پرسش:
ازدواج امام حسن عسکري(ع) با «نرگس (نرجس) خاتون» مادر امام زمان(ع) و دختر امپراطور روم شرقي چگونه صورت گرفت؟
پاسخ:
در بخش نخست پاسخ به اين سؤال به شرح حال مختصري از زندگي و پيشينه خانوادگي مليکاي مسيحي و روند تحولاتي که منجر به پيوند با نماينده امام علي النقي(ع) شد، اشاره کرديم. اينک در بخش پاياني دنباله مطلب را پي مي گيريم.
طولي نکشيد که محمد پيغمبر خاتم(ص) و داماد و جانشين او و جمعي از فرزندان او وارد قصر شدند.
حضرت عيسي به استقبال شتافت و با حضرت محمد(ص) معانقه کرد و حضرت فرمود: يا روح الله! من به خواستگاري حضرت وصي شما شمعون براي فرزندم آمده ام، و در اين هنگام اشاره به امام حسن عسکري(ع) نمود، حضرت عيسي(ع) نگاهي به شمعون کرده و گفت: شرافت به سوي تو روي آورده است، با اين وصلت با ميمنت موافقت کن، او هم گفت: موافقم.
آنگاه ديد که حضرت محمد(ص) بالاي منبر رفت و خطبه اي بيان فرمود و مرا براي فرزندش تزويج کرد، سپس حضرت عيسي و حواريون را گواه گرفت، وقتي که از خواب بيدار شدم از ترس جان خود، خواب را براي پدرم و جدم نقل نکردم و پيوسته آن را در صندوقچه قلبم نهفته و پوشيده مي داشتم.
از آن شب به بعد قلبم از فرط محبت به امام عسکري(ع) موج مي زند تا به جايي که از خوراک بازماندم، و کم کم رنجور و لاغر شدم، و به شدت بيمار گرديدم. جدم تمام پزشکان را احضار کرد و همه از مداواي من عاجز گرديدند، وقتي از مداوا مأيوس شدند جدم گفت: اي نور ديده! شما هر خواهشي داري به من بگو تا حاجتت را برآورم.
گفتم: پدرجان! اگر در به روي اسيران مسلمين بگشايي و قيد و بند از آنان برداري و از زندان آزاد گرداني اميد است که عيسي و مادرش مرا شفا دهند.
پدرم درخواست مرا پذيرفت و من نيز به ظاهر اظهار شفا و بهبودي کردم و کمي غذا خوردم، پدرم خيلي خوشحال شد و از آن روز به بعد، نسبت به اسيران مسلمين احترام شديد انجام مي داد. در حدود چهارده شب از اين مأجرا گذشت.
باز در خواب ديدم که دختر پيغمبر اسلام، حضرت فاطمه(س) به همراهي حضرت مريم(ع) و حوريان بهشتي به عيادت من آمدند، حضرت مريم(ع) به من توجه کرد و فرمود: اين بانوي بانوان جهان، و مادر شوهر تو است.
من فوري دامن مبارک حضرت زهرا(س) را گرفتم و بسيار گريستم و از اين که امام حسن عسکري(ع) به ديدن من نيامده خدمت حضرت زهرا(س) شکايت کردم، فرمود: او به عيادت تو نخواهد آمد، زيرا تو به خداوند متعال مشرکي و در مذهب نصارا زندگي مي کني، اگر میخواهي خداوند و عيسي و مريم از تو خشنود باشند و ميل داري فرزندم به ديدنت بيايد، شهادت به يگانگي خداوند و نبوت پدرم که خاتم الانبيا است بده، من هم حسب الامر حضرت فاطمه(س) آنچه فرموده بود گفتم، حضرت مرا در آغوش گرفت و اين باعث بهبودي من شد، آنگاه فرمود: اکنون به انتظار فرزندم حضرت امام حسن عسکري(ع) باش که او را به نزدت خواهم فرستاد.
وقتي از خواب بيدار شدم، شوق زيادي در تمام اعماق وجودم راه يافت و مشتاق ملاقات آن حضرت بودم تا اينکه شب بعد امام را در خواب ديدم، در حالي که از گذشته شکوه مینمودم، گفتم: اي محبوبم، من که خود را در راه محبت تو تلف کردم، فرمود: نيامدن من علتي جز مذهب تو نداشت، ولي حالا که اسلام آورده اي، هر شب به ديدنت مي آيم تا آنکه کم کم وصال واقعي پيش آيد، از آن شب تا حال پيوسته در عالم خواب خدمت آن حضرت بودم.
«بشر بن سليمان» پرسيد چگونه در ميان اسيران افتادی؟
او گفت: در يکي از شبها در عالم خواب حضرت عسکري(ع) را ديدم فرمود: فلان روز جدت قيصر، لشگري به جنگ مسلمانان مي فرستد، تو مي تواني به طور ناشناس در لباس خدمتگزاران همراه با عده اي از کنيزان که از فلان راه مي رود به آنها ملحق شوي.
من به فرموده حضرت عمل کردم، و پيش قراولان اسلام با خبر شدند و ما را اسير گرفتند و کار من به اينجا کشيد که ديدي، ولي تا به حال به کسي نگفتم که نوه پادشاه روم هستم. تا اينکه پيرمردي که در تقسيم غنايم جنگي سهم او شده بودم، نامم را پرسيد، من اظهار نکردم و گفتم: نرجس. گفت: نام کنيزان؟
«بشر» گفت چه بسيار جاي تعجب است که تو رومي هستي و زبانت عربي است؟ گفتم: جدم در تربيت من جهدي بليغ و سعي بسيار داشت، و زني را که چندين زبان میدانست، براي من تهيه کرده بود و از صبح و شام نزد من مي آمد و زبان عربي به من میآموخت، روي همين اصل است که مي توانم عربي حرف بزنم.
«بشر» مي گويد: وقتي او را به سامره خدمت امام علي النقي(ع) بردم، حضرت از وي پرسيد: عزت اسلام و ذلت نصاري و شرف خاندان پيغمبر(ص) را چگونه ديدي؟
گفت: در موردي که شما از من داناتريد چه بگويم. فرمود: مي خواهم ده هزار دينار و يا مژده مسرت انگيزي به تو بدهم، کدام يک را انتخاب مي کني؟ عرض کرد: فرزندي به من بدهيد، فرمود: تو را مژده به فرزندي مي دهم که شرق و غرب عالم را مالک مي شود و جهان را پر از عدل و داد خواهد کرد پس از آنکه پر از ظلم و جور شده باشد.
عرض کرد: اين فرزند از چه شوهري خواهد بود؟ فرمود: از آن کس که پيغمبر اسلام در فلان شب در فلان ماه و فلان سال رومي تو را براي او خواستگاري نمود، در آن عيسي بن مريم و وصي او تو را به چه کسي تزويج کردند؟
گفت: به فرزند دلبند شما، فرمود او را مي شناسي؟ عرض کرد: از شبي که به دست حضرت فاطمه (عليها السلام) اسلام آوردم، ديگر شبي نبود که او به ديدن من نيامده باشد.
آنگاه حضرت امام علي النقي(عليه السلام) به (کافور) خادم فرمود: خواهرم حکيمه را بگو نزد من بيايد، وقتي که آن بانوي محترم آمد فرمود: خواهرم اين همان زني است که گفته بودم، حکيمه خاتون آن بانو را مدتي در آغوش خود گرفت و از ديدارش شادمان گرديد، آنگاه حضرت فرمود: اي عمه او را به خانه خود ببر و فرايض مذهبي و اعمال مستحبه را به وي ياد بده که او همسر فرزندم حسن و مادر قائم آل محمد (عليه السلام) است.
منابع:
1- غيبت، شيخ طوسی، ص 124.
2- کشف الحق، خاتون آبادی، ص 34.
روزنامه كيهان، شماره 21533 به تاريخ 22/10/95، صفحه 8 (معارف)