر به قلم تحریر درآمده به هیچ رو متضمن ادعای فهم و شناخت نیست بلکه تلاشی است برای نزدیک شدن به معنا و مقصود مولف با رجوع به آنچه از بزرگان اندیشه در این باب آموخته ایم.
ارنست یونگر، از همان ابتدا با نقل این عبارت تامل برانگیز درباره نیچه، به شکلی ناگهانی به بحث اصلی کتاب یعنی نیهیلیسم ورود مییابد: «نیچه در جملات آغازین کتاب «اراده به سوی قدرت» از خود «به عنوان نخستین نیست انگار کامل اروپا یاد میکند که نیست انگاری را تا آخرین مراحل آن به جان آزموده و اکنون آن را پس پشت خویش، زیر پای خویش و بیرون از خویش مییابد.» با این آغاز کوبنده، یونگر همه آنچه را که قرار است در کتاب کم حجم ولی پرمغز «عبور از خط» ارائه دهد، خلاصه میکند. این که سخن در باب نیست انگاری است، اما نه تبلیغ و ترویج آن و نه طرد و تخطئه ساده اندیشانه اش، بلکه بحث در این است که رسیدن به آخرین مرحله از نیست انگاری آغاز عبور و گذار از آن یا به به تعبیر نیچه آغاز «پس پشت خویش» و «زیر پای خویش» و «بیرون از خویش» یافتن آن است. عبارت بعدی یونگر بعد از این معرفی نخستین به روشنی گواه این مدعاست: «نیچه بلافاصله پس از ذکر این مطلب به این نکته اشاره میکند که پیش از این در اثرش از وقوع جنبش مخالف نیست انگاری خبر داده است که در «آینده ای نامعلوم» جایگزین آن خواهد شد، هرچند نیست انگاری به عنوان پیش فرض ضروری این جنبش به شمار میرود».
این قید آخر یعنی جمله «هرچند که نیست انگاری به عنوان پیش فرض ضروری این جنبش به شمار میرود» اشاره به این حقیقت مسلم ولی پنهان از درک ظاهراندیشانه دارد که شک لازمه یقین است. شهید مطهری بصراحت بیان میکند که شک به خودی خود مذموم نیست بلکه زمانی که پل یقین باشد، پسندیده و ارزشمند نیز هست. منتها سخن در این است که چه شکی میتواند مقدمه یقین باشد؟ یا بهتر است بپرسیم چه شکی شک اصیل و معتبر است؟ در پاسخ باید گفت شکی که واقعا شک باشد نه فریب. کسی که شک دارد، تامل میکند و پرسش. جزمیت ندارد و انکار نامسوولانه نمی کند، چرا که اساسا شک جای پای محکمی برای تکیه نیست. قطعیتی که پایهاش شک باشد تفاوتی با تعصب کورکورانه ندارد، اگر چه به نظر آزاد اندیشانه بیاید. نیست انگاری مرحلهای از شک است که در آن فرد شکاک معناباخته میشود، به بن بست میرسد و راهی به رهایی نمییابد. با این همه به تصریح خود یونگر «نیست انگاری را نباید «پایان» تلقی کرد» بلکه باید آن را آغازی دانست ضروری و ناگزیر: «باید نیست انگاری را آن سرنوشت سترگ و قدرت بنیادینی دانست که کسی را یارای گریز از نفوذ آن نیست. ازجمله لوازم این خصوصیت جامع نیهیلیسم آن است که پیوند با امر مطلق ناممکن شده است».
اما شک چه کسی شک واقعی است؟ یونگر در کتاب خود در مقام پاسخ به این پرسش نیست، اما سیاوش جمادی در کتاب «یادبود ایوب در جهان کافکا» در این خصوص سخنی قابل تامل دارد: «سنگینی درد شک و احساس گناه را کسی احساس میکند که تربیت و آموزش دینی زمینه گذشته اوست. کسی که از کودکی حرمت به سنت و آیین را نیاموخته است از این درد چیزی نمیداند و حتی الحادش بی پایه است.» شاید منشا این گفته جمادی این باشد که شک همواره مسبوق به یقین است. کسی که پیشتر یقینی ـ ولو خام ـ درخصوص دین و آیین و به طور کلی ایمان و معنا نداشته، به چه چیزی میخواهد شک کند؟ آیا نه این است که این شک اغلب سرپوشی است خوشرنگ و لعاب برای توجیه نادانی و جهل؟ این را گفتیم که تاکید کرده باشیم مراد از آن شک و آن نیست انگاری که سخن از گذار و عبور از آن میرود آن تلقی سطحی نگرانه ای نیست که خیلی ها امروزه از نیهیلیسم دارند. آن تلقی خام، مخالفت های خام هم به دنبال دارد. مخالفت هایی که ارنست یونگر حساب نگره خود را از آنها جدا میکند و میگوید: «می توان ادعا کرد کسی که نسخههای حتمی میپیچد یا نیرنگ باز است یا خبر از واقعه ندارد».
ارنست یونگر: عبور از خط و گذر از نقطه صفر صحنه نمایش را به دو نیمه تقسیم میکند و حاکی از آن است که بازی به نیمه رسیده و هنوز پایان نیافته است تا رسیدن به مرحله یقین راه زیادی مانده است اما امکان امید وجود دارد
اما آیا میتوان انسانها را توصیه به شک نمود؟ آیا همگان قدرت مواجهه با رنجوری حاصل از آن را دارند؟ پاسخ یونگر منفی است. او با بیان این که شک چیزی نیست که به آن توصیه شود، تصریح میکند که «کسی جرات شک اندیشی دارد که از شکنجه و بیگاری باکی ناشته باشد، اما چنین افرادی اندکند.» شبیه چنین مسالهای را شهید مطهری در باب عشق زناشویی مطرح میکند. این که شاید زندگی مشترک با عشق، گزینه ای آرمانی باشد، اما عشق ورزی در توان همگان نیست. عشق، قرین با رنج و غم است و نمیتوان همگان را به تحمل این غم ـ اگرچه همراهش لذت وافر نیز باشد ـ توصیه نمود. پس ضرورت شک را باید در نسبت با ظرفیت و توانایی نفوس مدنظر داشت نه به صورت عام و مطلق.
در اینجا لازم به یادآوری است که نیست انگاری در کلام یونگر محدود به آن معنا از شک که در اینجا گفته شد، نیست. اما شاید بتوان ادعا کرد که برآیند کلی سخن یونگر درباره شک اندیشی نیست انگارانه، چیزی از قبیل مضمون این سخن نیچه است که میگوید خانه هایتان را در دامنههای کوه آتشفشان بنا کنید و در نتیجه در تناسب با این سخن، شهید سید مرتضی آوینی که پس از نقل این گفته نیچه در ابتدای مقاله «انفجار اطلاعات» مینویسد: «و من همه کسانی را که در جستجوی حقیقت هستند مخاطب این سخن مییابم.»
نکتهای که درخصوص تعریف ارنست یونگر از نیست انگاری حائز اهمیت است حدفاصل شک نیست انگارانه با یقین معناگرایانه است. یعنی این طور نیست که شک مستقیما به یقین بینجامد. در این میان مراحل دیگری هم وجود دارند: 1ـ گذار از مرحله شک به بدبینی، 2ـ شروع فعالیت ها در مکان هایی عاری از خدا و ارزش ها و 3ـ انجام فعالیت های جدید. یعنی شک نیست انگارانه فقط به مرتبه لاادری خلاصه نمی شود و به دنبال خود مراتبی از جزمیت را نیز به دنبال میآورد. منتها سخن در آن است که در تمامی این مراحل اگر پرسشگری متوقف نشود، گذار به اطمینان و یقین همچنان ممکن است.
ارنست یونگر شناخت و از آن بالاتر، لمس نیست انگاری را برای درمان آن، وظیفه ای بر دوش آزادگان جهان میداند که نباید از زیر بار آن شانه خالی کنند. او بصراحت اعلام میدارد که «انسان آزاده مکلف است بیندیشد که چه رفتاری در برابر عالمی پیشه کند که نه فقط نیست انگاری بلکه چیزی بدتر بر آن حاکم است. این که نیست انگاری به حالتی عادی مبدل شده است».
کتابخانه هادی
پژوهه تبلیغ
ارتباطات دینی
اطلاع رسانی
فرهیختگان