دانشنامه پژوهه بزرگترین بانک مقالات علوم انسانی و اسلامی

خطبه 182 نهج البلاغه بخش 7 : ياد ياران شهيد

خطبه 182 نهج البلاغه بخش 7 به تشریح موضوع "ياد ياران شهيد" می پردازد.
No image
خطبه 182 نهج البلاغه بخش 7 : ياد ياران شهيد

موضوع خطبه 182 نهج البلاغه بخش 7

متن خطبه 182 نهج البلاغه بخش 7

ترجمه مرحوم فیض

ترجمه مرحوم شهیدی

ترجمه مرحوم خویی

شرح ابن میثم

ترجمه شرح ابن میثم

شرح مرحوم مغنیه

شرح منهاج البراعة خویی

شرح لاهیجی

شرح ابن ابی الحدید

شرح نهج البلاغه منظوم

موضوع خطبه 182 نهج البلاغه بخش 7

ياد ياران شهيد

متن خطبه 182 نهج البلاغه بخش 7

مَا ضَرَّ إِخْوَانَنَا الَّذِينَ سُفِكَتْ دِمَاؤُهُمْ وَ هُمْ بِصِفِّينَ أَلَّا يَكُونُوا الْيَوْمَ أَحْيَاءً يُسِيغُونَ الْغُصَصَ وَ يَشْرَبُونَ الرَّنْقَ قَدْ وَ اللَّهِ لَقُوا اللَّهَ فَوَفَّاهُمْ أُجُورَهُمْ وَ أَحَلَّهُمْ دَارَ الْأَمْنِ بَعْدَ خَوْفِهِمْ أَيْنَ إِخْوَانِيَ الَّذِينَ رَكِبُوا الطَّرِيقَ وَ مَضَوْا عَلَى الْحَقِّ أَيْنَ عَمَّارٌ وَ أَيْنَ ابْنُ التَّيِّهَانِ وَ أَيْنَ ذُو الشَّهَادَتَيْنِ وَ أَيْنَ نُظَرَاؤُهُمْ مِنْ إِخْوَانِهِمُ الَّذِينَ تَعَاقَدُوا عَلَى الْمَنِيَّةِ وَ أُبْرِدَ بِرُءُوسِهِمْ إِلَى الْفَجَرَةِ قَالَ ثُمَّ ضَرَبَ بِيَدِهِ عَلَى لِحْيَتِهِ الشَّرِيفَةِ الْكَرِيمَةِ فَأَطَالَ الْبُكَاءَ ثُمَّ قَالَ (عليه السلام) أَوِّهِ عَلَى إِخْوَانِيَ الَّذِينَ تَلَوُا الْقُرْآنَ فَأَحْكَمُوهُ وَ تَدَبَّرُوا الْفَرْضَ فَأَقَامُوهُ أَحْيَوُا السُّنَّةَ وَ أَمَاتُوا الْبِدْعَةَ دُعُوا لِلْجِهَادِ فَأَجَابُوا وَ وَثِقُوا بِالْقَائِدِ فَاتَّبَعُوهُ ثُمَّ نَادَى بِأَعْلَى صَوْتِهِ الْجِهَادَ الْجِهَادَ عِبَادَ اللَّهِ أَلَا وَ إِنِّي مُعَسْكِرٌ فِي يَومِي هَذَا فَمَنْ أَرَادَ الرَّوَاحَ إِلَى اللَّهِ فَلْيَخْرُجْ

قَالَ نوف و عقد للحسين (عليه السلام) في عشرة آلاف و لقيس بن سعد رحمه الله في عشرة آلاف و لأبي أيوب الأنصاري في عشرة آلاف و لغيرهم على أعداد أخر و هو يريد الرجعة إلى صفين فما دارت الجمعة حتى ضربه الملعون ابن ملجم لعنه الله فتراجعت العساكر فكنا كأغنام فقدت راعيها تختطفها الذئاب من كل مكان

ترجمه مرحوم فیض

چه زيان بردند برادران (همكيشان) ما كه خونهاشان در جنگ صفّين ريخته شد از اينكه امروز زنده نيستند تا غصّه ها بخود راه داده آب تيره بياشامند (سختى اين روزگار را ببينند، خلاصه خوشا حال آنانكه از جهان رفتند و چنين روز را نديدند) سوگند بخدا (رحمت) خدا را در يافتند، خداوند هم مزدهاشان را عطاء فرمود و آنها را بعد از خوف و ترس (در دنيا) در سراى امن جدا داد، كجايند برادران من كه در راه حقّ سوار شده و براستى و درستى (عمر بپايان رسانده) گذشتند، كجا است عمّار (ابن ياسر كه در سنّ بيش از نود سال در صفّين شهيد شد) و كجا است (ابو الهيثم مالك) ابن تيهان، و كجا است ذو الشّهادتين (ابو عمارة خزيمة ابن ثابت الأنصارىّ كه پيغمبر اكرم گواهى او را بجاى گواهى دو مرد قبول فرمود هنگاميكه آن حضرت اسبى از اعرابىّ خريدارى نموده بود و اعرابىّ انكار مى نموده، حضرت فرمود: اى خزيمه آيا گواهى مى دهى، گفت نه يا رسول اللّه، و ليكن دانستم كه اسب را خريدارى نموده اى، آيا ترا بآنچه از جانب خدا آورده اى تصديق مى نمايم و بر اين معامله با اعرابىّ تصديق نمى كنم، پس آن بزرگوار فرمود: گواهى تو چون گواهى دو مرد مى باشد) و كجايند همانندان ايشان (ابن بديل و هاشم ابن عتبه و غير آنها) از برادران (همكيشان) آنان كه (همگى در جنگ صفّين كشته شدند، و) با هم بر مرگ (كشته شدن در راه حقّ) پيمان بستند، و سرهاشان (بعد از كشته شدن) بسوى معصيت كاران (معاويه و پيروانش) فرستاده شد.

نوف گفت: پس از اين كلام امام عليه السّلام با دست خود بريش مبارك زده گريه بسيار كرد و فرمود:

دردا و دريغا بر برادران (همكيشان) من كه قرآن را قرائت نموده آنرا استوار دانستند (محترم شمردند) و در آنچه واجب بود انديشه نموده آنرا بر پا داشتند (طبق آن عمل كردند) و سنّت را زنده كرده بدعت را از بين بردند، بجهاد كه خوانده شدند (آنرا) پذيرفتند، و به پيشوا اعتماد داشته از او پيروى نمودند.

پس از آن به آواز بلند فرياد نمود:

اى بندگان خدا جهاد جهاد، آگاه باشيد من در همين روز لشگر مى آرايم هر كه اراده رفتن بسوى خدا دارد بايد برود.

نوف گفت: پس از آن حسين عليه السّلام را بر ده هزار لشگر و قيس ابن سعد را بر ده هزار و ابو ايّوب انصارىّ را بر ده هزار و غير ايشان را بر شماره هاى ديگر امير قرار داد، و اراده بازگشت بصفّين داشت (كه با اهل شام بجنگند) پس هنوز آدينه نيامده بود كه ملعون ابن ملجم، خدا او را لعنت كند، بر آن بزرگوار ضربت وارد آورد، پس لشگرها برگشتند و ما چون گوسفندانى بوديم كه شبان خود را گم كرده باشند و از هر طرف گرگان آنها را بربايند

(گفته اند: اين خطبه آخرين خطبه اى است كه اميرالمؤمنين عليه السّلام ايستاده بيان فرموده).

ترجمه مرحوم شهیدی

برادران ما كه خونشان در صفّين ريخته شد، زيان نكردند كه امروز زنده نيستند- و به كه نديدند اينان كه مانده اند، كيستند- تا پياپى ساغر غصّه در گلو ريزند و شرنگ تيره- چنين زندگى- را بدان بياميزند. به خدا سوگند، خدا را ديدار كردند و مزد آنان را به كمال پرداخت، و از پس آنكه ترسان بودند در خانه امانشان ساكن ساخت. كجايند برادران من كه راه حق را سپردند، و با حق رخت به خانه آخرت بردند كجاست عمّار كجاست پسر تيهان و كجاست ذو الشّهادتين و كجايند همانندان ايشان از برادرانشان كه با يكديگر به مرگ پيمان بستند و سرهاى آنان را به فاجران هديه كردند [پس دست به ريش مبارك خود گرفت و زمانى دراز گريست، سپس فرمود:] دريغا از برادرانم كه قرآن را خواندند، و در حفظ آن كوشيدند. واجب را بر پا كردند، پس از آنكه در آن انديشيدند. سنّت را زنده كردند و بدعت را ميراندند. به جهاد خوانده شدند و پذيرفتند. به پيشواى خود اعتماد كردند و در پى او رفتند. [سپس به بانگ بلند گفت:] جهاد جهاد بندگان خدا من همين امروز لشكر آماده مى كنم. كسى كه مى خواهد به سوى خدا رود بيرون شود [نوف گفت: براى حسين (ع) ده هزار سپاه، و براى قيس بن سعد ده هزار سپاه، و براى ابو ايوب ده هزار سپاه قرار داد، و براى ديگران هم كم و بيش، و آماده بازگشت به صفيّن بود، و جمعه نيامده بود كه ابن ملجم ملعون او را ضربت زد. لشكريان بازگشتند و ما چون گوسفندانى بوديم شبان خود را از دست داده، گرگها از هر سو براى آنان دهان گشاده.]

ترجمه مرحوم خویی

ضرر نرساند برادران ما را كه ريخته شد خونهاى ايشان در جنگ صفين اين كه نشدند امروز زنده كه گوارا كنند غصه ها را و بياشامند آب كدورت آميز اندوه را بتحقيق قسم بذات حق كه ملاقات كردند پروردگار را پس بتمام و كمال رسانيد بايشان اجرهاى ايشان را، و فرود آورد ايشان را در سراى امن و امان بعد از خوف و هراس ايشان.

كجايند برادران من كه سوار شدند بر راه صدق، و گذشتند بر طريق حق، كجا است عمار ياسر كجا است ابي الهيثم بن التيهان كجا است خزيمة بن ثابت ذو الشهادتين و كجايند امثال ايشان از برادران مؤمنين ايشان كه عهد بسته بودند با همديگر بر مردن در راه دين، و فرستاده شد سرهاى ايشان با قاصد بسوى فاجران پس از آن زد آن حضرت دست خود را بمحاسن شريف خود، پس بسيار گريست بعد از آن فرمود: آه بر برادران من كه تلاوت كردند قرآن را پس محكم ساختند آنرا، و تفكر كردند در واجبات پس برپا داشتند آن را، و زنده كردند سنّت پيغمبر را و كشتند بدعت را، خوانده شدند از براى جهاد پس اجابت كردند، و اعتماد نمودند به پيشوا پس متابعت كردند او را.

بعد از آن ندا فرمود آن حضرت به آواز بلند و فرمود: بشتابيد بسوى جهاد و قتال اى بندگان خدا، آگاه باشيد كه اردو درست كننده ام در همين روز پس هر كه اراده كند توجّه نمودن بسوى پروردگار خود بس بايد كه خارج بشود باردوگاه.

گفت نوف بكالي: و عقد فرمود حضرت أمير مؤمنان از براى پسر خود امام حسين عليه السّلام در ده هزار نفر، و معين فرمود از براى قيس بن سعد بن عبادة در ده هزار، و از براى أبو أيوب انصاري در ده هزار، و از براى سايرين بر شماره هاى ديگر و اراده داشت كه بر گردد بسوى صفين پس بر نگرديد روز جمعه همان هفته تا آنكه ضربت زد آن بزرگوار را ملعون ابن ملجم مرادي، خدا لعنت كند او را پس بر گشتند لشكريان پس شديم ما بمنزله گوسفندانى كه گم كرده باشند شبان خود را در حالتى كه بربايند آنها را گرگان از هر مكان.

شرح ابن میثم

مَا ضَرَّ إِخْوَانَنَا الَّذِينَ سُفِكَتْ دِمَاؤُهُم وَ هُمْ بِصِفِّينَ أَلَّا يَكُونُوا الْيَوْمَ أَحْيَاءً يُسِيغُونَ الْغُصَصَ وَ يَشْرَبُونَ الرَّنْقَ قَدْ وَ اللَّهِ لَقُوا اللَّهَ فَوَفَّاهُمْ أُجُورَهُمْ وَ أَحَلَّهُمْ دَارَ الْأَمْنِ بَعْدَ خَوْفِهِمْ أَيْنَ إِخْوَانِيَ الَّذِينَ رَكِبُوا الطَّرِيقَ وَ مَضَوْا عَلَى الْحَقِّ أَيْنَ عَمَّارٌ وَ أَيْنَ ابْنُ التَّيِّهَانِ وَ أَيْنَ ذُو الشَّهَادَتَيْنِ وَ أَيْنَ نُظَرَاؤُهُمْ مِنْ إِخْوَانِهِمُ الَّذِينَ تَعَاقَدُوا عَلَى الْمَنِيَّةِ وَ أُبْرِدَ بِرُءُوسِهِمْ إِلَى الْفَجَرَةِ قَالَ ثُمَّ ضَرَبَ بِيَدِهِ عَلَى لِحْيَتِهِ الشَّرِيفَةِ الْكَرِيمَةِ فَأَطَالَ الْبُكَاءَ ثُمَّ قَالَ ع أَوْهِ عَلَى إِخْوَانِيَ الَّذِينَ تَلَوُا الْقُرْآنَ فَأَحْكَمُوهُ وَ تَدَبَّرُوا الْفَرْضَ فَأَقَامُوهُ أَحْيَوُا السُّنَّةَ وَ أَمَاتُوا الْبِدْعَةَ دُعُوا لِلْجِهَادِ فَأَجَابُوا وَ وَثِقُوا بِالْقَائِدِ فَاتَّبَعُوهُ ثُمَّ نَادَى بِأَعْلَى صَوْتِهِ الْجِهَادَ الْجِهَادَ عِبَادَ اللَّهِ أَلَا وَ إِنِّي مُعَسْكِرٌ فِي يَومِي هَذَا فَمَنْ أَرَادَ الرَّوَاحَ إِلَى اللَّهِ فَلْيَخْرُجْ

قال نوف: و عقد للحسين عليه السلام في عشرة آلاف، و لقيس بن سعد رحمه اللّه في عشرة آلاف، و لأبى أيوب الأنصارى في عشرة آلاف، و لغيرهم على أعداد أخر، و هو يريد الرجعة إلى صفين، فما دارت الجمعة حتى ضربه الملعون ابن ملجم لعنه اللّه، فتراجعت العساكر فكنا كأغنام فقدت راعيها تختطفها الذئاب من كل مكان.

اللغة

الرنق بالسكون: الكدر. و أبرد: أرسل. و أوه: ساكنة الواو مكسورة الهاء كلمة توجّع. و الاختطاف و التخطّف: الأخذ بسرعة.

المعنى

ثمّ أخذ في التذكير بنفى ضرر الموت و عدم الحياة عن إخوانه من الصحابة الّذين قتلوا بصفّين، و زهّد في تلك الحياة بكونها محلّ تجرّع الغصص و شرب الكدر من الآلام و الأعراض و مشاهدة المنكرات، و لمّا زهّد في تلك الحياة نبّه على مالهم في عدمها من الفائدة و هي لقاء اللّه، و توفيته لأجورهم على الأعمال الصالحة، و حلولهم في دار الأمن: أى الجنّة بعد خوفهم من فتن أهل الضلال. ثمّ أخذ في استفهام عمّن ركب طريق الحقّ و مضى عليه مستصحبا له استفهاما على سبيل التوجّع لفقدهم و التوحّش لفراقهم، ثمّ عن أعيان أكابرهم فذكر عمّار بن ياسر. و فضله في الصحابة مشهور و أبوه عربىّ قحطانىّ و امّه كانت أمة لأبى حذيفة ابن المغيرة المخزومىّ ولدت عمّارا فأعتقها أبو حذيفة فمن هناك كان عمّار مولى لبنى مخزوم، و أسلم هو و امّه سميّة فعذّبهما بنو مخزوم في اللّه فأعطاهم عمّار مولى أرادوا بلسانه مع اطمينان قلبه بالإيمان فنزلت فيه «مَنْ كَفَرَ بِاللَّهِ مِنْ بَعْدِ إِيمانِهِ إِلَّا»«» و هاجر إلى أرض الحبشة، و صلّى القبلتين، و هو من المهاجرين الأوّلين، و شهد بدرا و المشاهد كلّها، و ابلى بلاء حسنا، ثمّ شهد اليمامة فابلى فيها أيضا و يومئذ قطعت اذنه. و عن ابن عبّاس في قوله تعالى «أَ وَ مَنْ كانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ»«» قال: هو عمّار بن ياسر، و عن عايشة أنّها قالت: ما من أحد من أصحاب محمّد صلّى اللّه عليه و آله و سلم أشاء أن أقول فيه إلّا قلت إلّا عمّار بن ياسر فإنّى سمعته صلّى اللّه عليه و آله و سلم يقول: إنّه ملى ء إيمانا إلى أخمص قدميه. و عنه صلّى اللّه عليه و آله و سلم: عمّار جلدة ما بين عينى تقتله الفئة الباغية لا أنالها اللّه شفاعتى. و عنه صلّى اللّه عليه و آله و سلم من أبغض عمّاراً أبغضه اللّه. و أمّا ابن التيّهان بياء مشدّدة مفتوحة بنقطتين من تحت، و يروى مخفّفة ساكنة فهو من الأنصار كنية أبو الهيثم. و اسمه مالك بن مالك، و قيل: بل اسم أبيه عمرو بن الحرب و هو ابن التيّهان كان أحد النقباء ليلة العقبة، و شهد بدرا، و المشهور أنّه أدرك صفّين مع علىّ عليه السّلام و قتل بها، و قيل: توفّى في زمان الرسول صلّى اللّه عليه و آله و سلم. و أمّا ذو الشهادتين فكنية أبو عماره و اسمه حزيمة بن ثابت بن الفاكة بن ثعلبة الخطمى الأنصارى من الأوس. جعل رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلم شهادته بشهادة رجلين لقصّة مشهورة، و شهد بدرا و ما بعدها من المشاهد، و كانت راية بنى خطمة من الأوس يوم الفتح بيده، و شهد صفّين مع علىّ عليه السّلام فلمّا قتل عمّار قاتل هو حتّى قتل معه. و نظراؤهم من إخوانه: أى الّذين قتلوا بصفّين معه من الصحابة كابن بديل و هاشم بن عتبة و نحوهما، و تعاقدهم على المنيّة اتّفاقهم على المقاتلة إلى غاية أن يقتلوا. و روى: تعاهدوا.

و الفجرة الّذين حملت رؤوسهم إليهم امراء الشام. ثمّ أخذ في التشكّى و التوجّع على فقدهم. ثمّ أشار إلى فضائلهم الّتي هي غاية الشريعة المطلوبة منهم و هي تلاوة القرآن و إحكامه بفهم مقاصده و معانيه، و التدبّر للفرض: أى فهم ما لأجله العبادات و إقامتها و المواظبة عليها نظرا إلى أسرارها، و إحياء السنن النبويّة، و إماتة البدع المخالفة لها، و إجابتهم للدعوة إلى الجهاد لإقامة الدين، و وثوقهم إليه في سبيل اللّه يعنى نفسه و اتّباعهم له، و الرواح إلى اللّه الخروج إلى الجهاد الّذي هو سبيله الموصلة إليه و إلى ثوابه. و قيس بن سعد الخزرجى صحابى كنيته أبو عبد الملك روى عن رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلم أحاديث و أبوه سعد من رؤساء بالخزرج و هو سعد بن عبادة الّذي حاولت قومه إقامته خليفة بعد رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلم و كان قيس هذا من كبار شيعة علىّ و محبّيه، و شهد معه حروبه كلّها، و كان مع الحسن ابنه و نقم عليه صلحه لمعاوية. و أمّا أبو أيّوب الأنصارىّ فهو خالد بن سعد بن كعب الخزرجى من بنى النجّار شهد العقبة و بدرا و ساير المشاهد، و عليه نزل رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلم لمّا خرج من بنى عمرو بن عوف حين قدم المدينة مهاجرا فلم يزل عنده حتّى بنى مسجده و مساكنه ثمّ انتقل إليها، و شهد مع علىّ مشاهده كلّها الجمل و صفّين، و كان على مقدّمته يوم النهروان. و باللّه التوفيق.

ترجمه شرح ابن میثم

مَا ضَرَّ إِخْوَانَنَا الَّذِينَ سُفِكَتْ دِمَاؤُهُمْ وَ هُمْ بِصِفِّينَ أَلَّا يَكُونُوا الْيَوْمَ أَحْيَاءً يُسِيغُونَ الْغُصَصَ وَ يَشْرَبُونَ الرَّنْقَ قَدْ وَ اللَّهِ لَقُوا اللَّهَ فَوَفَّاهُمْ أُجُورَهُمْ وَ أَحَلَّهُمْ دَارَ الْأَمْنِ بَعْدَ خَوْفِهِمْ أَيْنَ إِخْوَانِيَ الَّذِينَ رَكِبُوا الطَّرِيقَ وَ مَضَوْا عَلَى الْحَقِّ أَيْنَ عَمَّارٌ وَ أَيْنَ ابْنُ التَّيِّهَانِ وَ أَيْنَ ذُو الشَّهَادَتَيْنِ وَ أَيْنَ نُظَرَاؤُهُمْ مِنْ إِخْوَانِهِمُ الَّذِينَ تَعَاقَدُوا عَلَى الْمَنِيَّةِ وَ أُبْرِدَ بِرُءُوسِهِمْ إِلَى الْفَجَرَةِ قَالَ ثُمَّ ضَرَبَ بِيَدِهِ عَلَى لِحْيَتِهِ الشَّرِيفَةِ الْكَرِيمَةِ فَأَطَالَ الْبُكَاءَ ثُمَّ قَالَ ع أَوْهِ عَلَى إِخْوَانِيَ الَّذِينَ تَلَوُا الْقُرْآنَ فَأَحْكَمُوهُ وَ تَدَبَّرُوا الْفَرْضَ فَأَقَامُوهُ أَحْيَوُا السُّنَّةَ وَ أَمَاتُوا الْبِدْعَةَ دُعُوا لِلْجِهَادِ فَأَجَابُوا وَ وَثِقُوا بِالْقَائِدِ فَاتَّبَعُوهُ ثُمَّ نَادَى بِأَعْلَى صَوْتِهِ الْجِهَادَ الْجِهَادَ عِبَادَ اللَّهِ أَلَا وَ إِنِّي مُعَسْكِرٌ فِي يَومِي هَذَا فَمَنْ أَرَادَ الرَّوَاحَ إِلَى اللَّهِ فَلْيَخْرُجْ

لغات

رنق: با سكون و كسر نون، تيره أبرد: فرستاد أوه: با واو ساكن و هاء مكسور كلمه توجّع و براى اظهار درد و اندوه است اختطاف و تخطّف: ربودن

ترجمه

برادران ما كه در صفّين خونشان ريخته شد چه زيانى كرده اند از اين كه امروز زنده نيستند تا غصّه هاى گلوگير خورند و شربت تيره اندوه نوشند به خدا سوگند آنها خداوند را ديدار كردند و پاداش آنان را بطور كامل عطا فرمود، و پس از ترس و بيم، آنان را در سراى امن جاى داد، كجايند برادران من كه در راه حقّ گام برداشتند و در آن راه جان سپردند كجاست عمّار كجاست ابن تيّهان و كجاست ذو الشّهادتين، و كجا هستند امثال آنان، همان برادرانى كه بر سر مرگ با يكديگر پيمان بستند و سرهايشان به سوى بدكاران و ستمگران فرستاده شد نوف گفت: امام (ع) پس از اين سخنان، دست بر محاسن شريف خود زد و مدّتى گريست و سپس فرمود: دريغا بر برادرانم آنانى كه قرآن را مى خواندند و به كار مى بستند، در باره واجبات مى انديشيدند و آنها را به پا مى داشتند، سنّتها را زنده كرده و بدعتها را از ميان مى بردند، به جهاد خوانده مى شدند مى پذيرفتند، و به پيشواى خود اطمينان داشتند و از او پيروى مى كردند. سپس با صداى بلند آواز داد: اى بندگان خدا جهاد، جهاد، آگاه باشيد من در همين امروز لشكر مى آرايم، هر كس بخواهد به سوى خدا كوچ كند بايد بيرون آيد.

نوف گفت: پس از آن فرزندش حسين عليه السّلام را بر ده هزار سپاهى، و قيس بن سعد را بر ده هزار، و ابو ايّوب انصارى را بر ده هزار و افراد ديگرى را بر تعدادى ديگر به فرماندهى گماشت، و اراده داشت به صفّين باز گردد ليكن هنوز آدينه نرسيده بود كه ابن ملجم ملعون كه لعنت خدا بر او باد بر آن حضرت ضربت فرود آورد، از اين رو لشكريان بازگشتند و ما همچون گوسفندانى بوديم كه شبان خود را از دست داده باشند و گرگها از هر سو آنها را بربايند.»

شرح

و سپس يادآورى مى كند كه برادران صحابى او كه در صفّين به شهادت رسيده و زندگى را از دست داده اند زيانى نكرده اند و ضرر مرگ از آنها منتفى است و با ذكر اين كه دنيا محلّ تحمّل غصّه ها و نوشيدن آب تيره و درد آلود و رويدادهاى ناگوار و مشاهده نارواييها و منكرات است بى ميلى خود را به دنيا اظهار كرده است و در اين هنگام كه عدم رغبت خود را به زندگى دنيا ابراز فرموده، به سود بزرگى كه اينان با از كف دادن حيات دنيا عايدشان شده اشاره كرده و اين عبارت از لقاى پروردگار، و رسيدن به پاداشهايى است كه خداوند به اعمال شايسته آنها مى دهد، و در آمدن در سراى امن الهى يعنى بهشت است، پس از بيم و هراسى كه از فتنه هاى گمراهان و خدانشناسان داشته اند.

پس از اين در باره آنانى كه راه حقّ را برگزيدند و بر اين طريقه در گذشتند، و همراه و همگام آن حضرت بودند پرسش مى كند، استفهام آن بزرگوار براى اظهار اندوه از فقدان آنها و ابراز وحشت و تنهايى از جدايى آنان است، سپس در باره بزرگان آنان مى پرسد و عمّار بن ياسر را نام مى برد، فضل و برترى عمّار در ميان اصحاب مشهور است، پدر او عرب قحطانى، و مادرش كنيز ابى حذيفة بن مغيرة مخزومى بود، ابى حذيفه سميّه را پس از تولّد عمّار آزاد كرد، از اين رو عمّار با بنى مخزوم هم پيمان بود. هنگامى كه او و مادرش به نام سميّه اسلام اختيار كردند بنى مخزوم آنان را به سبب ايمان به خدا مورد شكنجه قرار دادند، ناگزير عمّار آنچه را از او خواستند بر زبان جارى كند انجام داد امّا دل او بر ايمان به خدا استوار بود لذا آيه «إِلَّا مَنْ أُكْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِيمانِ«»» در باره اش نازل شد و پس از آن به سرزمين حبشه هجرت كرد، او به هر دو قبله اسلام نماز گزارده و از مهاجران نخستين است. در جنگ بدر و ساير غزوات شركت داشته و با اظهار دليريها و تحمّل سختيها آزمايش نيكو داده است، پس از آن در نبرد يمامه حضور داشته و در اين جنگ نيز امتحانى نيكو داده و گرفتار رنج سختى گرديده و گوش او بريده شده است، ابن عبّاس در تفسير گفتار خداوند كه فرموده است: «أَ وَ مَنْ كانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ«»» گفته است او عمّار بن ياسر است، و از عايشه روايت شده كه گفته است: در باره هر كدام از اصحاب پيامبر (ص) بخواهم چيزى بگويم مى گويم جز عمّار بن ياسر، زيرا من از پيامبر خدا (ص) شنيدم كه فرمود: همانا او (عمّار) از سر تا كف پا پر از ايمان است، و نيز فرموده است: عمّار پوست ميان دو چشم من است، او را گروه سركشى كه خداوند شفاعت مرا شامل حال آنها نكند مى كشند.

همچنين فرموده است: هر كس با عمّار دشمنى كند خدا با او دشمنى مى كند.

امّا ابن تيّهان با ياى مشدّد مفتوح با دو نقطه در زير، و با ياى مخفّف ساكن نيز روايت شده از طايفه انصار است، كنيه او ابو الهيثم و نامش مالك بن مالك مى باشد، و گفته شده نام پدرش عمرو بن حرب است، ابن تيّهان يكى از نقباى ليلة العقبه است«»، در جنگ بدر حضور داشته، و مشهور است كه در ركاب على (ع) جنگ صفّين را درك كرده و در آن به شهادت رسيده است، و هم گفته شده كه او در زمان پيامبر (ص) وفات كرده است.

امّا ذو الشّهادتين كنيه اش ابو عمّاره و نامش خزيمة بن ثابت بن فاكة بن ثعلبه خطمى انصارى و از قبيله اوس است. پيامبر اكرم (ص) گواهى او را برابر گواهى دو مرد قرار داد و اين به سبب قضيّه اى بوده كه مشهور است، او در نبرد بدر و جنگهاى پس از آن حضور داشته، و در روز فتح مكّه پرچم بنى خطمه از قبيله اوس به دست او بوده، و در ركاب على (ع) در جنگ صفّين شركت كرده، و پس از شهادت عمّار به ميدان كارزار تاخته، و با او به فيض شهادت نائل شده است.

منظور از نظرأوهم من إخوانهم كسانى از اصحاب پيامبر اكرم (ص) است كه در صفّين به شهادت رسيدند، مانند بديل و هاشم بن عتبه و مانند اين دو، و مقصود از جمله تعاقدوا على المنيّة هم پيمانى آنان براى جنگ با مخالفان تا رسيدن به فيض شهادت است، به جاى تعاقدوا، تعاهدوا نيز روايت شده است، مراد از فجرة كه سرهاى اين بزرگان به سوى آنان حمل مى شود فرمانروايان شام است.

سپس امام (ع) از فقدان اينان شكوه و ناله مى كند و بعد به فضايل آنان كه مقصد غايى شريعت است اشاره مى فرمايد، و آن عبارت است از تلاوت قرآن و فهم مقاصد و معانى آن، و تفكّر در واجبات الهى، يعنى درك هدف و توجّه به اسرارى كه عبادات به خاطر آنها واجب و بر پا داشته مى شود، و بر اداى آنها مواظبت به عمل مى آيد و همچنين زنده داشتن سنّتهاى پيامبر (ص)، و از ميان بردن بدعتها و پديده هاى مخالف، و اين كه آنها براى بر پايى دين دعوت براى جهاد را اجابت كردند، منظور از اين كه به پيشواى خود وثوق و اطمينان داشتند و از او پيروى كردند شخص خود آن حضرت و متابعت آنها از اوست، مراد از رواح إلى اللّه بيرون رفتن براى جهاد است، براى اين كه جهاد راهى است كه انسان را به خداوند و پاداشهاى او مى رساند.

امّا قيس بن سعد خزرجى از اصحاب رسول خدا (ص) و كنيه اش ابو عبد الملك است، او از پيامبر اكرم (ص) احاديثى نقل كرده است، پدرش سعد از سران قبيله خزرج بوده و به نام سعد بن عباده معروف و همان است كه پس از درگذشت پيامبر خدا (ص) قبيله اش در صدد برآمدند او را خليفه گردانند، قيس از بزرگان شيعيان و دوستان علىّ (ع) است و در تمام جنگهاى آن حضرت حضور داشته است، پس از علىّ (ع) از فرزندش امام حسن (ع) متابعت كرده ليكن از صلح آن بزرگوار با معاويه اظهار ناخشنودى كرده است.

ابو ايّوب انصارى نامش خالد بن سعد بن كعب خزرجى از طايفه بنى نجّار است، او در پيمان عقبه و نبرد بدر و ديگر غزوات شركت داشته است، پيامبر خدا (ص) هنگامى كه از مكّه هجرت كرد و وارد مدينه شد، پس از خروج از ميان قبيله عمرو بن عوف در خانه ابو ايّوب فرود آمد و تا زمانى كه مسجد و خانه هاى آن حضرت بنا و بدانجا منتقل شد در خانه او به سر مى برد، در جنگهاى جمل و صفّين در ركاب علىّ (ع) شركت داشته و در جنگ نهروان در مقدّمه سپاه آن حضرت بوده است. و توفيق از خداوند است.

شرح مرحوم مغنیه

ما ضرّ إخواننا الّذين سفكت دماؤهم و هم بصفّين أن لا يكونوا اليوم أحياء يسيغون الغصص و يشربون الرّنق. قد و اللّه لقوا اللّه فوفّاهم أجورهم، و أحلّهم دار الأمن بعد خوفهم. أين إخواني الّذين ركبوا الطّريق و مضوا على الحقّ أين عمّار و أين ابن التّيّهان و أين ذو الشّهادتين و أين نظراؤهم من إخوانهم الّذين تعاقدوا على المنيّة، و أبرد برءوسهم إلى الفجرة. (قال ثمّ ضرب بيده على لحيته الشّريفة الكريمة فأطال البكاء، ثمّ قال عليه السّلام): أوه على إخواني الّذين تلوا القرآن فأحكموه، و تدبّروا الفرض فأقاموه، أحيوا السّنّة و أماتوا البدعة. دعوا للجهاد فأجابوا، و وثقوا بالقائد فاتّبعوه (ثمّ نادى بأعلى صوته): الجهاد الجهاد عباد اللّه. ألا و إنّي معسكر في يومي هذا فمن أراد الرّواح إلى اللّه فليخرج.

اللغة:

الرنق: الكدر.

الإعراب:

ما ضر «ما» استفهام للإنكار، و محلها الرفع بالابتداء، و اخواننا مفعول ضر، و المصدر من أن لا يكونوا فاعل، و اوه اسم فعل بمعنى أتوجع.

المعنى:

(ما ضر اخواننا- الى- بعد خوفهم). استشهد بعض إخوان الإمام بصفين في سبيل اللّه فقال: هنيئا لهم، لقد استراحوا من المأزق الحرج الذي أعانيه من تفرق الكلمة و شتات الرأي.. انهم الآن في جوار ربهم يرزقون فرحين بما آتاهم اللّه من فضله

  • «جاورت أعدائي و جاور ربهشتان بين جواره و جواري»

لا يموت على الحق إلا المجاهدون:

(أين إخواني الذين ركبوا الطريق) القويم (و مضوا على الحق) أي قاتلوا من أجل الحق، و قتلوا في سبيله، و مهما شككت فإني لا أشك أبدا في أن ما من أحد يموت و يمضي على الحق إلا إذا جاهد الطغاة أو كان على نية جهادهم.. و ليس من الضروري أن يجاهد بالسيف، فجهاد كل بحسبه، فالتشهير بالظالم و إذاعة أهدافه و اسوائه جهاد، و كذلك الوقوف بجانب المجاهدين، و التحسس بأنهم على حق، و من الجهاد أيضا الإعراض عمن طغى و بغى، و الكف عن تأييده و انتخابه لمنصب من المناصب. قال الرسول الأعظم (ص) «من مات و لم يغز، و لم يحدث نفسه بغزو مات ميتة جاهلية» و هذا الحديث يحمل في ثناياه الدليل على صحّته، و يعززه قوله، عز من قائل: «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ يَرْتابُوا وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ- 15 الحجرات». و كلمة «إنما» حصرت الإيمان بهذه الأركان، و منها الجهاد بالنفس و المال، فهو تماما كالإيمان باللّه و رسوله. و لا بد من الإشارة الى أن الكدح في سبيل الأهل و العيال، و الدفاع عن المال الحلال، و بذل الجهد في طلب العلم، و كبح النفس عن الحرام، كل أولئك جهاد في سبيل اللّه، و أفضل أنواع الجهاد كلمة عدل عند إمام جائر، أما الحج فقد كان جهاد كل ضعيف في عصر الجمل و الدواب لا في عصر الطيارة و السيارة. (أين عمار) بن ياسر، أسلم هو و أبوه و أمه، و كان المشركون يخرجونهم الى مسيل ماء فيه الحصى، و يسمى الأبطح، فإذا حميت الرمضاء عذبوهم بحرّها، و مر النبي (ص) ذات يوم، و هم يعذّبون.

فقال صبرا آل ياسر: فإن موعدكم الجنة، فمات ياسر في العذاب، و هو أول شهيد في الإسلام، و طعن أبو جهل أم عمار في المكان الحساس، و قيل ركله برجله حتى ماتت، و هي أول شهيدة في الإسلام، أما عمار فعذّبوه بالتغريق في الماء تارة، و بوضع صخرة على صدره أخرى.. و لكن اللّه أرجأ قتله الى يوم صفين، ليميز بقتله الفئة الباغية عن الفئة المؤمنة العادلة. (و أين ابن التيهان) و اسمه مالك، و هو صحابي جليل، و له العديد من السوابق و المناقب، منها أنه أول من بايع رسول اللّه من الأنصار ليلة العقبة و قبل الهجرة، كما جاء في كتاب «الاستيعاب» لابن عبد البر، و منها انه كان أحد النقباء الذين اختارهم الأنصار ليلة العقبة 1. و منها انه شهد بدرا و غيرها مع رسول اللّه (ص). و في كتاب «الاستيعاب» و غيره: انه استشهد بصفين مع الإمام. (و أين ذو الشهادتين) هو خزيمة بن ثابت الأنصاري من الأوس، و في الاستيعاب لابن عبد البر: «شهد خزيمة بدرا و ما بعدها من المشاهد، و كان مع علي في حرب الجمل و صفين، فلما قتل عمار قال: سمعت رسول اللّه (ص) يقول: تقتل عمارا الفئة الباغية، ثم سل سيفه فقاتل حتى قتل». و جعل رسول اللّه شهادته بشهادتين، و قد غلب عليه هذا الاسم، و قيل في سبب ذلك: ان اعرابيا باع فرسا لرسول اللّه (ص) ثم ندم، و أنكر البيع، و قال للرسول: أين شاهدك على البيع فشهد خزيمة بأن الاعرابي باع فرسه للنبي. فقال له النبي أ كنت حاضرا عند البيع يا خزيمة. فقال: لا يا رسول اللّه، و لكن هل أصدقك بما جئت به عن اللّه، و لا أصدقك على هذا الأعرابي الخبيث. فقال له النبي (ص): شهادتك شهادة رجلين. (و أين نظائرهم إلخ).. كان مع الإمام في صفين 2800 من الصحابة، منهم 87 من البدريين و 900 ممن شهد بيعة الرضوان التي أشارت اليها الآية 18 من سورة الفتح، و كان الصحابة قد تعاهدوا على الموت مع الإمام، و قتل منهم غير قليل، و أرسلت رؤوسهم مع البريد الى الأشرار و الفجار (أوه على إخواني إلخ)«».. يتأوه الإمام و يتوجع على الصفوة من الصحابة الأخيار الذين عملوا بكتاب اللّه، و استنّوا بسنة رسول اللّه، و استشهدوا بصفين في سبيل اللّه. (وثقوا بالقائد فاتبعوه) و افتدوه بأرواحهم مغتبطين مسرورين، لأنهم رأوا في قائدهم أمير المؤمنين علم رسول اللّه و أمانته، و هديه و سيرته. قال أحمد عباس صالح في كتاب «اليمين و اليسار في الإسلام»: كان علي واسع الشعبية، لأنه امتداد لرسول اللّه (ص) و ان كان معاوية استطاع أن يختار من بين أنصار علي من لديه قابلية الخيانة بحكم الوضع الطبقي، و المصلحة الطبقية. (الجهاد الجهاد إلخ).. روي ان هذه الخطبة آخر خطب الإمام، و انه كان قد صمم على العودة الى صفين لحرب معاوية مهما كلفه الأمر، فحث أصحابه على الجهاد، و أخبرهم بعزمه، و قال لهم: (فمن أراد الرواح الى اللّه فليخرج) فاستجاب له من استجاب، و لكن شاء اللّه سبحانه أن يريحه من هموم الناس و شقاقهم و نفاقهم، فاختاره اليه قبل أن يستأنف الحرب.

شرح منهاج البراعة خویی

ما ضرّ إخواننا الّذين سفكت دمائهم و هم بصفّين ألّا يكونوا اليوم أحياء، يسيغون الغصص، و يشربون الرّنق، قدو اللّه لقوا اللّه فوفّاهم أجورهم، و أحلّهم دار الأمن بعد خوفهم، أين إخواني الّذين ركبوا الطّريق و مضوا على الحقّ أين عمّار و أين ابن التّيّهان و أين ذوا الشّهادتين و أين نظراؤهم من إخوانهم الّذين تعاقدوا على المنيّة، و أبرد برءوسهم إلى الفجرة. قال: ثمّ ضرب يده على لحيته الشريفة الكريمة فأطال البكاء ثمّ قال عليه السّلام: أوه على إخواني الّذين تلوا القرآن فأحكموه، و تدبّروا الفرض فأقاموه، أحيوا السّنّة، و أماتوا البدعة، دعوا للجهاد فأجابوا، و وثقوا بالقائد فاتّبعوه، ثمّ نادى بأعلى صوته: الجهاد الجهاد عباد اللّه ألا و إنّي معسكر في يومي هذا فمن أراد الرّواح إلى اللّه فليخرج. قال نوف و عقد للحسين عليه السّلام في عشرة آلاف، و لقيس بن سعد (ره) في عشرة آلاف، و لأبي أيّوب الأنصاري في عشرة آلاف، و لغيرهم على أعداد اخر و هو يريد الرّجعة إلى صفّين، فما دارت الجمعة حتّى ضربه الملعون ابن ملجم لعنه اللّه فتراجعت العساكر فكنّا كأغنام فقدت راعيها تختطفها الذئاب من كلّ مكان.

اللغه

(الغصص) جمع الغصّة و هى ما يعترض في الحلق و (الرنق) بالفتح و التحريك الكدر من الماء، و في بعض النسخ بالكسر و لا بأس به قال في القاموس: رنق الماء كفرح و نصر رنقا و رنقا و رنوقا كدر فهو رنق كعدل و كتف و جبل. و (ابن التيهان) قال الشارح بالياء المنقوطة باثنتين تحتها المشدّدة المكسورة و قبلها تاء منقوطة باثنتين فوقها، و قال العلّامة المجلسي (ره): و المضبوط في أكثر النسخ بالياء الساكنة و فتح التاء و كسرها معا، و فى القاموس و تيّهان مشدّدة الياء و يكسر و تيهان بالسكون. و (اوه) على إخوانى بسكون الواو و كسر الهاء كلمة توجّع و فيها لغات اخر قال في القاموس: اوه كجير و حيث و أين واه و إوه بكسر الهاء و الواو المشدّدة واو بحذف الهاء و اوّه بفتح الواو المشدّدة و اووه بضمّ الواو واه بكسر الهاء منوّنة واو بكسر الواو منوّنة و غير منوّنة و أوتاه بفتح الهمزة و الواو و المثنّاة الفوقيّة و اوياه بتشديد المثناة التحتية كلمة يقال عند الشكاية أو التوجّع اه اوها واه تاوها و تاوّه قالها.«» و (تختطفها) من الاختطاف و هو أخذ الشي ء بسرعة و في بعض النسخ تتخطفها

الاعراب

ما في قوله ما ضرّ إخواننا، نافية و يحتمل الاستفهام على سبيل الانكار، و اخواننا بالنصب مفعول ضرّ و فاعله ألّا يكونوا و جملة يسيغون في محلّ النّصب صفة للاحياء، و الجهاد الجهاد بالنصب على الاغراء

المعنى

و أكّد هذا المعنى بقوله (ما ضرّ إخواننا) المؤمنين (الّذين سفكت دماؤهم بصفّين ألّا يكونوا اليوم أحياء) مثل حياتنا (يسيغون الغصص) و يتجرّعون الهموم من توارد الالام (و يشربون الرنق) أى الكدر من كثرة مشاهدة المنكرات.

و لما نفى تضرّرهم بعدم الحياة نبّه على ما حصل لهم من عظيم المنفعة بالممات فقال و ل (قد و اللّه لقوا اللّه فوفّاهم اجورهم) بغير حساب (و أحلّهم في دار الأمن) مفتّحة لهم الأبواب (بعد خوفهم) من سوء المال و فتن أهل الضلال.

ثمّ استفهم توجّعا و تحسّرا عن السّلف الصالحين و قال (أين إخوانى الّذين ركبوا الطريق) أى جادّة الشريعة (و مضوا على الحقّ) أى المعرفة و الولاية.

ثمّ استفهم عن بعض من مضى بعينه و سمّاه بخصوصه لكونه من أعيان الصحابة و أكابرهم فقال (أين عمار) و هو ابن ياسر المعروف و أبوه عربيّ قحطانيّ و امّه أمة لأبي حذيفة بن المغيرة المخزومي ولدت عمارا فاعتقه أبو حذيفة فمن هناك كان عمّار مولى لبني مخزوم.

قال الشارح المعتزلي: و للحلف و الولاء الّذين بين بني مخزوم و بين عمّار و أبيه ياسر كان اجتماع بني مخزوم على عثمان حين نال من عمار غلمان عثمان ما نالوا من الضرب حتّى انفتق له فتق في بطنه زعموا و كسروا ضلعا من أضلاعه، فاجتمعت بنو مخزوم فقالوا: و اللّه لئن مات لا قتلنا به أحدا غير عثمان.

قال أبو عمرو بن عبد البرّ: كان عمّار بن ياسر ممّن عذّب في اللّه ثمّ أعطاهم ما أرادوا بلسانه مع اطمينان قلبه فنزل فيه «مَنْ كَفَرَ بِاللَّهِ مِنْ بَعْدِ إِيمانِهِ إِلَّا» و هذا مما أجمع عليه أهل التفسير و هاجر إلى أرض الحبشة و صلّى القبلتين و هو من المهاجرين الأوّلين و شهد بدرا و المشاهد كلّها و أبلى بلاء حسنا ثمّ شهد اليمامة فأبلى فيها أيضا و يومئذ قطعت أذنه.

و قال ابن عبّاس في قوله تعالى أَ وَ مَنْ كانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ أنه عمار بن ياسر «كَمَنْ مَثَلُهُ فِي الظُّلُماتِ لَيْسَ بِخارِجٍ مِنْها» أبو جهل ابن هشام.

و روى أبو عمرو عن عايشة أنها قالت: ما من أحد من أصحاب رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله أشاء أن أقول فيه لقلت إلّا عمّار بن ياسر، فإنّي سمعت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم يقول: إنّه ملى ء إيمانا إلى أخمص قدميه.

قال أبو عمرو و من حديث خالد بن الوليد أنّ رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم قال: من أبغض عمارا أبغضه اللّه.

قال: و من حديث عليّ بن ابي طالب عليه السّلام إنّ عمارا جاء يستأذن رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم يوما فعرف صوته فقال: مرحبا بالطيّب المطيّب، يعني عمّارا.

قال: و من حديث أنس عن النّبيّ صلّى اللّه عليه و آله اشتاقت الجنّة إلى أربعة: عليّ عليه السّلام و عمّار، و سلمان، و بلال.

قال أبو عمرو: و فضايل عمّار كثير يطول ذكرها.

أقول: و قد مضى جملة من فضائله و مجاهداته بصفيّن و كيفيّة شهادته رضى اللّه تعالى عنه هنالك في تذييل المختار الخامس و الستّين و كان سنّه يوم قتل نيفا و تسعين.

(و أين ابن التيهان) و اسمه مالك و اسم أبيه مالك ايضا، و قال أبو نعيم: أبو الهيثم بن التيهان اسمه مالك و اسم التيهان عمرو بن الحارث كان «رض» أحد النقباء ليلة العقبة و شهد بدرا و الأكثر على أنه أدرك صفّين مع أمير المؤمنين عليه السّلام و قتل بها، و قيل: توفّى في حياة رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله، قال أبو عمرو: و هذا القول لم يتابع عليه قائله، و قيل: توفّى سنة عشرين أو إحدى و عشرين.

(و أين ذو الشهادتين) و هو خزيمة بن ثابت الأنصاري يكنّى أبا عمارة شهد بدرا و ما بعدها من المشاهد و شهد صفين مع عليّ عليه السّلام فلما قتل عمّار بن ياسر قاتل «ره» حتّى قتل حسبما عرفته في تذييل المختار الخامس و السّتين.

و انما لقّب بذو الشهادتين لما رواه الصدوق في الفقيه بسنده عن عبد اللّه بن أحمد الذّهلي قال: حدّثنا عمارة بن خزيمة بن ثابت أنّ عمّه حدّثه و هو من أصحاب النبيّ صلّى اللّه عليه و آله أنّ النبيّ صلّى اللّه عليه و آله ابتاع فرسا من أعرابيّ فأسرع النبيّ صلّى اللّه عليه و آله و سلّم المشي ليقضيه ثمن فرسه فأبطأ الأعرابي، فطفق رجال يعترضون الأعرابي فيساومونه بالفرس و هم لا يشعرون أنّ النبيّ عليه السّلام ابتاعه، حتّى زاد بعضهم الأعرابي في السّوم على الثمن فنادى الأعرابي فقال: إن كنت مبتاعا لهذا الفرس فابتعه و إلّا بعته، فقام النّبيّ صلّى اللّه عليه و آله حين سمع الأعرابي فقال: أو ليس قد ابتعته منك، فطفق الناس يلوذون بالنبيّ صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و بالأعرابي و هما يتشاجران، فقال الأعرابي: هلمّ شهيدا يشهد أنّى قد بايعتك، و من جاء من المسلمين قال للاعرابي إنّ النبيّ صلّى اللّه عليه و آله و سلّم لم يكن ليقول إلّا حقّا حتّى جاء خزيمة بن ثابت فاستمع لمراجعة النبيّ صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و الأعرابي فقال خزيمة إنّي أشهد أنك قد بايعته، فأقبل النّبيّ صلّى اللّه عليه و آله على خزيمة فقال: بم تشهد قال: بتصديقك يا رسول اللّه فجعل النبيّ صلّى اللّه عليه و آله و سلّم شهادة خزيمة بن ثابت شهادتين و سمّاه ذو الشهادتين و روى هذه القصّة في الكافي بنحو آخر عن عليّ بن إبراهيم عن محمّد بن عيسى عن معاوية بن وهب قال: كان البلاط حيث يصلّى على الجنائز سوقا على عهد رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم يسمّى البطحاء يباع فيها الحليب و السّمن و الأقط و أنّ أعرابيا أتى بفرس له فأوثقه فاشتراه منه رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله، ثمّ دخل ليأتيه بالثمن فقام ناس من المنافقين فقالوا: بكم بعت فرسك قال: بكذا و كذا، قالوا: بئس ما بعت، فرسك خير من ذلك و أنّ رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم خرج إليه بالثمن وافيا طيّبا، فقال الأعرابي: ما بعتك و اللّه، فقال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله: سبحان اللّه بلى و اللّه لقد بعتني، و ارتفعت الأصوات فقال الناس: رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله يقاول الأعرابي، فاجتمع ناس كثير فقال أبو عبد اللّه«» و مع النبيّ صلّى اللّه عليه و آله و سلّم إذ أقبل خزيمة بن ثابت الأنصاري ففرج الناس بيده حتّى انتهى إلى النبيّ صلّى اللّه عليه و آله فقال: اشهد يا رسول اللّه لقد اشتريته منه، فقال الأعرابي: أتشهد و لم تحضرنا، و قال له النبىّ صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: أشهدتنا فقال له: لا يا رسول اللّه و لكنّى علمت أنّك قد اشتريت أ فاصدّقك بما جئت به من عند اللّه و لا اصدّقك على هذا الأعرابي الخبيث قال: فعجب له رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فقال له: يا خزيمة شهادتك شهادة رجلين.

(و أين نظراؤهم) و أشباههم (من إخوانهم الّذين تعاقدوا) و تعاهدوا (على المنيّة) و جدّوا فى المقاتلة حتّى قتلوا بصفّين كابن بديل و هاشم بن عتبة و غيرهما ممّن تقدّم ذكره في تذييل المختار الخامس و الستّين (و أبرد برءوسهم إلى الفجرة) أى ارسلت رؤوسهم مع البريد للبشارة بها إلى الفسقة الطغام من أمراء الشام. (قال) الرّاوى (ثمّ ضرب عليه السّلام يده إلى لحيته فأطال البكاء) من تقلّب الزمان و فقد الاخوان و تراكم الهموم و الأحزان (ثمّ قال) توجّعا و تحسّرا.

(اوه على إخوانى الّذين تلوا القرآن فأحكموه) أى أحسنوا تلاوته و مبانيه و فهموا مقاصده و معانيه و عملوا بمقتضاه و مؤدّاه (و تدبّروا الفرض فأقاموه) أى تفكروا في علل الواجبات و أسرار العبادات فواظبوا عليها و قاموا بوظايفها تحصيلا للغرض الأقصى منها و هو الزلفى إلى اللّه و القربى إلى رضوان اللّه الّذي هو أشرف اللّذات و أعلى الدرجات و (أحيوا السّنّة) يحتمل أن يكون المراد بها المستحبّات فيكون ذكرها بعد القرآن و الفرض نظير ما روى عن النّبيّ صلّى اللّه عليه و آله إنما العلم ثلاثة: آية محكمة أو فريضة عادلة أو سنّة قائمة و ما خلاهنّ فهو فضل.

أى العلم النافع آية محكمة أى واضحة الدّلالة أو غير منسوخة فانّ المتشابه و المنسوخ لا ينتفع بهما غالبا، و فريضة عادلة أى الواجبات المصونة من الافراط و التفريط، و سنّة قائمة أى المندوبات الباقية غير المنسوخة، و على هذا الاحتمال فالمراد باحياء السنّة الاتيان بها و المراقبة عليها.

إلّا أنّ الأظهر بقرينة المقابلة بينه و بين قوله: (و أماتوا البدعة) أن يراد بالسنّة مقابل البدعة، يعني السنة الّتي سنّها رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و الشريعة الّتي شرعها.

روى في البحار من معاني الأخبار مرفوعا قال: جاء رجل إلى أمير المؤمنين عليه السّلام فقال: أخبرني عن السنّة و البدعة و عن الجماعة و عن الفرقة، فقال أمير المؤمنين السنّة ما سنّ رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله، و البدعة ما أحدث من بعده، و الجماعة أهل الحقّ و إن كانوا قليلا، و الفرقة أهل الباطل و إن كانوا كثيرا.

و على هذا فالمراد باحياء السنّة أخذ أحكام الشرع و العمل عليها.

روى في البحار من المحاسن عن أبي جعفر عن أبيه عليهما السّلام قال: قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم من تمسّك بسنّتي في اختلاف أمّتي كان له أجر مأئة شهيد.

و المراد باماتة البدعة إبطالها و تركها و الاعراض عنها و عن أهلها. روى في البحار من تفسير عليّ بن إبراهيم قال في رواية أبي الجارود عن أبي جعفر عليه السّلام في قوله تعالى: وَ الَّذِينَ كَسَبُوا السَّيِّئاتِ جَزاءُ سَيِّئَةٍ بِمِثْلِها وَ تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ ما لَهُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ عاصِمٍ هؤلاء أهل البدع و الشبهات و الشهوات يسوّد اللّه وجوههم ثمّ يلقونه.

و فيه من ثواب الأعمال عن أبي عبد اللّه عليه السّلام قال: من مشى إلى صاحب بدعة فوقّره فقد مشي في هدم الاسلام.

(دعوا للجهاد فأجابوا) و نهضوا إليه (و وثقوا) أى اطمأنوا و اتّكلوا (بالقائد) أراد به نفسه الشريف لكونه قائدا لهم إلى سبيل الحقّ (فاتّبعوه).

(ثمّ) إنّه عليه السّلام لما رغّب المخاطبين و رهّب و وعظهم و ذكّر و بشّرهم و أنذر و توجّع من مفارقة أصحابه و تحسّر تخلّص إلى أصل غرضه.

و (نادى بأعلا صوته: الجهاد الجهاد عباد اللّه) أى اسرعوا إليه و انهضوا به (ألا و اني معسكر في يومي هذا) أى جامع للعساكر في المعسكر (فمن أراد الرواح إلى اللّه) أى الذهاب إلى الفوز برضوانه أو إلى لقائه تعالى بالشهادة (فليخرج) (قال نوف: و عقد للحسين عليه السّلام) راية (في عشرة آلاف و لقيس بن سعد) ابن عبادة (في عشرة آلاف) و كان سعد أبو قيس رئيس الخزرج و لم يبايع أبا بكر و مات على عدم البيعة و المشهور أنّهم قتلوه لذلك و أحالوا قتله على الجنّ و افتروا شعرا من لسان الجنّ كما مرّ في المقدّمة الثالثة من مقدّمات الخطبة الثالثة و في التنبيه الأوّل من شرح المختار السابع و الستّين.

و قال الشّارح المعتزلي: سعد هو الّذي حاول إقامته في الخلافة بعد رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و لم يبايع أبا بكر حين بويع و خرج إلى حوران فمات بها، قيل قتلته الجنّ لأنه بال قائما في الصحراء ليلا و رووا بيتي شعر قيل إنهما سمعا ليلة قتله و لم ير قائلهما

  • نحن قتلنا سيّد الخزرج سعد بن عبادةو رميناه بسهمين فلم يخط فؤاده

و يقول قوم: إنّ أمير الشام يومئذ كمن له من رماه ليلا و هو خارج إلى الصحراء بسهمين فقتله لخروجه عن طاعته، و قد قال بعض المتأخّرين:

  • يقولون سعد شكّت الجنّ قلبهألا ربّما صحّحت ذنبك بالعذر
  • و ما ذنب سعد أنّه بال قائماو لكنّ سعدا لم يبايع أبا بكر
  • و قد صبرت من لذّة العيش أنفسو ما صبرت عن لذّة النّهى و الأمر

و كان قيس من صحابة رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و كبار شيعة أمير المؤمنين عليه السّلام، و كان طوالا جوادا شجاعا شهد مع أمير المؤمنين عليه السّلام حروبه كلّها، و كان مخلصا في اعتقاده ثابت الرأى في التشيّع و المحبّة.

و قد مرّ في التنبيه الثاني من شرح المختار السابع و الستّين ما يفصح عن جلالة شأنه و رفعة مقامه و أحببت أن أورد هنا رواية مفيدة لخلوص عقيدته على وجه الكمال مع تضمّنها لاعجاز غريب لأمير المؤمنين عليه السّلام.

فأقول: روى في البحار من كتاب إرشاد القلوب عن جابر بن عبد اللّه الأنصاري و عبد اللّه بن عباس قالا: كنّا جلوسا عند أبي بكر في ولايته و قد أضحى النهار و إذا بخالد بن الوليد المخزومي قد وافي في جيش قام غباره و كثر صهيل أهل خيله، و إذا بقطب رحى ملوىّ في عنقه قد فتل فتلا فأقبل حتّى نزل عن جواده و دخل المسجد و وقف بين يدي أبي بكر فرمقه الناس بأعينهم فهالهم منظره.

ثمّ قال: اعدل يا ابن أبي قحافة حيث جعلك الناس في هذا الموضع الّذى لست له أنت بأهل، و ما ارتفعت إلى هذا المكان إلّا كما يرتفع الطافى من السّمك على الماء، و انما يطفو و يعلو حين لا حراك به، مالك و سياسة الجيوش و تقديم العساكر و أنت بحيث أنت من دنائة الحسب و منقوص النسب و ضعف القوى و قلّة التحصيل لا تحمى ذمارا و لا تضرم نارا فلا جزى اللّه أخا ثقيف و ولد صهّاك خيرا.

إنّى رجعت متكفأ من الطايف إلى جدة فى طلب المرتدّين فرأيت علىّ بن أبي طالب عليه السّلام و معه عتاة من الدّين حماليق شزرات أعينهم من حسدك و بدرت حنقا عليك و قرحت آماقهم لمكانك، منهم ابن ياسر و المقداد و ابن جنادة أخو غفار و ابن العوام و غلامان أعرف أحدهما بوجهه، و غلام أسمر لعلّه من ولد عقيل أخيه.

فتبيّن لى المنكر في وجوههم و الحسد في احمرار أعينهم، و قد توشّح علىّ بدرع رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و لبس ردائه السحاب و لقد اسرج له دابّته العقاب، و لقد نزل علىّ على عين ماء اسمها روية، فلما رءانى اشمأزّ و بربر و أطرق موحشا يقبض على لحيته.

فبادرته بالسلام استكفاء و اتّقاء و وحشة، فاستغنمت سعة المناخ و سهولة المنزل فنزلت و من معى بحيث نزلوا اتّقاء عن مراوغته، فبدانى ابن ياسر بقبيح لفظه و محض عداوته فقر عنى هزؤا بما تقدّمت به إلى بسوء رأيك.

فالتفت إلىّ أصلع الرأس و قد ازدحم الكلام فى حلقه كهمهمة الأسد أو كقعقعة الرّعد فقال لي بغضب منه: أو كنت فاعلا يا با سليمان فقلت له: إى و اللّه لو أقام على رأيه لضربت الّذي فيه عيناك، فأغضبه قولي إذ صدقته و أخرجه إلى طبعه الذي أعرفه به عند الغضب.

فقال: يا ابن اللّخناء مثلك من يقدر على مثلي أو يجسر أو يدير اسمى في لهواته الّتي لا عهد لها بكلمة حكمة، ويلك إني لست من قتلاك و لا من قتلا صاحبك و اني لأعرف بمنيتي منك بنفسك.

ثمّ ضرب بيده إلى ترقوتي فنكسنى عن فرسي و جعل يسوقني دعا الى رحى للحارث بن كلدة الثقفي، فعمد إلى القطب الغليظ فمدّ عنقى بكلتا يديه و أداره فى عنقى ينفتل له كالعلك المسخن.

و أصحابى هؤلاء وقوف، ما أغنوا عنّي سطوته، و لا كفّوا عنّى شرته فلا جزاهم اللّه عنى خيرا، فانهم لما نظروا اليه كأنما نظروا إلى ملك موتهم، فو الّذي رفع السماء بلا اعماد لقد اجتمع على فكّ هذا القطب مأئة «ألف خ» رجل أو يزيدون من أشدّ العرب فما قدروا على فكّه فدلّنى عجز الناس عن فكّه أنه سحر منه أو قوّة ملك قد ركبت فيه، ففكّه الان عنّى إن كنت فاكّه، و خذ لى بحقّى إن كنت آخذه، و إلّا لحقت بدار عزّى و مستقرّ مكرمتى، قد ألبسنى ابن أبى طالب من العار ما صرت به ضحكة لأهل الدّيار.

فالتفت أبو بكر إلى عمر فقال: ما ترى إلى ما يخرج من هذا الرّجل كأنّ ولايتى ثقل على كاهله أو شجى فى صدره.

فالتفت إليه عمر فقال: فيه دعابة لا تدعها حتّى تورده فلا تصدره «و جهل خ» و حسد قد استحكما في خلده فجريا منه مجرى الدّماء لا يدعانه حتّى يهنا منزلته و يورطاه ورطة الهلكة.

ثمّ قال أبو بكر لمن بحضرته: ادعوا لي قيس بن سعد بن عبادة الأنصاري، فليس لفكّ هذا القطب غيره.

قال: و كان قيس سيّاف النّبيّ صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و كان رجلا طويلا طوله ثمانية عشر شبرا في عرض خمسة أشبار و كان أشدّ الناس في زمانه بعد أمير المؤمنين عليه السّلام.

فحضر قيس فقال له: يا قيس إنك من شدّة البدن بحيث أنت ففكّ هذا القطب من عنق أخيك خالد.

فقال قيس: و لم لا يفكّه خالد عن عنقه قال: لا يقدر عليه.

قال: فما لا يقدر عليه أبو سليمان و هو نجم عسكركم و سيفكم على أعدائكم كيف أقدر عليه أنا.

قال عمر: دعنا من هزؤك و هزلك و خذ فيما حضرت له.

فقال: لمسألة: تسألونها طوعا أو كرها تجبروني عليه.

فقال له: إن كان طوعا و إلّا فكرها.

قال قيس: يا ابن صحّاك خذل اللّه من يكرهه مثلك إنّ بطنك لعظيمة و إنّ كرشك لكبيرة، فلو فعلت أنت ذلك ما كان منك.

فخجل عمر من قيس بن سعد فجعل ينكث أسنانه بأنامله.

فقال أبو بكر: و ما بذلك منه، اقصد لما سئلت.

فقال قيس: و اللّه لو أقدر على ذلك لما فعلت، فدونكم و حدّادى المدينة فانّهم أقدر على ذلك منّي، فأتوا بجماعة من الحدّادين فقالوا: لا ينفتح حتّى نحميه بالنّار. فالتفت أبو بكر إلى قيس مغضبا، فقال: و اللّه ما بك من ضعف من فكّه و لكنّك لا تفعل فعلا يعيبك فيه إمامك و حبيبك أبو الحسن، و ليس هذا بأعجب من أنّ أباك رام الخلافة ليبتغى الاسلام عوجا فحدّ اللّه شوكته و أذهب نخوته و أعزّ الاسلام لوليّه و أقام دينه بأهل طاعته، و أنت الان في حال كيد و شقاق.

قال: فاستشاط قيس بن سعد غضبا و امتلأ غيظا، فقال: يا ابن أبي قحافة إنّ لك جوابا حميا بلسان طلق و قلب جرىّ، لولا البيعة الّتي لك في عنقى سمعته منّى و اللّه لان بايعتك يدي لم يبايعك قلبى و لا لسانى و لا حجّة لى فى علىّ بعد يوم الغدير و لا كانت بيعتى لك إلّا كالّتى نقضت غزلها من بعد قوّة أنكاثا، أقول قولى هذا غير هائب منك، و لا خائف من معرتك، و لو سمعت هذا القول منك بدأة لما فتح لك منّى صالحا.

إن كان أبي رام الخلافة فحقيق أن يرومها بعد من ذكرته، لأنه رجل لا يقعقع بالشنان و لا يغمز جانبه كغمز التينة ضخم صنديد و سمك منيف و عز بازخ اشوس، بخلافك أيّها النعجة العرجاء و الديك النافش لا عن صميم و لا حسب كريم و أيم اللّه لان عاودتنى في أبى لألجمنّك بلجام من القول يمجّ فوك منه دما، دعنا نخوض في عمايتك و نتردّى في غوايتك على معرفة منّا بترك الحقّ و اتّباع الباطل.

و أما قولك إنّ عليّا إمامى ما انكر إمامته و لا أعدل عن ولايته و كيف انقض و قد أعطيت اللّه عهدا بامامته و ولايته يسألني عنه فأنا إن ألقى اللّه بنقض بيعتك أحبّ إلىّ من انقض عهده و عهد رسوله و عهد وصيّه و خليله.

و ما أنت إلّا أمير قومك إن شاءوا تركوك و إن شاءوا عزلوك، فتب إلى اللّه مما اجترمته و تنصّل إليه مما ارتكبته، سلّم الأمر إلى من هو أولى منك بنفسك، فقد ركبت عظيما بولايتك دونه و جلوسك في موضعه و تسميتك باسمه، و كأنك بالقليل من دنياك و قد انقشع عنك كما ينقشع السحاب و تعلم أىّ الفريقين شرّ مكانا و أضعف جندا و أمّا تعييرك إيّاى بانّه مولاى هو و اللّه مولاى و مولاك و مولى المؤمنين أجمعين آه آه أنّى لي بثبات قدم أو تمكّن وطأ حتّى الفظك لفظ المنجنيق الحجرة و لعلّ ذلك يكون قريبا و تكتفى بالعيان عن الخبر.

ثمّ قام و نفض ثوبه و مضى، و ندم أبو بكر عمّا أسرع إليه من القول إلى قيس، الحديث.

قال نوف (و) عقد (لأبي أيّوب الأنصاري) أيضا (في عشرة آلاف) و أبو أيّوب هو خالد بن زيد بن كعب الخزرجي من بنى النجار شهد العقبة و بدرا و ساير المشاهد، و عليه نزل رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله حين قدم المدينة و شهد مع أمير المؤمنين مشاهده كلّها و كان على مقدمته يوم النهروان.

(و) عقد (لغيرهم على اعداد اخر و هو عليه السّلام يريد الرّجعة إلى صفين فما دارت الجمعة حتّى ضربه الملعون) أشقى الأولين و الاخرين شقيق عاقر ناقة صالح (ابن ملجم) المرادي (لعنه اللّه) حسبما عرفت تفصيل ضربته في شرح المختار التاسع و الستّين.

(فتراجعت العساكر) من المعسكر إلى الكوفة قال الرّاوي (فكنّا كأغنام فقدت راعيها تختطفها الذئاب من كلّ مكان) كما قال الفرزدق:

  • فلا غرو للأشراف إن ظفرت لهاذئاب الأعادى من فصيح و أعجم
  • فحربة وحشىّ سقت حمزة الرّدى و قتل علىّ من حسام مصمّم

و المراد من اختطاف الذئاب إمّا النهب و القتل و الاذلال أو الاغواء و الاضلال قال الشارح المعتزلي: يقال: إنّ هذه الخطبة آخر خطبة خطبها أمير المؤمنين عليه السّلام قائما.

شرح لاهیجی

ما ضرّ اخواننا الّذين سفكت دمائهم بصفّين ان لا يكونوا اليوم احياء يسيغون الغصص و يشربون الرّنق قد و اللّه لقوا اللّه فوفّاهم اجورهم و احلّهم دار الامن بعد خوفهم يعنى چه ضرر رسانيد برادران ما را كه ريخته شد خونهاى ايشان در جنگ جهاد صفّين از اين كه نبوده اند امروز زنده در حالتى كه نوش كنند غصّه ها را و بياشامند اب كدر كدورت را بتحقيق كه سوگند بخدا كه ملاقات كردند رحمت خدا را پس رسانيد خدا ايشان را بكمال اجرهاى ايشان و بتمام ثواب اعمال ايشان و جا داد ايشان را بسراى امن از عذاب بعد از خوف ايشان از خدا در دنيا اين اخوانى الّذين ركبوا الطّريق و مضوا على الحقّ اين عمّار و اين ابن التّيهان و اين ذو الشّهادتين و اين نظرائهم من اخوانهم الّذين تعاقدوا على المنيّة و ابرد برءوسهم الى الفجرة قال ثمّ ضرب (علیه السلام) يده الى لحيته فاطال البكاء ثمّ قال عليه السّلام اوّه على اخوانى الّذين تلوا القران فاحكموه و تدبّروا الفرض فاقاموه و احيوا السّنّة و اماتوا البدعة دعوا للجهاد فاجابوا و وثقوا بالقاعد فاتّبعوا ثمّ نادى باعلى صوته الجهاد الجهاد عباد اللّه الا و انّى معسكر فى يومى هذا فمن اراد الرّواح الى اللّه فليخرج يعنى كجايند برادران من ان برادرانى كه سوار شدند در راه خدا و گذشتند بر اعتقاد حقّ كجا است عمّار كجا است پسر تيهان كجا است ذو الشّهادتين يعنى خذيمه كه پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله او را دو شاهد عادل خواند كجايند امثال ايشان از برادران دينى ايشان ان كسانى كه پيمان بسته بودند بر مرگ و شهادت در راه خدا و فرستاده شد سرهاى بسوى مردمان ظالم فاسق اهل شام گفت نوف راوى خطبه كه پس امير المؤمنين (علیه السلام) زد دست خود را بر ريش خود پس طول داد گريه كردن را و پس گفت (علیه السلام) آه بر برادران ايمانى من آن كسانى كه تلاوت كردند قرآن را و استوار گردانيدند معانى انرا در دل خود و تفكّر كردند واجباترا پس برپا داشتند انرا و زنده ساختند طريقه پيغمبر (صلی الله علیه وآله) را يعنى بجا آوردند واجبات و مستحبّات و ميراندند بدعت در دين را يعنى باز ايستادند از منهيّات خوانده شدند بجهاد پس اجابت كردند و اعتماد كردند به پيشوا دين پس اطاعت قول او كردند پس حضرت امير عليه السّلام ندا كرد باواز بلند خود كه حاضر شويد از براى جهاد حاضر شويد از براى جهاد اى بندگان خدا آگاه باشيد كه من مهيّا و اماده كننده لشكرم در امروز از براى جهاد پس هر كه اراده دارد روانه شدن بسوى خدا را پس بايد بيرون برود از منزل خود از براى جهاد كردن قال نوف و عقد للحسين عليه السّلام فى عشرة الاف و لقيس بن سعد فى عشرة الاف و لابى ايّوب الانصارى فى عشرة الاف و لغيرهم فى اعداد اخر و هو يريد الرّجعة الى صفّين فما دارت الجمعة حتّى ضربه الملعون ابن ملجم لعنه اللّه فتراجعت العساكر فكنّا كاغنام فقدت راعيها تختطفها الذّئاب من كلّ مكان يعنى گفت نوف راوى كه امير عليه السّلام بست سر عسكرى را از براى امام حسين عليه السّلام در ده هزار نفر و از براى قيس بن سعد رحمه اللّه در ده هزار نفر و از براى ابى ايّوب انصارى در ده هزار نفر و از براى غير ايشان از امرا در اعداد ديگر و آن حضرت (علیه السلام) اراده داشت مراجعت بسوى صفّين را در جنگ معويه پس هنوز نگرديد جمعه و نگذشت تا اين كه ضربت زد باو (علیه السلام) ابن ملجم ملعون پس برگشتند لشكر از معسگر پس بوديم ما مثل گوسفند بى چوپانى كه بربايند انها را گرگان از هر جائى كه باشند

شرح ابن ابی الحدید

مَا ضَرَّ إِخْوَانَنَا الَّذِينَ سُفِكَتْ دِمَاؤُهُمْ بِصِفِّينَ أَلَّا يَكُونُوا الْيَوْمَ أَحْيَاءً يُسِيغُونَ الْغُصَصَ وَ يَشْرَبُونَ الرَّنْقَ قَدْ وَ اللَّهِ لَقُوا اللَّهَ فَوَفَّاهُمْ أُجُورَهُمْ وَ أَحَلَّهُمْ دَارَ الْأَمْنِ بَعْدَ خَوْفِهِمْ أَيْنَ إِخْوَانِيَ الَّذِينَ رَكِبُوا الطَّرِيقَ وَ مَضَوْا عَلَى الْحَقِّ أَيْنَ عَمَّارٌ وَ أَيْنَ ابْنُ التَّيِّهَانِ وَ أَيْنَ ذُو الشَّهَادَتَيْنِ وَ أَيْنَ نُظَرَاؤُهُمْ مِنْ إِخْوَانِهِمُ الَّذِينَ تَعَاقَدُوا عَلَى الْمَنِيَّةِ وَ أُبْرِدَ بِرُءُوسِهِمْ إِلَى الْفَجَرَةِ قَالَ ثُمَّ ضَرَبَ ع بِيَدِهِ إِلَى لِحْيَتِهِ الشَّرِيفَةِ الْكَرِيمَةِ فَأَطَالَ الْبُكَاءَ ثُمَّ قَالَ ع أَوْهِ عَلَى إِخْوَانِيَ الَّذِينَ قَرَءُوا الْقُرْآنَ فَأَحْكَمُوهُ وَ تَدَبَّرُوا الْفَرْضَ فَأَقَامُوهُ أَحْيَوُا السُّنَّةَ وَ أَمَاتُوا الْبِدْعَةَ دُعُوا لِلْجِهَادِ فَأَجَابُوا وَ وَثِقُوا بِالْقَائِدِ فَاتَّبَعُوهُ ثُمَّ نَادَى بِأَعْلَى صَوْتِهِ الْجِهَادَ الْجِهَادَ عِبَادَ اللَّهِ أَلَا وَ إِنِّي مُعَسْكِرٌ فِي يَومِي هَذَا فَمَنْ أَرَادَ الرَّوَاحَ إِلَى اللَّهِ فَلْيَخْرُجْ

قَالَ نَوْفٌ وَ عَقَدَ لِلْحُسَيْنِ ع فِي عَشَرَةِ آلَافٍ وَ لِقَيْسِ بْنِ سَعْدٍ رَحِمَهُ اللَّهُ فِي عَشَرَةِ آلَافٍ وَ لِأَبِي أَيُّوبَ الْأَنْصَارِيِّ فِي عَشَرَةِ آلَافٍ وَ لِغَيْرِهِمْ عَلَى أَعْدَادٍ أُخْرَ وَ هُوَ يُرِيدُ الرَّجْعَةَ إِلَى صِفِّينَ فَمَا دَارَتِ الْجُمُعَةُ حَتَّى ضَرَبَهُ الْمَلْعُونُ ابْنُ الْمُلْجَمِ لَعَنَهُ اللَّهُ فَتَرَاجَعَتِ الْعَسَاكِرُ فَكُنَّا كَأَغْنَامٍ فَقَدَتْ رَاعِيهَا تَخْتَطِفُهَا الذِّئَابُ مِنْ كُلِّ مَكَانٍ

ثم قال ع إنه لم يضر إخواننا القتلى بصفين كونهم اليوم ليسوا بأحياء حياتنا المشوبة بالنغص و الغصص و يقال ماء رنق بالتسكين أي كدر رنق الماء بالكسر يرنق رنقا فهو رنق و أرنقته أي كدرته و عيش رنق بالكسر أي كدر ثم أقسم أنهم لقوا الله فوفاهم أجورهم و هذا يدل على ما يذهب إليه جمهور أصحابنا من نعيم القبر و عذابه

ثم قال ع أين إخواني ثم عددهم فقال أين عمار

عمار بن ياسر و نسبه و نبذ من أخباره

و هو عمار بن ياسر بن عامر بن كنانة بن قيس العنسي بالنون المذحجي يكنى أبا اليقظان حليف بني مخزوم و نحن نذكر طرفا من أمره من كتاب الإستيعاب لأبي عمر بن عبد البر المحدث قال أبو عمر كان ياسر والد عمار عربيا قحطانيا من عنس في مذحج إلا أن ابنه عمارا كان مولى لبني مخزوم لأن أباه ياسرا قدم مكة مع أخوين له يقال لهما مالك و الحارث في طلب أخ لهم رابع فرجع الحارث و مالك إلى اليمن و أقام ياسر بمكة فحالف أبا حذيفة بن المغيرة بن عبد الله بن عمر بن مخزوم فزوجه أبو حذيفة أمة يقال لها سمية فأولدها عمارا فأعتقه أبو حذيفة فمن هاهنا كان عمار مولى بني مخزوم و أبوه عربي لا يختلفون في ذلك و للحلف و الولاء الذي بين بني مخزوم و عمار و أبيه ياسر كان احتمال بني مخزوم على عثمان حين نال من عمار غلمان عثمان ما نالوا من الضرب حتى انفتق له فتق في بطنه زعموا و كسروا ضلعا من أضلاعه فاجتمعت بنو مخزوم فقالوا و الله لئن مات لا قتلنا به أحدا غير عثمان قال أبو عمر كان عمار بن ياسر ممن عذب في الله ثم أعطاهم عمار ما أرادوا بلسانه و اطمأن الإيمان بقلبه فنزل فيه إِلَّا مَنْ أُكْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِيمانِ و هذا مما أجمع عليه أهل التفسير و هاجر إلى أرض الحبشة و صلى إلى القبلتين و هو من المهاجرين الأولين ثم شهد بدرا و المشاهد كلها و أبلى بلاء حسنا ثم شهد اليمامة فأبلى فيها أيضا يومئذ و قطعت أذنه قال أبو عمر و قد روى الواقدي عن عبد الله بن نافع عن أبيه عن عبد الله بن عمر قال رأيت عمارا يوم اليمامة على صخرة و قد أشرف عليها يصيح يا معشر المسلمين أ من الجنة تفرون أنا عمار بن ياسر هلموا إلي و أنا أنظر إلى أذنه قد قطعت فهي تذبذب و هو يقاتل أشد القتال قال أبو عمر و كان عمار آدم طوالا مضطربا أشهل العينين بعيد ما بين المنكبين لا يغير شيبة قال و بلغنا أن عمارا قال كنت تربا لرسول الله ص في سنه لم يكن أحد أقرب إليه مني سنا و قال ابن عباس في قوله تعالى أَ وَ مَنْ كانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ إنه عمار بن ياسر كَمَنْ مَثَلُهُ فِي الظُّلُماتِ لَيْسَ بِخارِجٍ مِنْها إنه أبو جهل بن هشام قال و قال رسول الله ص إن عمارا ملئ إيمانا إلى مشاشه و يروى إلى أخمص قدميه و روى أبو عمر عن عائشة أنها قالت ما من أحد من أصحاب رسول الله ص أشاء أن أقول فيه إلا قلت إلا عمار بن ياسر فإني سمعت رسول الله ص يقول إنه ملئ إيمانا إلى أخمص قدميه قال أبو عمر و قال عبد الرحمن بن أبزى شهدنا مع علي ع صفين ثمانمائة ممن بايع بيعة الرضوان قتل منا ثلاثة و ستون منهم عمار بن ياسر قال أبو عمر و من حديث خالد بن الوليد أن رسول الله ص قال من أبغض عمارا أبغضه الله فما زلت أحبه من يومئذ قال أبو عمر و من حديث علي بن أبي طالب ع أن عمارا جاء يستأذن على رسول الله ص يوما فعرف صوته فقال مرحبا بالطيب المطيب يعني عمارا ائذنوا له قال أبو عمر و من حديث أنس عن النبي ص اشتاقت الجنة إلى أربعة علي و عمار و سلمان و بلال قال أبو عمر و فضائل عمار كثيرة جدا يطول ذكرها قال و روى الأعمش عن أبي عبد الرحمن السلمي قال شهدنا مع علي ع صفين فرأيت عمار بن ياسر لا يأخذ في ناحية و لا واد من أودية صفين إلا رأيت أصحاب محمد ص يتبعونه كأنه علم لهم و سمعته يقول يومئذ لهاشم بن عتبة يا هاشم تقدم الجنة تحت البارقة

  • اليوم ألقى الأحبةمحمدا و حزبه

و الله لو هزمونا حتى يبلغوا بنا سعفات هجر لعلمنا أنا على الحق و أنهم على الباطل ثم قال

  • نحن ضربناكم على تنزيلهفاليوم نضربكم على تأويله
  • ضربا يزيل الهام عن مقيلهو يذهل الخليل عن خليله

أو يرجع الحق على سبيله

فلم أر أصحاب محمد ص قتلوا في موطن ما قتلوا يومئذ قال و قد قال أبو مسعود البدري و طائفة لحذيفة حين احتضر و قد ذكر الفتنة إذا اختلف الناس فبمن تأمرنا قال عليكم بابن سمية فإنه لن يفارق الحق حتى يموت أو قال فإنه يزول مع الحق حيث زال قال أبو عمر و بعضهم يجعل هذا الحديث عن حذيفة مرفوعا قال أبو عمر و روى الشعبي عن الأحنف أن عمارا حمل يوم صفين فحمل عليه ابن جزء السكسكي و أبو الغادية الفزاري فأما أبو الغادية فطعنه و أما ابن جزء فاحتز رأسه قلت هذا الموضع مما اختلف فيه قول أبي عمر رحمه الله فإنه ذكر في كتاب الكنى من الإستيعاب أبا الغادية بالغين المعجمة و قال إنه جهني من جهينة و جهينة من قضاعة و قد نسبه هاهنا فزاريا و قال في كتاب الكنى إن اسم أبي الغادية يسار و قيل مسلم و قد ذكر ابن قتيبة في كتاب المعارف عن أبي الغادية أنه كان يحدث عن نفسه بقتل عمار و يقول إن رجلا طعنه فانكشف المغفر عن رأسه فضربت رأسه فإذا رأس عمار قد ندر و كيفية هذا القتل تخالف الكيفية التي رواها ابن عبد البر قال أبو عمر و قد روى وكيع عن شعبة عن عبد بن مرة عن عبد الله بن سلمة قال لكأني أنظر إلى عمار يوم صفين و هو صريع فاستسقى فأتي بشربة من لبن فشرب فقال

اليوم ألقى الأحبة

إن رسول الله ص عهد إلي أن آخر شربة أشربها في الدنيا شربة من لبن ثم استسقى ثانية فأتته امرأة طويلة اليدين بإناء فيه ضياح من لبن فقال حين شربه الحمد لله الجنة تحت الأسنة و الله لو ضربونا حتى يبلغونا سعفات هجر لعلمنا أنا على الحق و أنهم على الباطل ثم قاتل حتى قتل قال أبو عمر و قد روى حارثة بن المضراب قرأت كتاب عمر إلى أهل الكوفة أما بعد فإني بعثت إليكم عمارا أميرا و عبد الله بن مسعود معلما و وزيرا و هما من النجباء من أصحاب محمد فاسمعوا لهما و اقتدوا بهما فإني قد آثرتكم بعبد الله على نفسي أثرة قال أبو عمر و إنما قال عمر هما من النجباء لقول رسول الله ص إنه لم يكن نبي إلا أعطي سبعة من أصحابه نجباء وزراء فقهاء و إني قد أعطيت أربعة عشر حمزة و جعفرا و عليا و حسنا و حسينا و أبا بكر و عمر و عبد الله بن مسعود و سلمان و عمارا و أبا ذر و حذيفة و المقداد و بلالا قال أبو عمر و تواترت الأخبار عن رسول الله ص أنه قال تقتل عمارا الفئة الباغية و هذا من إخباره بالغيب و أعلام نبوته ص و هو من أصح الأحاديث و كانت صفين في ربيع الآخر سنة سبع و ثلاثين و دفنه علي ع في ثيابه و لم يغسله و روى أهل الكوفة أنه صلى عليه و هو مذهبهم في الشهداء أنهم لا يغسلون و لكن يصلى عليهم قال أبو عمر و كانت سن عمار يوم قتل نيفا و تسعين سنة و قيل إحدى و تسعين و قيل اثنتين و تسعين و قيل ثلاثا و تسعين

ذكر أبي الهيثم بن التيهان و طرف من أخباره

ثم قال ع و أين ابن التيهان هو أبو الهيثم بن التيهان بالياء المنقوطة باثنتين تحتها المشددة المكسورة و قبلها تاء منقوطة باثنتين فوقها و اسمه مالك و اسم أبيه مالك أيضا ابن عبيد بن عمرو بن عبد الأعلم بن عامر الأنصاري أحد النقباء ليلة العقبة و قيل إنه لم يكن من أنفسهم و إنه من بلي بن أبي الحارث بن قضاعة و إنه حليف لبني عبد الأشهل كان أحد النقباء ليلة العقبة و شهد بدرا قال أبو عمر بن عبد البر في كتاب الإستيعاب اختلف في وقت وفاته فذكر خليفة عن الأصمعي قال سألت قومه فقالوا مات في حياة رسول الله ص قال أبو عمر و هذا لم يتابع عليه قائله و قيل إنه توفي سنة عشرين أو إحدى و عشرين و قيل إنه أدرك صفين و شهدها مع علي ع و هو الأكثر و قيل إنه قتل بها ثم قال أبو عمر حدثنا خلف بن قاسم قال حدثنا الحسن بن رشيق قال حدثنا الدولابي قال حدثنا أبو بكر الوجيهي عن أبيه عن صالح بن الوجيه قال و ممن قتل بصفين عمار و أبو الهيثم بن التيهان و عبد الله بن بديل و جماعة من البدريين رحمهم الله ثم روى أبو عمر رواية أخرى فقال حدثنا أبو محمد عبد الله بن محمد بن عبد المؤمن قال حدثنا عثمان بن أحمد بن السماك قال حدثنا حنبل بن إسحاق بن علي قال قال أبو نعيم أبو الهيثم بن التيهان اسمه مالك و اسم التيهان عمرو بن الحارث أصيب أبو الهيثم مع علي يوم صفين قال أبو عمر هذا قول أبي نعيم و غيره قلت و هذه الرواية أصح من قول ابن قتيبة في كتاب المعارف و ذكر قوم أن أبا الهيثم شهد صفين مع علي ع و لا يعرف ذلك أهل العلم و لا يثبتونه فإن تعصب ابن قتيبة معلوم و كيف يقول لا يعرفه أهل العلم و قد قاله أبو نعيم و قاله صالح بن الوجيه و رواه ابن عبد البر و هؤلاء شيوخ المحدثين

ذكر ذي الشهادتين خزيمة بن ثابت و طرف من أخباره

ثم قال ع و أين ذو الشهادتين هو خزيمة بن ثابت بن الفاكه بن ثعلبة الخطمي الأنصاري من بني خطمة من الأوس جعل رسول الله ص شهادته كشهادة رجلين لقصة مشهورة يكنى أبا عمارة شهد بدرا و ما بعدها من المشاهد و كانت راية بني خطمة بيده يوم الفتح قال أبو عمر بن عبد البر في كتاب الإستيعاب و شهد صفين مع علي بن أبي طالب ع فلما قتل عمار قاتل حتى قتل قال أبو عمر و قد روي حديث مقتله بصفين من وجوه كثيرة ذكرناها في كتاب الإستيعاب عن ولد ولده و هو محمد بن عمارة بن خزيمة ذي الشهادة و أنه كان يقول في صفين سمعت رسول الله ص يقول تقتل عمارا الفئة الباغية ثم قاتل حتى قتل قلت و من غريب ما وقعت عليه من العصبية القبيحة أن أبا حيان التوحيدي قال في كتاب البصائر إن خزيمة بن ثابت المقتول مع علي ع بصفين ليس هو خزيمة بن ثابت ذا الشهادتين بل آخر من الأنصار صحابي اسمه خزيمة بن ثابت و هذا خطأ لأن كتب الحديث و النسب تنطق بأنه لم يكن في الصحابة من الأنصار و لا من غير الأنصار خزيمة بن ثابت إلا ذو الشهادتين و إنما الهوى لا دواء له على أن الطبري صاحب التاريخ قد سبق أبا حيان بهذا القول و من كتابه نقل أبو حيان و الكتب الموضوع خطبه 182 نهج البلاغه بخش 7ة لأسماء الصحابة تشهد بخلاف ما ذكراه ثم أي حاجة لناصري أمير المؤمنين أن يتكثروا بخزيمة و أبي الهيثم و عمار و غيرهم لو أنصف الناس هذا الرجل و رأوه بالعين الصحيحة لعلموا أنه لو كان وحده و حاربه الناس كلهم أجمعون لكان على الحق و كانوا على الباطل ثم قال ع و أين نظراؤهم من إخوانهم يعني الذين قتلوا بصفين معه من الصحابة كابن بديل و هاشم بن عتبة و غيرهما ممن ذكرناه في أخبار صفين و تعاقدوا على المنية جعلوا بينهم عقدا و روي تعاهدوا و أبرد برءوسهم إلى الفجرة حملت رءوسهم مع البريد إلى الفسقة للبشارة بها و الفجرة هاهنا أمراء عسكر الشام تقول قد أبردت إلى الأمير فأنا مبرد و الرسول بريد و يقال للفرانق البريد لأنه ينذر قدام الأسد قوله أوه على إخواني ساكنة الواو مكسورة الهاء كلمة شكوى و توجع و قال الشاعر

  • فأوه لذكراها إذا ما ذكرتهاو من بعد أرض دونها و سماء

و ربما قلبوا الواو ألفا فقالوا آه من كذا آه على كذا و ربما شددوا الواو و كسروها و سكنوا الهاء فقالوا أوه من كذا و ربما حذفوا الهاء مع التشديد و كسروا الواو فقالوا أو من كذا بلا مد و قد يقولون آوه بالمد و التشديد و فتح الألف و سكون الهاء لتطويل الصوت بالشكاية و ربما أدخلوا فيه الياء تارة يمدونه و تارة لا يمدونه فيقولون أوياه و آوياه و قد أوه الرجل تأويها و تأوه تأوها إذا قال أوه و الاسم منه الآهة بالمد قال المثقب العبدي

  • إذا ما قمت أرحلها بليلتأوه آهة الرجل الحزين

قوله ع و وثقوا بالقائد فاتبعوه يعني نفسه أي وثقوا بأني على الحق و تيقنوا ذلك فاتبعوني في حرب من حاربت و سلم من سالمت قوله الجهاد الجهاد منصوب بفعل مقدر و إني معسكر في يومي أي خارج بالعسكر إلى منزل يكون لهم معسكرا

ذكر سعد بن عبادة و نسبه

و قيس بن سعد بن عبادة بن دليم الخزرجي صحابي يكنى أبا عبد الملك روى عن رسول الله ص أحاديث و كان طوالا جدا سبطا شجاعا جوادا و أبوه سعد رئيس الخزرج و هو الذي حاولت الأنصار إقامته في الخلافة بعد رسول الله ص و لم يبايع أبا بكر حين بويع و خرج إلى حوران فمات بها قيل قتلته الجن لأنه بال قائما في الصحراء ليلا و رووا بيتين من شعر قيل إنهما سمعا ليلة قتله و لم ير قائلهما

  • نحن قتلنا سيد الخزرجسعد بن عبادة
  • و رميناه بسهمين فلم نخطئ فؤاده

و يقول قوم إن أمير الشام يومئذ كمن له من رماه ليلا و هو خارج إلى الصحراء بسهمين فقتله لخروجه عن طاعة الإمام و قد قال بعض المتأخرين في ذلك

  • يقولون سعد شكت الجن قلبهألا ربما صححت دينك بالغدر
  • و ما ذنب سعد أنه بال قائماو لكن سعدا لم يبايع أبا بكر
  • و قد صبرت من لذة العيش أنفسو ما صبرت عن لذة النهي و الأمر

و كان قيس بن سعد من كبار شيعة أمير المؤمنين ع و قائل بمحبته و ولائه و شهد معه حروبه كلها و كان مع الحسن ع و نقم عليه صلحه معاوية و كان طالبي الرأي مخلصا في اعتقاده و وده و أكد ذلك عنده فوات الأمر أباه و ما نيل يوم السقيفة و بعده منه فوجد من ذلك في نفسه و أضمره حتى تمكن من إظهاره في خلافة أمير المؤمنين و كما قيل عدو عدوك صديق لك

ذكر أبي أيوب الأنصاري و نسبه

و أما أبو أيوب الأنصاري فهو خالد بن يزيد بن كعب بن ثعلبة الخزرجي من بني النجار شهد العقبة و بدرا و سائر المشاهد و عليه نزل رسول الله ص لما خرج عن بني عمرو بن عوف حين قدم المدينة مهاجرا من مكة فلم يزل عنده حتى بنى مسجده و مساكنه ثم انتقل إليها و يوم المؤاخاة آخى رسول الله ص بينه و بين مصعب بن عمير و قال أبو عمر في كتاب الإستيعاب إن أبا أيوب شهد مع علي ع مشاهده كلها و روي ذلك عن الكلبي و ابن إسحاق قالا شهد معه يوم الجمل و صفين و كان مقدمته يوم النهروان

قوله تختطفها الذئاب الاختطاف أخذك الشي ء بسرعة و يروى تتخطفها قال تعالى تَخافُونَ أَنْ يَتَخَطَّفَكُمُ النَّاسُ و يقال إن هذه الخطبة آخر خطبة أمير المؤمنين ع قائما

شرح نهج البلاغه منظوم

ما ضرّ إخواننا الّذين سفكت دماؤهم بصفّين أن لّا يكونوا اليوم أحياء يسيغون الغصص، و يشربون الرّنق قد- و آللَّه- لقوا اللّه فوفّاهم أجورهم، و أحلّهم دار الأمن بعد خوفهم، أين إخوانى الّذين ركبوا الطّريق، و مضوا على الحقّ، أين عمّار، و أين ابن التّيهان، و أين ذو الشّهادتين، و أين نظراؤهم مّن إخوانهم الّذين تعاقدوا على المنيّة، و أبرد برءوسهم إلى الفجرة قال: ثمّ ضرب بيده على لحيته الشّريفة الكريمة فأطال البكاء، ثمّ قال عليه السّلام: أوّه على إخوانى الّذين قرءوا القران فأحكموه، و تدبّروا الفرض فأقاموه، أحيوا السّنّة، و أماتوا البدعة، دعوا للجهاد فأجابوا، و وثقوا بالقائد فاتّبعوه. ثمّ نادى بأعلى صوته: الجهاد الجهاد عباد اللّه، ألا و إنّى معسكر فى يومى هذا، فمن أراد الرّواح إلى اللّه فليخرج.

قال نوف: و عقد للحسين «عليه السّلام» فى عشرة الاف، وّ لقيس ابن سعد «رحمة اللّه» فى عشرة الاف، وّ لأبى أيّوب الأنصارىّ فى عشرة الاف، وّ لغيرهم على أعداد أخر، و هو يريد الرّجعة إلى صفّين، فما دارت الجمعة حتّى ضربه الملعون ابن ملجم لعنه اللّه، فتراجعت العساكر فكنّا كأغنام فقدت راعيها تختطفها الذّئاب من كلّ مكان.

ترجمه

برادران ما كه در جنگ صفّين خونهاشان ريخته شد زيانى نكردند (بلكه سود سرشارى بردند خوشا باحوالشان) كه زنده نيستند، تا اندوهها بخويش راه داده، و آب تيره را بياشامند، راستى بخدا سوگند كه بديدار خدا شتافتند، و مزد خويش را از خدا گرفته، و پس از خوف و ترس (در جهان نا امن) سراى أمن را مأوا گرفتند، چه شدند برادران من كه در راه حق سوار شده (و براى خدا جنگيدند تا كشته شدند) و براستى و درستى در گذشتند عمّار (ابن ياسر) كجا است (ابو الهيثم مالك) ابن تيّهان چه شد (ابو عمارة خزيمة ابن ثابت انصارى) ذو الشّهادتين چرا رفت، چرا همانندان آنان (مانند مالك اشتر، هاشم مرقال، محمّد ابن ابى بكر) كه هم پيوندان مرگ بودند، و سرهاشان بسوى گنهكاران (معاويه و يارانش) فرستاده شد پيدا نيستند (چگونه دلشان راضى شد كه على (ص ع) را تنها بگذارند و بگذرند) نوف گفت آن حضرت (با دلى پرسوز و جگرى پرگداز) چنگ در محاسن شريف زده پس از سرشك بسيارى كه از ديده بدامان ريخت فرمود: آه كه چقدر متأسّف بر در گذشت برادران خويشم، برادران عزيزى كه قرآن را با استوارى خواندند، و واجبات را از روى بينش و انديشه بر پاى داشتند، سنّت را زنده كرده و بدعت را كشتند بدشت پيكار خوانده شده (با كمال دلاورى و شوق) پاسخ دادند، و از روى اعتماد و وثوق از پيشوا پيروى كردند، از آن پس بفريادى رسا و بلند ندا در داد.

آى مردم جهاد، جهاد، بدانيد من در همين امروز سپاه را سان مى بينم (مهيّاى جنگ ميشوم) هر آزاده مرديكه آرزومند ديدار خداست بيرون شود نوف گويد: آن گاه حضرت حسين عليه السّلام را بر ده هزار نفر، و قيس ابن سعد ابن عباده عليه الرّحمه را بر ده هزار نفر، و ابو ايّوب انصارى را بر ده هزار نفر، و ديگران را بشماره هاى ديگر امير قرار داده، و مى خواست به صفّين باز گردد (و با معاويّه و اهل شام جهاد كند (هنوز جمعه (آن هفته) نرسيده كه عبد الرّحمن ابن ملجم مرادى لعنة اللَّه عليه آن ضربت (زهرآگين) را بفرق همايون آن حضرت وارد آورد، پس سپاهيان بكوفه بازگشتند، و ما در اين هنگام همچون گوسفندانى شبان گم كرده بوديم، كه از هر سوى گرگها آنها را بربايند.

نظم

  • برادرهاى ما در جنگ صفّينكه گه گرديدند كشته در ره دين
  • بسان بسمل غلطنده در خاك طپان در خون شدند آن مردم پاك
  • بحق بستند پيمان تجارتنبردند اندر اين سود اخسارت
  • خوشا احوالشان كه سود سرشاربچنگ افتادشان زان گرم بازار
  • چرا زيرا گر اكنون زنده بودندز جام غم همه نوشنده بودند
  • شراب عيششان بودى گلوگيرز غصّه بر جگرشان بد دو صد تير
  • بحق سوگند حق ديدار كردندز جام عشق حق بسيار خوردند
  • بهاى خون آنان حق نكو دادز خون دل به آنها آبرو داد
  • ره پر خوف و محنت را بريدندبدار الأمن مينو آرميدند
  • كجا رفتند آن اخوان جانى دلاور يار و نيكو را كبانى
  • بميدان شهادت يكّه تازانبراه عشق حق از سرفرازان
  • چرا رفت از برم عمّار ياسر كه در هر ورطه نزدم بود حاضر
  • كجا گوئيد ابن تيهان استدر اين موقع چرا از من نهان است
  • خزيمة ابن ثابت ذو الشّهادةكه بهر حق گواهى نيك داده
  • كسانى كه باينان قرن و همسربسان هاشم مر قال و اشتر
  • همه در راه حق با هم هماهنگ تمامى شير دشت مردى و جنگ
  • شده كشته همه در دشت پيكارتمامى رأسشان شد نزد فجّار
  • چرا رخسار خويش از من نهفتندبراى چه على (ع) را ترك گفتند
  • چه حرفى را مگر از من شنيدندكه انيسان رشته الفت بريدند
  • پس آن خلّاق آداب و محاسن ز محنت چنگ در زد در محاسن
  • تو گوئى كز دل پر درد غمناكمگر مى خواست جيب جان زند چاك
  • بدامان سيل اشك از ديده سر دادشد از سوز جگر آنگه بفرياد
  • ز قلب پر شرر برداشت آهىكه زد آتش بخرگاه الهى
  • كف رنج و تأسّف را بهم سودبياد دوستانش باز فرمود
  • كجايند آن برادرها كه قرآنبخواندند و عمل كردند بر آن
  • بفرض و در سنن انديشه كردنداقامه دين باصل و ريشه كردند
  • از آنان زنده شد حقّ و شريعتو ز آنان مرد هر ناحق و بدعت
  • چو دعوت مى شدندى از پى جنگ اجابت كرده مى كردند آهنگ
  • همه با پيشوا در پشتبانىبهر ره كرده با وى همعنانى
  • بفرمانش تمامى دل نهاده بكف جانها مهيّا ايستاده
  • بكوه آتش و در لجّه آبشده با وى بدون بيم پاياب
  • پس آن گنجور دين و دانش و رازبفرياد رسا برداشت آواز
  • الا اى بندگان حق سوى جنگدليرانه ببايد كرد آهنگ
  • هر آن لكّه بهر دامان نشسته است جهاد و جنگ نيك آن لكّه شسته است
  • رخ مردان حق سرخ است از خونكنم لشكر همين امروز بيرون
  • شجاعان قوى بازو دهم سان صف دشمن پريشان هم بديشان
  • سوى پيكار هر كس را كه ميل استبرون شهر لشكرگاه و خيل است
  • كند (نوف بكالى) پس روايت كه بهر چند تن شه بست رأيت
  • يكى بهر حسين ع فرزند خود بستبدو فرمود قيس سعد پيوست
  • ابو ايّوب انصارى كز انصاردلاور بود و گردو نامبردار
  • بهر يك زين سه تن فرمود همراهز لشكر ده هزار آن شاه ذى جاه
  • بدينمنوال و تعداد و نشانه ز پيشان كرد سرداران روانه
  • همى مى خواست كاندر دشت صفّينبتازد گيرد از خصم قوى كين
  • كند شرّ معاويّه ز سر بازبحق باطل كند يكباره انباز
  • از اين تصميم يك هفته نرفتهنگرديده بگرد جمعه هفته
  • كه فرق شه ز تيغ ابن ملجمچو قرص ماه منشق گشت از هم
  • گرفت از خون رخ خورشيد اسلامعزا شد عيش و آمد صبح دين شام
  • بدون جنگ آمد كشته سالارسپه شد باز با چشمان خونبار
  • تمامى رنگشان زرد و فسردهتمامى قلبشان از غصّه مرده
  • همه سيلاب خون از دل گشاده روان از تن شبان از دست داده
  • بچنگ دشمنان گشتند پس پستبهر روزى بنوعى خصمشان خست
  • بر آنان پنجه از هر سو گشودندچنان اغنامشان گرگان ربودند

منبع:پژوهه تبلیغ

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

جدیدترین ها در این موضوع

No image

خطبه 236 نهج البلاغه : ياد مشكلات هجرت

خطبه 236 نهج البلاغه موضوع "ياد مشكلات هجرت" را مطرح می کند.
No image

خطبه 237 نهج البلاغه : سفارش به نيكوكارى

خطبه 237 نهج البلاغه موضوع "سفارش به نيكوكارى" را بررسی می کند.
No image

خطبه 238 نهج البلاغه بخش 1 : وصف شاميان

خطبه 238 نهج البلاغه بخش 1 موضوع "وصف شاميان" را مطرح می کند.
No image

خطبه 240 نهج البلاغه : نكوهش از موضع گيرى‏ هاى نارواى عثمان

خطبه 240 نهج البلاغه موضوع "نكوهش از موضع گيرى‏ هاى نارواى عثمان" را بررسی می کند.
No image

خطبه 241 نهج البلاغه : تشويق براى جهاد

خطبه 241 نهج البلاغه به موضوع "تشويق براى جهاد" می پردازد.

پر بازدیدترین ها

No image

حکمت 139 نهج البلاغه : علمى، اخلاقى، اعتقادى

موضوع حکمت 139 نهج البلاغه درباره "علمى، اخلاقى، اعتقادى" است.
No image

حکمت 445 نهج البلاغه : راه غرور زدایی

حکمت 445 نهج البلاغه به موضوع "راه غرور زدایی" می پردازد.
No image

حکمت 289 نهج البلاغه : ضرورت عبرت گرفتن

حکمت 289 نهج البلاغه به موضوع "ضرورت عبرت گرفتن" می پردازد.
No image

حکمت 423 نهج البلاغه : اقسام روزی

حکمت 423 نهج البلاغه به موضوع "اقسام روزی" اشاره دارد.
No image

حکمت 127 نهج البلاغه : ضرورت ياد مرگ

حکمت 127 نهج البلاغه موضوع "ضرورت ياد مرگ" را بیان می کند.
Powered by TayaCMS